تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

خواستم بگم توی کارهاتون

حرفاتون

فکراتون!

قضاوت هاتون و ..

دلِ آدم هارو در نظر بگیرید

.

+مخاطب اول: خودم.

++[حذف شد]...

+++نمیدونم چرا یهو یادم میفته یه پست داشتم با عنوان:

چیزی مهم تر از "آدم"ها و "دلِ آدم ها " نیست ... باور کنید !

(که الان دوباره منتشرش کردم)

و باز، موقع خوندنش برای اولین بار اینطور نگاه کردم

که چقدر بار خودمو تنها گذاشتم

چقدر بار تنها آدم زندگیم‌بودم،اخرین‌ امید خودم

و خودم رو تنها گذاشته بودم

چقدر بیشتر از هرکسی

به خودم ظلم کردم

خودم! من رو ببخش.

.

راستی

حال دلتون چطوره؟!

حال دلتون بهترین باشه!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۴۵
تاسیان ...

او مرا زخم بلد بود که زد.

.

چه نوری تو دلم روشن کرد....

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۰۹
تاسیان ...

«چندین سالینه غصّه برفت، این هم برود.»

.

لک الحمد!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۵۷
تاسیان ...

و من احساس میکنم

وعده های حافظ در شرف وقوعن

هی میگف همه چی درست میشه

که صبح میشه

و الصبح اذا تنفس

....

 

صدای اذان میاد:)

اذان های صبح رو عجیب دوست دارم

تو دل تاریکی با نوای الله اکبر مژده صبح شدن رو دادن.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۴:۰۵
تاسیان ...

اووووو ۵دقه؟!

یه شعری هست که میگه

آنقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۵
تاسیان ...

یه دوستی ساده دلپذیر!! ‌‌

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۹
تاسیان ...

شد شد

نشد میرم خارج

:دی

.

چه نوری تو دلم روشن کردی:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۵
تاسیان ...

...آدمی گاهی شبیه خاک باران خورده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
تاسیان ...

«و مولانا «شمس» را گفت: 

پس زخم‌هامان چه؟ 

و او پاسخ داد که: 

نور از محلِ آنها وارد می‌شود.»

:)

به همین زیبایی!

.

حال نداشتم بنویسم ولی حالا که تا اینجا اومدم اینم بگم

امروز خنده ام گرفته بود

یادم افتاد به اتفاقات کوچیک و بی اهمیتی

_که خیلیاشون هم بی سابقه بود_

اما همون اتفاقات ساده و به ظاهر کوچیک

نهایتا چه نتایجی دادن

خنده ام گرفت که خدا چه سااااده کاری که بخواد رو محقق میکنه

و مانع از اتفاقی که بخواد میشه

و بی نهایت ممنونش بودم

که با همون اتفاقات ساده

که اون موقع حتی رخ دادنشون

به شکل اعصاب خوردکنی مسخره بنظر میرسید

من رو نجات داد

بله!

امروز بینهایت ازش ممنونم که اجازه نداد حماقتم رو به انتها برسونم

و گرچه بارها عامدانه و به قصد هلاک خودم،دست از دستش بیرون کشیدم

و پشت کردم بهش...و نداها و نشونه هاش رو نادیده گرفتم

اما باز هم دست از من نکشید...باز هم به پای من صبوری کرد 

 

با اینکه بعد هر از دست دادنی این حس رو تجربه میکنم

اما به شکل عجیبی، هربار برام تازگی داره

و هیجان و عشق زیادی رو به قلبم وارد میکنه

یه حس سبکی،یه حس فتح...نمیدونم 

ولی از دست دادن ها فقط لحظه وقوع شون دردناکن

بعد میبینی این دندون کرم خورده ای بوده که اگر میموند

بقیه دندونارم خراب میکرد

کل زندگیتو به گند میکشید!

و خیر تو در رها کردنش...از دست دادنش بوده

خلاصه که خدا، خییییلی قشنگ خدایی میکنه

جناب خدا! قربانِ خدایی کردنتان!

.

نگام میفته به عکس روبروم

سید مرتضی با دستای چلیپا

از پشت عینک عمیق نگام میکنه

و جمله ای که ازش چسبوندم بالای عکس

شاید این کاغذو هفت سال قبل بود که چاپ کردم

که عاشقان عاشقِ بلایند....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۴
تاسیان ...

«انسانها به دو دلیل اصلی تغییر می کنند

یا ذهنشون باز شده

یا دلشون شکسته شده»

.

شفا خواهی یافت

گویی که هرگز زخمی نخورده ای.

.

شبت آروم تاسیان...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۶
تاسیان ...

میم عزیز معذرت میخوام

دیشب که بهت گفتم

«میدونم  گفتی پشیمون میشم و تاکیدم کردی ولی من گوش ندادم

اما الانم که عقلم برگشته نمیدونم چجوری با خودم کنار بیام

.....»

 

گفتی «این خوبه

ینی یه پله رفتی جلوتر

ولی با اینکه به اینجا رسیدی

اصلا فکر نکن دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه

ممکنه بشه...

این بیشتر میسوزونه»

و خواستی مراقب خودم باشم!

قبلا هم خواسته بودی چون تو منو بیشششش از اونچه که

من خودم رو، دوست داری

نگفتم بهت ولی

من تموم مدت با علم به عاقبت کارم جلو رفتم

چون خواسته ام تعلق گرفته بود به اینکه

خودم رو لجن مال ببینم

عنوان سنگینیه ولی کلمه ی بهتری پیدا نمیکنم

و هنوز اونقدر با خودم خوب نشدم که برای ملاحظه دلمم که شده

کلمه مناسب تر و محترمانه تری بکار ببرم

و اصلااااا فکر نمیکنم که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه

برعکس

گذشتن از خط قرمزها اولین باره که سخت ترین باره!

کسی که یکبار به بدترین شکل خودش رو به لجن کشیده باشه

باز هم میتونه اینکارو کنه!

اینبار راحت تر...بیشتر...بدون نگرانی تر

و این حقیقت ها یک سال و اندیه که من رو میسوزونن

میدونستم کاری ازت برنمیاد

و اعتراف میکنم ته دلم خوش بود به جانبداری تو از من

به اینکه بگی عیب نداره و منو تبرئه کنی و وجدانم!!! رو راحت

اما ممنون 

ممنون که اینکارو نکردی

با اینکه هیچ حرف ناراحت کننده ای نزدی اما نهایتا

من موندم و حقیقت

میدونی اون لحظه آیه ی

اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا

برام مجسم شد

انگار کردم منم و نامه عملی که خودم کافیم برای حساب کتابش

و چه سخت بود...جای هیچ اغماضی نبود...هیچ چشم پوشی و تعارفی

هیچ رحمی نبود

منتظر بودم خدا بیاد نامه رو بگیره با نگاه رحمتش بخونه اش

اما گریزی نبود

خودم تنهای تنها باید با خودم ...با چهره واقعی خودم روبرو میشدم

و این دردناک و ترسناک بود

ممنون که منو هل دادی سمت خودم

وقتی میخندی و میگی مارکوپولو شدی

و میگی خوبه که در مقابل اینرسی مقاومت میکنم

نمیدونی این دقیقا و تماما، تحرک برای تغییر نیست

برای گریز از یکجا موندن نیست

برای گریزه!

من هنوزم یه فراری ام!

از خودم...روبرو شدن با خودم...حقیقت...حقیقتِ خودم گریزون بودم

کاش بیشتر و بیشتر منو هل بدی سمت خودم....

.

.

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۳۲
تاسیان ...

امشب دیگه زیادی دارم اینجا می نویسم

همشم بخاطر اینه که الان نمیشه پاشم برم پیش سید

وگرنه این وقتا که آسمون و زمین جام نیست...

که دلم شکسته انقد...

چی میگم؟!

الان فقط باید ری بودم...

سرمو تکیه میدادم به دیوار سید و ... سید این همه غربت رو نوازش میکرد

مرهم میشد...

سید صدامو میشنوی؟!

گاهی خیلی خورد میشم...نگام کن!

سید دلتنگتم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۵
تاسیان ...

فک نکنم توی شاعرای معاصر

«لعنتی تر» از سایه داشته باشیم!

.

«تمامِ شب به خیالِ تو رفت و می‌دیدم

که پشتِ پرده ی اشکم سپیده سر می‌زد»

هوشنگ_ابتهاج

.

... و انت ارحم الراحمین!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۵
تاسیان ...

ده شب گذشته میرسم خونه

خسته و ...خسته

حتی نا ندارم عکس بگیرم بفرستم

 ...

تو خواب و بیداری مینویسم

بعد از خواب بیداری مکرر

از اون شبای تبدار که هم خوابی هم بیدار

چشمام دوباره شروع کردن...

بی اجازه..بی وقفه..

و حرفی دارم که از جنس کلمات نیست

یسری تصویر کمرنگ که ...

میچرخه و منو با خودش میچرخونه

واقعا همینطوره که به ... گفتم

اگر بتونم با خودم کنار بیام...

خودمو ببخشم بخاطر اون حماقت...

میشه گفت قدم بزرگی برداشتم

فقط چطوری؟!

چطور ببخشم خودمو

چطور فراموش کنم که ....

.

بعضی حرفارو حتی تو تنهاییتم نمیتونی با خودت تکرار کنی

.

راستی میدونی امروز چیشده بودم که انقد لطیف شده بودم؟!

به محض ورود و سلام...سرم که رفت روی ضریح

نه چشمام، انگار همه ی من بود که اشک میشد

و احساس بی وزنی عجیبی که خیلی به مرگ شباهت داشت

سبک بودم و لطیف...مثل بارون بهاری...بارون تند بهاری....

عجیب بود...عجیب حالی بود.

مرگ حتی اگر همینقدم شیرین باشه...خیلی شیرینه.

.

چقدر غمگینم که میخوام این حرفو بزنم

اما به عقب اگر برگردم...

هیچ وقت ملاقاتت نمیکنم

شاید چیزهایی رو تجربه کردم که ممکنه هیچوقتِ دیگه تجربه نکنم

شاید..

ولی بازم ...برای اولین بار دلم میخواست هیچ وقت نمی دیدمت!

تو ذهنم هزاربار فرار میکنم ازت...از خودم!

تو سفر مشهدم...

تو کافه دوم...

از روی پل هوایی دور میزنم و میرم و پشت سرمم نگاه نمیکنم

اما اینا همش خیاله...حقیقت حماقتیه که کردم

ادامه دادن...

تا کی براش تاوان پس بدم...خدا میدونه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۵
تاسیان ...

«تصمیم گرفته‌ام شما را فراموش کنم و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد.

من به عقیده و فکر شما بی‌اندازه اهمیت می‌دادم ولی بی‌ثباتی آن بر من ثابت شد.

دنیا خیلی بزرگ است.

من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده‌ام،

مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد

که به عواطف و احساساتم بی‌اعتنا نباشد و قدر مرا بداند

و به علاوه اگر من شما را از دست داده‌ام،

شما هم در عوض دلی را از دست داده‌اید

که تپش‌های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت.»

_از میان نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور_

.

* بقول نادر ابراهیمی ولی:

چه کسی می تواند بگوید «تمام شد»

و دروغ نگفته باشد؟!

.

(( راست راستکی ولی تموم شد. ))

این جمله رو با پس زمینه این موزیک بخونید:):

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
تاسیان ...

« گاه

آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید

 

دیشب

تنهایی ام

تا نوکِ مدادت آمده بود

اگر می نوشتی ام!

اگر می نوشتی ام!

 

گاه

تنهایی تنهاتر از آن است

که دیده شود.»

.

.

و گویی برای خاطرات قلبی‌ست؛

که جز در شب نمی تپد...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

« شبت بخیر ای غمی که

ما را بزرگ می‌کنی»

:)

.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۱
تاسیان ...

محمدحسین ۶ساله:به به فرشته خنده دیگه نمیخندی چه عجب

من: چرا میخندم تو نمیبینی زیر ماسکه!

بعدم درحالیکه لبخند مسخره ای که تمام دندونامو به نمایش میذاره

روی صورتم حک کردم ماسکو میدم پایین

م.ح در حالیکه معلومه جا خورده:

تو دیگه خیییلی مسخره ای!

من: :))))))))) غش

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۱۵
تاسیان ...

اُنس : اسم مصدر عربی در مقابل وحشت

خو گرفتگی، همدمی، الفت،دوستی،محبت،وابستگی

آرام یافتن به چیزی

.

گفت 

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری

من اینو باااارها و بارها تجربه کردم تو زندگی

اصلا بدست اوردن و از دست دادن قرین هم هستند

هیچ بدست اوردنی نیست که نیاز به از دست دادنی نداشته باشه

آرامشی که از دست میدادم با خودش حلم می اورد

خانواده رو که از دست دادم انقدر اورده با خودش داشت

که نمیدونم کدوم رو عنوان کنم

فقط شاید بهتر باشه بگم

«إِلَهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ اﻵْثَارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الأَْطْوَارِ

 أَنَّ مُرَادَکَ مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إلَیَّ فِی کُلِّ شَیْ ءٍ

 حَتَّی لاَ أَجْهَلَکَ فِی شَیْ ءٍ»

که بک عرفتک...

که اللهم لک الحمد علی حسن قضائک...

اینها رو چیدم که بگم ممنون که هر از دست دادنی رو 

با بدست اوردنی قرین میکنی

حالا که بعد پنج شیش سال یکی دوماهی هست که قرآنِ عزیز برگشته به زندگیم

که بعد هفت سال همه بچه ها جمع شدن و باز دور هم،با اون نفوس پاک

قران رو مزمزه میکنیم...مباحثه ها و تحویل دادن ها و شنیدن تلاوت بچه ها

دعای فرج اول کلاس...

می دونی هیچوقت قدر نعمتی رو نمیدونی مگر از دستش بدی

اون سالها که روایت میخوندن برامون که:

«اگر خدا قرآن را به هر کس عطا کند

و او گمان کند که به دیگران نعمتی بزرگتر از این نعمت داده شده است،

بی گمان چیز کوچکی را بزرگ شمرده و بزرگی را کوچک شمرده است.»

همون وقتم پیش خودم معترف بودم که درکی از این حرف ندارم

بعد هم که زمین خوردم و اون بزرگترین نعمت از کفم رفت

برای یکی مثل من حتی،که درکی از قران نداشتم و فقط یک همنشینی ساده بود

سخت ترین و بدترین اتفاق زندگیم رخ داده بود

فقط تموم این سالها به این کلام علی بن الحسین ع فکر میکردم

که: «اگر در همه دنیا و مشرق و مغرب عالم

هیچ کس نباشد و تنها قرآن با من باشد

از تنهایی ترسی ندارم»

و عمیقا دوست داشتم همچین ارتباطی داشته باشم باهاش

با اینحال...راه زیادی در پیش و ماهم نوسفر!

ولی بقول شاعر...در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

اینه که خوشحالم

عمیقا خوشحالم و ممنون

که دنیا فقط جای از دست دادن نیست

خوشحالم که بعد از رنج این چند سال

(که غالبا رنج های خودآورده هم بودند)

خدا برای بار nام لطف کرد و از بیکران رحمتش

قطره ای هم به این کویر خشک چشوند...

ممنونم که مونس این روزهای پر وحشتم شدی حبل الله المتین!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۱۵
تاسیان ...

« چرا شعله های قلب اینقدر ممتد است؟

 این آتش چرا خاکستر نمی شود؟

 به من بگو انسان چرا دوست می دارد؟»

 

_از نامه های نیما به همسرش عالیه_

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۲
تاسیان ...

نمیدونم دقیقا چطور میشه شوق و عشق به کسی رو به بند واژه ها کشید

شاید باید فقط پناه برد به کلام خودشون

که:

«بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی 

کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِکُمْ؟!»

اینه که نمیخوام و نمی تونم از احساسم به سید کریم بنویسم

همینقدر بگم که اولش به امید زیارت حسین میرفتم ری

می رفتم کربلامو ازش بگیرم، ولی بعدش به خودم اومدم دیدم

هربار خواستم برم کربلا قبلش رفتم زیارتش چون دلتنگش میشدم

هربار خواستم برم مشهد الرضا رفتم دیدنش چون میترسیدم برنگردم و 

آخرین دیدارو از دست بدم

که تنها دلبستگی و وابستگی و تعلق ام توی این شهر فقط و فقط و فقط سیده!

نه حتی خانواده و دوستا و هرچیزی که سالها اینجا باهاش مأنوس بودم!

تنها ترسم همینه که دلتنگ برم...

که اگر اینجا نباشم...اونجا نتونم ببینمش

 

سیدجان! صدامو میشنوی؟!

می دونی که اغلب اوقات_ که به همیشه نزدیکتره_

ما فقط محض دلتنگی برای خودت، و نه حاجت گرفتن و ... اومدیم ری

حالام برای دلتنگ نموندنِ که می خوایم دستمونو بگیری

که مثل خودت قیام لله کنیم

که مثل خودت زانو به زانوی سید و مولامون...

چی میگم؟!

سید صدامو میشنوی؟!

ممنون برای همه این سالهای تنهایی و دلتنگی،

که بزرگترین مأمن و پناهم بودی توی این شهر خراب

ممنون که هجرت کردی به ری تا ساااالها بعد، من ملاقاتت کنم

من بچشم از وجودت،من دلم بره برات...

ممنون برای حضورت.ممنون که اینجایی.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۴۱
تاسیان ...

.

بعد از پنجاه روز باز نکردن این صفحه

و بی میلی مطلق به نوشتن و اینجا بودن،

تمام تلاش هام و لطف های خدا، یکجورایی بر باده

بر باده که حالا اینجام!؟!

تو فاصله ده دقیقه ای از محل کارش

و نمیدونم چرا دوستم از همه جای شهر باید اینجا ساکن باشه

چرا حالا...چرا من...چرا اینجا...انقدر نزدیک به ...

چرا از همه جای شهر باید تو این شهرک باشه خونشون؟!

امشب حال عجیبی ام

یه سردرد یکباره ی بی دلیل

چشمایی که نمیتونم متوقفشون کنم

نفسی که سنگین و تنگه و به سختی میره میاد

و البته این مورد آخر از دیشب و با دیدن آدرس شروع شد

هنوز هم نمیدونم عمق این ماجرا چقدره

ولی گاهی تو کمترین عمق هم میشه غرق شد 

اگر...

.

امشب رو نادیده بگیرید..فقط امشب رو

فردا شب که توی تخت خودم خوابیدم

بازم حالم خوبه...همه چی خوبه...آرومه...عادیه

امشبی رو نادیده بگیرید

.

+ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۰
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۰
تاسیان ...

الان...

امشب

تنها چیزی که از خدا و زندگی، راضیم میکنه

توی نجف بودن بود، که ...

می دونی؟

نمی دونی!

گریه نذاره حرف برنی چجوریه

نفس های عمیق بکشی

سرتو بالا بگیری 

لباتو گاز بگیری

همه تلاشتو کنی که بجای بغض

یا گریه کردن

بتونی حرفتو بزنی

مثل اون بچه ی یتیمی که تو کوچه بچه ها سنگش زدن

بعد جلوی والدین اون بچه ی بی ادب، بی پر و دفاع

فقط چون یتیمه

تنها میتونه گریه کنه

این گریه از ضعف نیست

بخاطر درد یتیمی هم نیست زیاد

از عصبانیت ظلمی هم که بهش شده نیست

فقط داره بزرگ می شه

و بزرگ شدن درد داره

انقدر که راهی جز گریه نداره

دردش رو با گریه تحمل میکنه

.

میدونی

گریه تنها تسکین قلبیه که .....

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۳
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۵۲
تاسیان ...

تاسیان ...

بقول آقای حافظ

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

.

دلا بسوز!!!

.

استغفرالله الذی لا اله الا هو!

.

وقتایی که خیلی عادی ام

ترسناکتر از هر وقت دیگه ام

که خوب نیستم....چون خوبم!

انقدر عادی بودن..خیالمو راحت نمیکنه

منو...بیشتر از خودم می ترسونه

منو نگرانِ فرداها می کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۲۳
تاسیان ...

«امثال من با دست پس میزنن و با پا پیش میکشن! ینی حرف دلشون با عملشون یکی نیست.»

.

.... من نشنیده بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

آدم

با یه زخم

چقد زنده میمونه میانگین؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۱۰
تاسیان ...

یه حرفی دارم

که از جنسِ کلمه نیست

.

میشه بغلم کنی؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۰۱
تاسیان ...

من خود آن سیزدهم

کز همه عالم به دَرَم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۷
تاسیان ...

قدیما وقتی یه زخمی شدید می شد و خوب نمیشد

هیچ جوره درمان نمیشد

داغ زدن رو بعنوان آخرین درمان بکار می بردن

زخم رو می سوزوندن و داغش می زدن

تا دیگه سر باز نکنه

تو فکر داغ زدن این زخمم

این دلو...فقط باید داغ زد

یجوری داغ بزنم..همیشه جلو چشمم باشه

یادم نره که ............... یادم نره که ..................................................

شکستگی بدتره یا سوختگی؟

قلبم نشکست...قلبم سوخت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۱۶
تاسیان ...

گفتم "دوستت دارم" غم انگیز ترین جمله دنیاست

که بقول فروغ

"من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند..."

.

.

+

پشت دست چپم می سوزه...قلبم تیر میکشه

گلوم خشک میشه

بغض میشم

از خودم بیزار می شم

فقط از خودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

یک بار هم من رو توو آتیش خشم سوزونده بود

حالا که اون پست رو خوندم

خنده م می گیره راستش!

حالا حتی خشمگین هم نیستم

حتی غمگین و ناراحتم نیستم

و این بدترین نوعِ شکستنه!

این بدترین شکلِ مردنه!

 

از ترسِ جدیدم برات بگم...

از تنهایی می ترسم تازگیا

از بودن با آدم ها ! اما بیشتر

خلاصه که زندگیم رو سخت تر کردی(قشنگ تر)

و من همه اینها رو ...مدیونِ توام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۵
تاسیان ...

من خودم اگه کسیو بخونم(الان هیچکیو نمیخونم)

یواشکی میخونم

بی سرو صدا

ولی انقددددد بدم میاد یواشکی بخونن منو

:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۲۴
تاسیان ...

ولی خودمونیم

دنیایی که دود و دم تووش خط قرمزه ، دلِ آدما نه،

درشو باید گِل گرف! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۲۲
تاسیان ...

گف

یه چیزهایی هست که هیچوقت متوجهش نمیشی

چیزهای به ظاهر کم اهمیتی مثل اینکه کی، تو چه تاریخی،

توی تونلِ شماره چندِ کدوم جاده

با گوش دادن چه آهنگی یادت کرده...

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۱۴
تاسیان ...

«‏حاول أن تحب أحزانک

لعلها ترحل کما یرحل کل شیء نحبه..!

 

سعی کن دوستدار غم‌هایت باشی

شاید بروند!

بسان تمام چیزهایی

که دوست ‌داریم و می‌روند..!»

.

*... جز اندوهِ چشمانش[که باید بمانند]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۵۸
تاسیان ...

عه امروز چهلمشه!!!

فاتحه مع الصلوات...

.

اون چه عنصریه تو جدول تناوبی

که دیر پیوند میده،دیرم رها میکنه و ول کنش خرابه؟!

اون عنصر تو من زیاده

و چه بسا خدا منو از اون عنصر خلق کرده باشه! :/

.

خدایا ولکنم رو درست بفرما

آمین!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۶
تاسیان ...

صدبار دیگه‌م جای خوابتو عوض کنی

فایده نداره!

بگیر بخواب...

گفت که شبا زود بخواب...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۵۴
تاسیان ...

اینکه چرا انقدر نقل قول میکنم

مغزم نمی‌کشه بنویسم...قلبم اما نیاز داره به نوشتن

لذا با شعر و ادبیات قلبمو خفه میکنم گاهی

خدا بیامرزه افشین یداللهی رو

فقط ترانه هاش قشنگ نبود

بعضی حرفاشم خیلی درست و به موقع بوده

مثل اینکه:

« مردن فقط با مرگ اتفاق نمی افتد

 مردن گاهی همین زندگیست

 که نه تمام می‌شود

نه شروع»

.

حرفام ناله های از پیِ رفتنِ کسی نیست..نه

اینا ادامه ی ناله های قبل اومدنِ کسیه

که حالا که نیست و وقتش رو دارم

هرشب سر می‌دم

داستان جدیدی نیست...دلتنگی...شب ببداری...شب بیماری...

دلتنگی...

کشزمان هم پدیده ی نوظهوری نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۷
تاسیان ...

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت.

.

#سایه_نویسی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۱
تاسیان ...

موندم سایه به جواب این سوالش رسید یا نه!؟

« ارغوان

این چه رازیست که هربار بهار

 با عزای دلِ ما می‌آید ؟»

.

با عزای دل ماست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۷
تاسیان ...

گفته بودمت

ادامه دادن با ناامیدی خیلی دردناکه

نگفته بودم؟!

.

...بعدش اما

نخواست

یا نتونست

یا نذاشتن

یا نشد ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۳۴
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۲۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۱۵
تاسیان ...

دست

مو

صدا

.

.

حرکت...

.

:)

دیوونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۵۴
تاسیان ...

آیت الله سعادت پرور 

بسم الله الرحمن الرحیم

در 12 محرم الحرام 1377هجری قمری از ارض اقدس، به یکی از دوستان ارسال داشته است.

تصدقت شوم!
ابتلائاتی که برای بشر پیش می آید، اکثرا برای آن است که متوجه حضرت حق بشود

و از غفلت خارج شود و متوجه منبع فیض گردد.

و ابتلائاتی که برای سالک پیش می آید، ابتدا برای همان معنی است

و پس از آن برای آن است که منقطع از عالم و خود گردد

تا هر روز منزلی را پس از منزلی سیر نماید.

پس باید این ابتلائات را که برای هر کس -به خصوص برای سالک- پیش می آید،

از الطاف و عنایات حضرت حق نسبت به بنده اش دانست.

دنیا جای خوشی نیست تا با پیش نیامد ابتلائات، خوشیِ آن را طالب شویم.

اما این که ابتلائات انبیا و اولیای خدا برای چه می باشد،جای دیگری دارد.

شاید این گفتار که به عرض رسید و هم چنین مطلب آخر را

بتوانیم از اخبار و آیات استفاده کامل کنیم،والسلام.
            
« کتاب رسائل عرفانی، نامه ها، شماره26»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۳۷
تاسیان ...

زورم به تو و چشمات که نمی‌رسه

مجبورم‌ سر خودم...سر این دل بیچاره خالی کنم

همه چیو

دل بیچاره؟!!؟؟؟؟؟

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۳۱
تاسیان ...

تموم روز برنامه می چینم

یک لحظه تنها یا بیکار نمیمونم

هر روز با این امید که شب خسته باشم

هستم..

شبها خیلی خسته م

اما خبری از خواب نیست

آخرش دیوونه از دنیا می‌رم...میدونم.

#سه و خورده ایه شب نویسی!

.

خواب نمی‌برد مرا!؟؟؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۲۹
تاسیان ...

گف

زمان کند می گذره وقتی منتظری

کشنده اس وقتی غمگینی

بی پایانه وقتی درد داری

طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای

.

و من یک بی حوصله ی منتظرِ غمگینِ دردناک بودم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۰۲
تاسیان ...

وصله نمی شود دگر، این دو هزار و یک تَرَک
هی همه شب بند مزن،چینیِ دل شکسته را...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۴۵
تاسیان ...

اونجا که سیدعلی صالحی میگه:

«...من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم...»

همونجا!

‌.

می‌دونست...یعنی خودم بهش گفته بودم

که چه سختم و چه سخت اعتماد می‌کنم

سخت دل می‌دم و ... سخت دل می دم.

پس همه تلاشش رو کرد

که ضربه محکم‌تری بزنه...

که سیلی محکم‌تری باشه

که یجور اعتماد رو ازم سلب کنه...که دیگه.......

خیلی مدیونشم.

.

اینکه چکار کردی،انقدری سخت نبود

که دیگه باور نداشتنت...

که آوار شدن دیوار اعتمادم...روی سرم،قلبم،روحم.......

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۰۰
تاسیان ...

...این من که در من پیوسته می گرید

در من کسی آهسته...می گرید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۴۱
تاسیان ...

سومین روز است که این سر درد لعنتی دیوانه ام دارد می‌کند

سردردی حاصل از گریه کردن،یا سردردی حاصل از تلاش برای گریه نکردن

سردردی حاصل از فکرهای بیشمارِ ناخودآگاه که نادیده شان می گیرم

مُسکّن خور نیستم،ولی هیچ قرصی هم تا این لحظه افاقه نکرده

اضافه کردنِ شمار قرص ها هم کمکی.

برای نوشتن اینها نیامده بودم

اما حالِ امروز را هم، نمیتوانم بنویسم

قلب شکسته و مچاله ای که دست سیدکریم دادم برای بندزدن

حرفهایی که فقط سید محرم بود

و بغضی که شکست

و گریه ای که رسوایم کرد

می نویسم امروز فراموشم نشود

نه که درد را باید ثبت کرد و بخاطر سپرد...نه

می نویسم یادم بماند لبه های تیز دنیایم را تیزتر کنم

که...

.

تو هنوز هم نمیدونی چکار کردی!

.

+یه زخمِ عمیقو...

++یه تیزیِ تیغو..

+++یه آهِ غلیظو.......

++++یه لعنت بی انتها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۳۱
تاسیان ...

فأنا لا أمـلک فی الدنیـا
إلا عینیـک... وأحـزانی

.

گف چته؟فیلت یاد هندوستان کرده؟

.

.

از میون خواب یا بیداریم

یکی رو انتخاب کن

و دست از سر دیگری بردار

ممنون.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۰۸
تاسیان ...

...از تو کجـا گریزم؟!

.

.

+

با خودت چکار کردی دیوونه!؟

من هیچی..

با خودت چه کردی....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۵۰
تاسیان ...

«اینجا خواب من است یا خواب تو؟
صبح، کداممان تنها می‌شود؟
می‌دانم، ‌برای رفتن آمده‌ای
اما هنوز تو را دوست دارم
مثل روستا
که رودش را...»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۱۵
تاسیان ...

این شعر رو خیلی سال پیش خونده بودم

گمونم روزای اول دانشجویی بود...

یعنی چیزی حدود ده سال قبل

و چند روزیه که دوست دارم اینجا ثبتش کنم

.

.

نیاز به یک کلمه دارم

    کلمه‌ای که مرا از روی زمین بردارد .

 

من مثلِ ساعتی مریضم

          و به‌دقت درد می‌کشم

سکوتْ  تانکی‌ست

      که بر زمینِ فکرهایم می‌چرخد و

                   و علامت می‌گذارد

از روی همین علامت‌ها دکتر

    نقشة جغرافیاییِ روحم را روی میز می‌کِشد

     و با تأثر دست بر علامت‌ها می‌گذارد :

                 ــ چه چاله‌های عمیقی ! 

ناگهان نقشه نفس می‌کشد

        میز تکان می‌خورَد 

    و دکتر فریاد :‌ جنگِ جهانیِ . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۳۰
تاسیان ...

با اجازه کی سر از خواب های من درمیاری

تموم شب رو میمونی تا صبح...

من رو دلتنگ میکنی

و بعد محو میشی

کی بهت این اجازه رو داده هوم؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۲۵
تاسیان ...

اگر جوون علی‌ اکبر بود،

که امروز روز ما نیست

روزِ علی اکبرها مبارک....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۱۶
تاسیان ...

روزارو یکاری میکنم

به شبا فک نکرده بودی، نه؟!

شبا چه گلی بگیرم؟؟؟؟

عوضی...!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۵۱
تاسیان ...

یه زخمِ کهنه بودم...

شدم یه زخمِ تازه‌ی عمیـق.

خیلی عمیق.

خیلی مدیونتم!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۲۳
تاسیان ...

اونجا که محسن میگه:

یه دنیا سوالو توو سینه م گذاشتی...

همونجا

.

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۵۷
تاسیان ...

نگفته بودم...

 لا تُعْیِنِی فِی طَلَبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِی ؟!

گفته بودم....

و مادر هم آمین گفته بود!

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۴۵
تاسیان ...

فک کردم به هزار پست نرسیده هنوز

چقد حرف زدم! :))))

هزاروچهل ویک پست تا قبل این!

.

تاسیان جان!

حدود چهارسالی هست شدی خونه ام

شدی گوشِ شنوای من

شدی رفیقم

همدمم

شدی همون دیواری که دیوونه ها، دردِ دل باهاش میکنن

ممنون!

 

یادته؟!

یکسالی طول کشید تا واقعا از خونه ی قبلی توو بلاگفا،

به اجبار دل کندم و اومدم اینجا

فکر میکردم هیچ جا خونه ی قبلی نشه

فک میکردم تو یه غریبه ای که به اجبار بهت پناه اوردم

فک کردم هیچ وقت گوش شنوای قبل رو فراموش نکنم

حالا پنج سالی از ترک اونجا گذشته تقریبا

نه که اونجارو به کل فراموش کرده باشم

نه، اونجا از حافظم پاک نمیشه

ولی خیلی ساله دیگه وقت دلتنگی،اونجا نمیرم

وقتی حرف دارم،یاد اونجا نه، یاد تو می افتم

خیلی ساله حرفامو برای تو زدم فقط

حالام،اگر بخوام بگم کدوم عزیزترین برام

نه چون حالا تو هستی

(اعتراف میکنم تا مدتها از سر اجبار برات حرف میزدم و 

مدام دلتنگ خونه ی قبلی بودم

میدونی چرا؟!

چون اینجا من خراب بودم

چون اونجا آباد بودم

دلتنگِ خودِ آبادم بودم)

اما تو برام عزیزتری حالا،

چون تو شاهدِ خراب ترین روزام بودی

چون تو بودی که تموم تباهی ها و سیاهی ها و تلخی ها و 

.... _حالا که دارم میشمرم شون چقد شرمندتم!_

ولی تو بودی که همشونو شنیدی...

بارِ تموم اون شبارو.. تو به دوش کشیدی

اگر یه آدم بودی

اگه میشد جسمیت پیدا کنی

تشکر که کافی نبود

هیچ چیز کافی نیست

ولی به پاسِ تموم اون شبها

طولانی به آغوشت می‌کشیدم.

.

راستش...از تو چه پنهون

توو فکرِ یه خونه ی جدیدم!

ینی بودم.

اما تو که بهتر میدونی ترکِ هرچیزی که برام معنا پیدا کنه

چقدر سخته

تا وقتی اون ترکم کنه!(مثل خونه ی قبلی)

حالام...ببخش که به ترک کردنت فکر کردم:(

من هستم پیشت...تا وقتی تو ترکم نکردی.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۰
تاسیان ...

از خالی بودن هم خالی شدم

پر شدم از اندوه...

یک ظرفِ شکسته ی پر از اندوه.

.

«...عزیزم چقد تلخه کام من از تو....»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۵۸
تاسیان ...

«شباهتِ من و تو هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترکِ عشق و عقل، تنهـایی ست...»

.

#اتوبان_قم_تهران

.

... به گرفتارِ رهایی نتوان گفت آزاد!

.

زده ام به جاده...باز

می دونم تهرانم خیلی دووم نمیارم...

فقط...مقصدی ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۰۱
تاسیان ...

تو این عهدی که با من بسته بودی

مگر بهر شکستن بسته بودی؟!

 

به خاطر هیچ داری کز سر مهر

مرا چون جامه بر تن بسته بودی .....

.

.

هنوزم نمی‌دونم آدما چطور انقدر راحت ...

.

هیچ. 

.

آبان ۱۴۰۲: 

خطاب ب خودم؛ حالا فهمیدی چطور؟!:)

اعوذبک...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۱
تاسیان ...

پاییزِ کوچه های دلم را بهار شو!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۶
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۲
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۸
تاسیان ...

سال بی بهار محسن داشت پخش میشد

یجور که دلسوزی(دل سوختن) هم چاشنی لحنش بود

با خنده میگه،متنش فقط یه «کچلِ موفرفری» کم داره قشنگ!!!

و میخندیم

دوتا دیوونه...اون هست زیاد تنها نیستم:))

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۴
تاسیان ...

هفته دوم بهمن بود گمونم

گفت تو خواب گفتی، قبر ابراهیم هادی رو گم نکنی

من اما چیزی یادم نبود

حرفش هم فراموشم شد

فقط هفته قبل که رفتم بعد مددددتها سر مزارش(شاید بعد دو سه سال)

یاد حرفش افتادم

و یاد اینکه قبر ابراهیم رو...مدتها بود گم کرده بودم.

ابراهیم ممنون اومدی پیدام کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۰
تاسیان ...

درونِ ما تفاوت هاست

تو مبتلا به درمانی...

و من دچارِ بیماری!

_حسین صفا_

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۰
تاسیان ...

آخرین قطرات شارژ گوشیمه

گوشیم خراب شده و معلوم نیست درست شه،نشه،کی گوشی دار بشم

حرفهایی داشتم اینجا بنویسم...که ممکن نیست

زندگی همینه...فرصتا کوتاهن...

زندگی عجوله و من ...حوصله کار!

دوست داشتم با سید و مولامون حرف بزنم...که میزنم بی اونکه بشه ثبت کرد

میخواستم از حال خودم بنویسم...

با تو ...به تو..از تو...بگم...که...

.

امیدوارم سال خوبی در انتظارتون باشه

امیدوارم نور دل و زندگیتون بیشتر از قبل باشه

نمیگم دلتون بی غم...که غم جایگاهش دله

ولی امیدوارم دلتون انقدر وسیع بشه...که گم بشه گوشه کنار قلبتون اون غما

.

چقدر زدن آخرین حرفا کار بیخودیه...

آخرین حرفا...آخرین آغوش...آخرین بوسه

آخرین بوسیدن چشم ها... آخرین خداحافظی...

آخرین ثبت های ۹۹...

می خوام ثبت کنم؛

ممنونم...خدایا

برای خانواده ای که تو بهم دادی

برای محبت هایی که تو تو دلم قرار دادی

برای تمام غم ها و شادی هایی که برام تدارک دیدی

برای تموم چیزهایی که دادی...تموم چیزهایی که گرفتی...

برای شدن ها و نشدن ها...

برای اشک ها و لبخندها...

و برای....

.

گفت سال ۹۹توو یه کلمه

بی فکر گفتم؛ انتـظار!

۹۹تو یه کلمه خلاصه میشه و اون انتظاره

درباره این انتظار مفصل تر باید بنویسم...بعدتر که گوشیم توانشو داشت.

.

سال نو مبارکت:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۰۰
تاسیان ...

من بی تو امشب دلم شادمان نیست اینجا
بی من تو هر جا که هستی دلت شاد امشب

#حسین_منزوی

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۲
تاسیان ...

تو مفاتیح برای نوروز یه دعایی وارد شده که آخرش اینطوری تموم میشه

 

اَللَّهُمَّ مَا غَابَ عَنِّی 
فَلاَ یَغِیبَنَّ عَنِّی عَوْنُکَ وَ حِفْظُکَ 
خدایا هر آنچه از من غایب شده باک نیست 
مبادا کمک و نگهداری ات از من غایب گردد، 

 

وَ مَا فَقَدْتُ مِنْ شَیْ ءٍ فَلاَ تُفْقِدْنِی عَوْنَکَ عَلَیْهِ

حَتَّی لاَ أَتَکَلَّفَ مَا لاَ أَحْتَاجُ إلَیْهِ یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الإِْکْرَامِ

و هرچه را گم کرده ام، یاری ات را بر آن از من گم مساز

تا در آنچه به آن نیازمند نیستم، خود را بر زحمت نیفکنم، ای صاحب بزرگی و بزرگواری.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۵
تاسیان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۸
تاسیان ...

چهارده ساعت

۱۴ساعت دقیقا تا پایان امسال مونده

اینور اونور همه نوشتن..

از خونه تکونی دل

از برنامه ریزی برای سال جدید

از تحلیل و بررسی سالی که گذشت

از نوشتن آرزوها و برنامه هاشون برای سال جدید و ....

من هم شاید سالهای قبل این وقتا این وقت سال بهونه ی خوبی بود 

برای انجام یکی از همین کارا...

حالا اما دارم فکر میکنم چه لزومی داره

این ربطی به حال ناخوشم نداره

از سر ناامیدی و ناراحتی نمیگم

فقط دارم فکر میکنم چرا چند روز گذشته خودم رو تحت فشار گذاشته بودم

تا قبل تموم شدن سال، خودم رو جم و جور کنم!؟

چه لزومی داره؟!

من کی تونستم تعیین کنم هیچکدوم از زخمام،

توی موعد مشخصی خوب بشن

حالام...اونی که خواست_از سر لطف و مهربونی_

منو اینطور بزرگ کنه،امتحان کنه یا هرچی...

و این درد و زخم رو روو دلم گذاشت

به وقتش مرهم میشه برای این زخم

.

فقط چقد پی خواب دیشب

دلتنگ حرم عمه جانم...دختر موسی بن جعفر...

.

غمگینم

احساس پوچی میکنم

بی هدفم

توو دفترم پره برنامه است...

اما الان...درحال حاضر

هیچ هدفی ندارم

چه اشکالی داره...

میدونم فرصتا مثل ابر میگذرن

میدونم عمر دو روزه

جوونی چند لحظه

میدونم عمر ارزشمندترین چیزیه که دارم

ولی خسته ام

حالا خسته ام...

میخوام یکم بشینم

شاید این نشستن چند ساعت

یا چند روز بیشتر طول نکشه

شایدم طولانی بشه

نمیدونم...

الان اینم برام مهم نیست

نمیخوام به اشتباهات خودم

به نامردی اون

به کار و حرفای بقیه 

فکر کنم

راستشو بگم...

زندگی برام مثل صحنه نمایش میمونه

میدونی تا دقایق دیگه نمایش تمومه و پرده ها بالا میره

میدونی همه بازیگرن و دارن سناریوی نویسنده و گارگردان رو بازی میکنن

ولی هیچکدوم اینا، باعث نمیشه با جاهای خنده دار نمایش نخندی

با جاهای عاشقانه اش دلت نره...با جاهای غمگینش گریه ات نگیره

با اینحال ته دلت میدونی همه چی الکیه!

یکم دیگه همه چی تمومه.

.

اینارو گفتم که بگم

حتی اگه غمگین باشم

حتی اگه احساس پوچی!! کنم

اگه حتی خسته باشم

اگه بریده باشم و سینه ام سنگین باشه و هوام ابری

حتی اگه سالم بی بهار شده باشه

هرچی...

من راضی ام!

من به تقدیر کسی که « ... و ما تسقط من ورقه الا یعلمها ..»

به خواست تو راضی ام

نه رضایتی از سر ناچاری!

رضایتی از سر رضایت و سپاس

دیگه حتی شکایت خودمم پیشت نمیارم

همه تلاشمو برای بهتر شدنش میکنم

همه تلاشمو برای بخشیدن و دوست داشتنش میکنم

.

میدونی خیلی میشه به اون آیه فجر فک کنم

که .. یا ایتها النفس المطمئنه...ارجعی الی ربک...راضیة مرضیه...

فادخلی فی عبادی...وادخلی جنتی...

این بهشتی که میگه رضوانه؟!

همونجا که من از اون راضیم..اون از من....

میدونی راضی بودن اینطورم نیست همیشه که حتما

دلخواهِ طرف محقق شده باشه که راضی بشه

نه!

راضی شدن...رااااضی بودن...سوای این حرفاس

وقتی ربوبیت خدارو میذاری کنار تموم دردا و سختیا

میبینی تهش این درد خوب بود...لازم بود..

با وجود اون درد و سختیی که متحمل شدی...راضی میشی

شاید هیچی حتی با خواست اولیه ات مطابق نبوده باشه...

یا خدا میبینه با تموم نقص و کاستی هات...تموم تلاشت رو کردی

با تموم تلاش اندکت...راضی شدی به تقدیرش...

از تو با تموم نقصات راضی میشه...

میشی راضیه ی مرضیه

یعنی اینجوریاس؟!!!!

چجوریاس راس راسی؟!

کاش یه روز بفهمم...قبل دیر شدن

.

دوس دارم پرحرفی کنم

باشه پست بعد هذیوناتم....

.

.... خرابه! پس حوّل الی احسن الحال...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۶
تاسیان ...

بقول فاضل

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست نه! دیگر قرار نیست

 

شادم که زود می گذرد شادی ام، ولی

غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست 

.

.

بگذار در غبار فراموشمان کنند !

این سینه را تحمل سنگ مزار نیست......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۸
تاسیان ...

گفت

دردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد

.

گفتم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی...نمی بینم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۴
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۱
تاسیان ...

مینویسم براش؛

بزرگ شدن واقعا درد داره

شنیدم نوزادم وقتی از دنیای تنگ و تاریک رحم داره خارج میشه درد زیادی میکشه

نمیدونم...

اگرم باشه..اینکه الان اون درد رو یادمون نمیاد

امیدوارکننده اس!

امیدواااارم بعد از زندگی این دنیا و رفتن به دنیای بزرگتر آخرت...

این دردارو هم فراموش کنیم.

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۶
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۴
تاسیان ...

سه روزه رفتی و سی روزه حالا !!!

زمستون رفته ای نوروزه حالا.......

 

خودت گفتی سر هفته می یایم شماره کن ببین چند روزه حالا

شب تاریک و مهتابم نیومد 

نشستم تا سحر خوابم نیومد

نشستم تا دم صبح قیومت... قیومت اومد و یارم نیومد!!!

.

*...یا سی هزار روز...

.

آقای محسن ببینید کاراتونو!!!

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۹
تاسیان ...

می خواهد گریه ام بگیرد،

اما غمگین تر از آنم. 

.

.

+

«با چون منی به غیر محبّت، روا نبود!»

++

از این خوابا که بده و باید ازش بپری و گریه کنی

من اما تا تهش میشینم میبینمش

آخرشم آروم چشمامو باز میکنم

آبِ دهن خشک شده ام رو قورت میدم

چندبار پلک میزنم

و خیلی آروم، میرم که وضو بگیرم.

+++

گفتم بیداریمو گرفتی

دست از سر خوابهام بردار.

++++

هی پلاس میزنی که چه؟!

از حس بدت کم کنی؟!

الان چیزای دیگه ای از حس بدت کم میکنن

که ممکن نیستن

پس بیا بخوابیم

شاید اینبار خواب خوبی دیدیم

یا دست کم، شاید هیچ خوابی ندیدیم

بیا بخوابیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۶:۱۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۴
تاسیان ...

چقد طول میکشه تا بعضی خاطرات،

راهِ نفست رو، نَبُرَّن!؟؟؟؟

هوم؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۴
تاسیان ...

آقای محسن*،

اینکه من موسیقی گوش میکنم همش تقصیر شماست

تقصیر صدای شما

عواقبش هم گردن شما!

.

*چاووشی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۷
تاسیان ...

یا حبیبی...وابن حبیبی...

یا شفیعی...وابن شفیعی...

سیدنالکریم...

یا حبیب ابن الحبیب...سیدنا حمزه...

ممنون ... 

#روز ولادت ارباب.

.

دلخوشی ها کم نیست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۸
تاسیان ...

[دل زده ] :

بی میل پس از متمایل بودن

دل زده شدن از چیزی:

بی میل گشتن بدان

سر خوردن از آن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۴۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۱۷
تاسیان ...

تشنه ی عشق می داند که تو چشمه ی حیـاتی ...

.

بیا بریم

کجا؟!

اونجا که تموم این سالا هروقت دلتنگ کربلا بودیم رفتیم

کاش «ببرن»..رفتن قشنگ نیس، بردن قشنگه...

مارو ببرید ... سیدناالکریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۸
تاسیان ...

که به هرکس نزدیکتری،

یا می کشد تو را، یا دیـوانه ات می کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۰۳
تاسیان ...

این چینی بند زده دوباره شکست...

بفرما مال خودت.

.

💔

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۴۷
تاسیان ...

صبر می کنم دیگه.صبر نکنم چکار کنم؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۸
تاسیان ...

یا کاشف الزَفَرات ...

ای برطرف کننده ی آه های بلند و نفس های عمیق _ دعای عبرات_

 

.

یه فرصت یه بخشایی از این دعای دل رو بذارم عشق کنیم :) 

+

دعاؤه ارواحنا له الفداء فی المهمّات، المسمّی بدعاء العبرات

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۳
تاسیان ...

« شبت بخیر، ای غمـی که ما را بزرگ می کنی! »

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۱
تاسیان ...

تو بفرما که منِ سوخته خرمن چه کنم؟!!!

.

_حافظ علیه الرحمه_

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷
تاسیان ...

سنگا سخت دلبسته میشن، 

ولی وقتی شدن ...

.

+

زخمی که رو به بهبوده رو، تبـر نمی زنن (خ.ف)

.

تاسیان ...

« خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند

تا فراموش شود یاد تو، هرچند...نشد

 

من دهان باز نکردم که نرنجی از من!

مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد »

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۳
تاسیان ...

 دوس دارم برم یجای دور

خیلی دورا...

مثن استرلیایی جایی

هم دوره...هم ساحل داره

یه جزیره وسط اقیانوس آرام...

خاطراتمو بریزم تو اقیانوس

که برگشتم،هچ‌جوره موج نزنه بیارش ساحلای اینجا

.

همه آب های دنیا بهم وصلن نه؟!!!:/

.

#سه نیمه شب نویسی!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۰۰
تاسیان ...

بدجنس ترین آدمی که تو زندگیتون دیدین کی بوده؟

چجوری بوده؟

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۴
تاسیان ...

واژه ها، اشک های نریخته

تکه های قلب که ذوب میشن

اما اشک عاجزه

تکه های مذاب قلب عاجزن

عاجزن از گفتن ... از بیان.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۱
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۲
تاسیان ...

بخوان آوازِ تلخ ات را، ولکن [ دِل] به غـم مسپار!

بروز رسانی میشه .. اگه به قدر کافی تباه نبودن بگین دوزشو زیاد کنم :))

 

۱. آخرین آواز:دریافت

۲. جنون!!! : دریافت

۳. سالِ بی بهار: دریافت

۴. هم گناه : دریافت

۵. برباد رفته: دریافت

۶. قرارِ من : دریافت

۷. باورم کن : دریافت

۸. ســزای عشق! : دریافت

۹. کافه های شلوغ(...) : دریافت

تاسیان ...

هوای صید من ناتوان اگر داری
کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس

#عاشق_اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۲۷
تاسیان ...

.. نفرینِ من، خودم را.

.

آه از این درد که جز ...

مرگ من اش درمان نیست......

.

بِکَ أَسْتَجِیرُ یَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۵۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۵
تاسیان ...

دوست داشتن همون امیده؟!

ناامیدی دوست نداشتنه؟!

چه سوالای بی جوابی

کاش مغزم تمومش کنه!

و بذاره بخوابم!!!!

.

.

« من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۵
تاسیان ...

«بدانید و آگاه باشید که لرزیدن دل گناه

اما لرزوندن دل، بیشتر گناهه»

_ایت الله س.آ..._

:)

+

خاطرات خوب،بیشتر تلخن یا شیرین؟!

گس ان...گس....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۲۶
تاسیان ...

 می دونی خوبیِ این درد این بود که یادم اورد

هیـچ محبتی نباید بالاتر از محبت «هو و اهله» قرار بگیره

دل...«دِل»، باید خـالی بشه برای محبت اونا

که هیچ محبتی شیرین تر از محبت اونا نیست

که امید و عشق و حیات و لذت و ... همه چیزای خوب دنیا

اینجا...زیر سایه اونا...معنا پیدا میکنه...تداوم پیدا میکنه...

دروغ چرا...هنوز گیجم!

هنوز نمیتونم درک کنم چیشد

اما آرومم... 

هنوزم نمیدونم ترکشاش قراره بعدا بهم بخوره

یا «اونا» نمیذارن!

نمیدونم..

فقط امیدم به خداییه که، قدرتشو داره 

از دلِ بدیِ بنده هاش...اتفاقات بد و ... چیزای خوب دربیاره

که مبدل السیئات بالحسناته.

بلده چطور از دل تاریکترین لحظه ی شب،طلوع فجر رو رقم بزنه

چطور ماه تابان رو از پشت ابرای تیره بیرون بیاره

چطور نیل رو بشکافه

چطور یوسف رو از چاه دربیاره

چطور یونس رو از دل نهنگ...

خداست دیگه...

و بقول اون عارف بزرگ...

خداست و داره خداییش رو میکنه

.

ممنون منو برمیگردونی پیش خودت...ولو با سیلی...با درد

تو بهتر میدونی از خودمم...من جایی جز اینجا ندارم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۸
تاسیان ...

نوشته بود؛

«من دوست داشتنی به دنیا نیومدم ،

ولی تو دوسم داشته باش...»

تو... دوسم داشته باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۹
تاسیان ...

دلتنگم

نمی دونم چه سرّی تو خودش داره ماه رجب

که یکی مثل منم شوق اومدنش رو داره

که یکی مثل منم وقت رفتنش دلتنگی میکنه

مثل ماه مبارک،انگار داری یه عزیزی رو از دست میدی با رفتنش

ما که خسرالدنیا و الاخره هستیم...

کاش خدا به حرمت دو مولود این ماه

به حرمت مشاهد اولیائش که از سر لطف مارو مشرف بهشون کرد

به حرمت دعاهای مادر،که «می دونم» همه هستی از دستای مادر رزق هستی میگیرن

و این دل خراب هم به دعاهای مادره که سرِپاست،

کاش خدا به حرمت اینها،قصور و تقصیر و اهمال و غفلت مارو 

نسبت به ماهِ رحمتش ببخشه

امضای «از رجبیون است» بزنه پای نامه ی سیاه ما

لااقل بهره مون از شعبان بیشتر باشه

.

خیلی سال گذشت

عمرم رفت و تو خواب و خیال موندم...

خواب و خیال قصر و حوری و چشمه ی شیر و عسل نداشت این دل

آرزوش با شما بودن بود، که شما هستی و هستی بخشِ من هستید

بی شما کجا برم؟!بهشت؟!

بی هستی که عدمم...بهشت و جهنم کجاست؟!

همه ی اون دعاها رو یه عمر کردیم،یه عمر چیزای گنده ازت خواستیم خدا

چیزایی که نمیدونیم چی هستن اصلا

چه مکانت و مقامی هستن

هنوزم میخوایم

اما همش بهونس!

بچه جز آغوش مادر بهونه ی چیزی رو نمیگیره

قد هم که میکشه،میخواد بجایی برسه که

لبخند رضایت مادرشو ببینه

که دست محبت مادرش رو سرش کشیده بشه

همه اون چیزا رو میخوام، اما...همش بهونس

این دل...این وجود...جز مادر و با مادر بودن...

چیزی نمیخواد

منو ببر ... پیش هستی م.

.

ببین چه بهشتیه،وجود مادر

که پدر امت

رسول امت

حضرت ختمی مرتبت

وقتی دلتنگ بهشت میشدن...میرفتن دیدار مادر

حالا فکرکن ... بعد مردن ما از اون بهشت محروم باشیم...

مارو ببرید جهنم اگه ... مارو‌ پیش مادرمون نمیبرید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۷
تاسیان ...

مو خاموم یا تو مکاری که اوضاع دلوم اینه 

خیالتو بزرگه یا دل مو خیلی جاش تنگه 

مو که ریگی به کفشوم نی کجای کار می لنگه ...

.

لهجه اش توجهمو جلب کرد:)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۷
تاسیان ...

بالاخره بک گراند گوشیمو عوض کردم!

چند لحظه قبلتر...

فک کردم شاید باید از اینجا شروع کنم

یجوریم...

تنها چیزی که تسکینم میده عکس جایگزینه...حرم حضرت رئوف

دست میکشه سرم...

.

*برای حذف کامل ت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۴
تاسیان ...

«همه‌ی ما فکر می‌کنیم هنوز به اندازه‌ی کافی زمان داریم

تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم

و به آن‌ها چیزهایی را که می‌خواهیم و باید، بگوییم

و بعد ناگهان اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود بایستیم

و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم ...»
 

📚 مردی به نام‌ اوه | فردریک بکمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۴
تاسیان ...

یبارم یکی بین دوراهی وجدان و لذت، وجدان رو انتخاب کرد بخاطرم

که سربلند شه پیش خودش،تووامتحان دوست داشتنم

بعد یادش رف.:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۹
تاسیان ...

«دوست داشتنِ» کسی، گنــاهه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۷
تاسیان ...

آن را که دل افسرده بود دادرسی هست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۵۴
تاسیان ...

نگاهِ آخرشو چطوری باید تفسیر کنم

اونم درحالیکه وقتی داشت میرفت،

از پشت انقد راحت بنظر می رسید!؟؟؟؟!

.

بهترین لقبِ این روزامو ف بهم داد؛

سینوسی!

:)

کمی نزدیکه به حال لحظه ایم!

.

من چرا غصه بخورم وقتی اون حتی...!؟:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۰
تاسیان ...

آخییییش

امروز(یعنی دیروز) تا الان انقدرررر خوب بوده که فقط میشه اینطور شکر خدارو

بجا اورد که حضرت صادق القول ع یادمون دادن؛

الحمدلله رب العالمین

.

رجبِ مبارکی بود

پر از تجدید دیدار و زیارت عزیزان جان

از زیارت حضرت انیس النفوس

تا عمه ی سادات

تا دیدن میم

تا امروز و دیدن سید الکریم و سید طاهر و سید حمزه ی جان

تا دیدار سیدمرتضی

حاج حسینص...صیاددلها...حاج احمد

رسول...آقا محرم...حاج کاظم...علی...احمدعلی...

آقا ابراهیم..حسن آقا...و مصطفی...مصطفی جان چقدر دلتنگت بودم

تا دیدار بابا پناه

تا ملاقات پسرعموی ۱۹ساله که غده ی بدخیمی که اندازه کله من تو بدنش بود

و بعد از شیمی درمانی تازه کوچیکتر شده...و روحیه خوبش...انقد عادی بودنش...

تا هوایِ دلِ شب...

میتونستم از خوشحالی دیدن اون هوا دیوونه(تر!) شم

انگار تو زمستون چالوس باشی...هوای مه گرفته و برف بعدش

هوایی که فقط همینجای شهر داره

تا برف بازی و سرسره بازی بعدش...

همه چیزش خوب بود یک روزِ گذشته

امسال داره قشنگ تموم میشه

دوس داشتم با جزئیات بیشتری بنویسم اما کرختی دستم از شدت سرما

و حس خوشیی که زیر پوستم راه میره و وادارم میکنه بجای نوشتن،ازش لذت ببرم

مجبورم میکنه این نوشته رو کوتاه کنم

باید کمی از سید کریم و سید حمزه بنویسم

پدر و مادرم به فداتون...ممنون که .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۲
تاسیان ...

:))))

بیچاااااااره

همین یه دقه پیش خواهرم خیلی ناامید گف بااااز شب شد:)))

.

#رد دادگانیم

#رد دادگی به وقت شب

#شبا که شما میخوابین...من رد میدم، بعله:))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۵۴
تاسیان ...

شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر...


چکمه‌های کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.

- چرا نمی ری خونه؟

- آخه...دلم تنگ می شه.

- تنهایی؟

-اوهوم.

-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی منم هیچکی رو ندارم.عین تو.

-کاکشی من دایناسورت بودم.

بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری،

بغض می افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم

و خودش را می چسباند به آقای مجری

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۷
تاسیان ...

واژه های ترند مغزم طی سه روز اخیر:

 

#هه!

#عوضی!

#ناااامرد!!

#ه‍ـــه!!!!

 

:)))))))))

🤣🤣🤣🤣

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۸
تاسیان ...

همون که اون دفه تصادفی شنیدم امشبم که از کنار کافه ی پارک رد میشدیم

صداش فضای پارکو پر کرده بود که؛

«یکیو دوست داشتم، که منو با خودش کشوند... تا ته این قصه
منو به تنهایی رسوند

یکیو دوست داشتم که نموند
منتظرش موندم... همه ی لحظه هامو برد

زندگیِ من بود، منو به زندگی سپرد

یکی که ...»

:)))))

درسته :)))

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۰
تاسیان ...

چقد عیب گذاشتن رو آدما رااااحته وقتی« بخوای» اینکارو کنی

هر چرندیو خواستی میبافی و بعد منطقی جلوه اش میدی!

عیب گذاشتنه شما حاضر و آماده اس، میل بفرمایید!

:))

یهو یادم افتادم اعصابم خورد شد:)))))

.

جای خالی عنوان رو هم خودتون پر کنید با کلمه مناسب:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۱
تاسیان ...

...میمیری وقتت تموم میشه!

.

.

فقط خیلی دقت کن عاشقِ چی میشی!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۳
تاسیان ...

مبعث همیشه منو یاد اون روایت عزیز قدسی میندازه که

«یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، 
وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَهُ لَما خَلَقْتُکُما»

و فکر میکنم به دلیلِ مطلق هستی!

به مادر!

توی همچین شبی که سایه پدری رحمة للعالمین رو سرمون هست،

حس میشه به تمامه...

من به مادر فکر میکنم...به ام ابیها!

به اینکه اگه نبود واقعا دلیلی برای بودن ابوا هذه الامه هم نبود

که عله العلل هستی و عشق مادره

که بدون مادری های مادر هستی حتی اگر هست بشه

رشد و بلوغی نداره

که غذای هستی مهرِ مادره

که بی دریغ، هستی میبخشه

.

.

امروز که عاجزانه و مضطرانه

_و بعد از بی هوا شکستن_

صداش میکردم

عاااجزانه و بی پناه صداش میکردم

و صدای بلند گریه ی بی هوام، دل خودم رو هم آب میکرد،

نمیشد...نمیتونست نیاد و سرم رو به آغوش نگیره

نمیتونستم گله کنم پیشش...نمیخواستم...اهلش نیستم

فقط دردو زخمام رو برده بودم درمون کنه

آخه هیچکی مث مادر آدم درد بچشو نمیفهمه...درد بچشو بجون نمیخره

اینکه مادر بیش از من درد میکشید، از زخم قلبم...

منو بیشتر میشکوند...

میسوزوند اما...تیمار هم میکرد

.

مادر جان..

نگاه هستی بخشت رو از بچه ی بد و ناخلفت دریغ نکن...که نمیکنی.

.

تسکین دهنده ترین و آرامبخش ترین ذکر

نه حتی استغفار و صلوات و یونسیه و ...

که ذکر «مادر» گرفتنه

مادر مادر که دم میگیری...انگار در و دیوار و هستی باهات دم گرفتن

انگار همه چیز تو دنیا دارن باهات همدردی میکنن....

.

مادر...مادر جان..

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۹
تاسیان ...

نشستیم تو ماشین روبروی همون چراغ

هیچ ماشین مزاحمی اون طرف خیابون نیست

و بارون هم نمیباره

توی ذهنم جورچین محسن پلی میشه 

که مهربونی ای عشق ...

ذهنم پوزخند میزنه که هه... 

نه

بیرحمی...

ناااااامردی!

:)

.

*شایدم به لجن کشیدنشون

شایدم به لجن کشیده شدن خودم توسط اونا

ما ادری...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۴
تاسیان ...

پرسه و اشک و آه و غم طعنه و زخم دم به دم

دیدن تو برای من این همه آب می خورد

.

دارم از نوشتن فرار میکنم.... اما چه فایده ؟!

دارم از فکر کردن فرار میکنم ... اما چه حاصل؟!

دارم از تو .......

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۵
تاسیان ...

یکیو دوس داشتم واسه دلش ...

شاعر میگه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۴
تاسیان ...

سلام به شهرِ نفرین شده مون!

بعد یازده روز سلام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

باز زمانِ لعنتی بازی در اوردناش رو شروع کرد

حتی بیست روز نگذشته

انگار بیست هزار سال گذشته

و همزمان انگار چند ساعت همش

نمیدونم چند نفر روی زمین درگیریی مثل من با زمان دارن

اینبارو واقعا ترجیح میدم تنها باشم.

.

میترسم از شب ها راستش

این دیگه چه کوفتیه؟!!!!

ترس از شب!؟؟؟؟

من؟!!!!

منی که زمستون رو‌ اولا بخاطر شبهای بلندش دوست داشت

که زمستون بهارش بود چون بیشتر شب بود

حالا از شب میترسم

و خیلی بیشتر میترسیدم اگر خدا اینطور دست نوازش به سرم نمیکشید!

اگر موسی بن جعفر و فرزندانش نبودن...

دلتنگ سیدم...سید میشنوی صدای دلتنگیمو؟!!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۸
تاسیان ...

ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کرد!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۰
تاسیان ...

گفت :

عقل اگر خواهی برو جای دگر
عشق اگر خواهی درآ در بزم ما

 

 .

گفتمش من بزمِ «تو» رو می خوام

اصلا بزم یا رزم

عقل یا عشق

فرقی نداره

که من فقط «تو» رو می خوام

عقل و عشق سوخت...

من موندم و ...

نه!

عقل سوخت و عشق هم..

و فقط «خودش» موند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۶
تاسیان ...

آقای محمدمهدی سیار شما هم بله؟!!!

 

این احساس که بعد دیدنِ کسی «تنها» به اون معنا نیستی

و بعد از رفتنش ... تنها نیستی و هستی...

تنهایی، گرچه تنهاییت رو از دست دادی!

تنهایی ای که، بگم پذیرفته شده بود؟! عادت شده بود؟!

نه اینا نیست

نمی دونم چه کلمه ای اما براش مناسب باشه

اما حتی دیگه تنهایی عزیزت رو هم نداری

دارم درباره همچین احساسی حرف می زنم

میفهمی چی میگم؟!

.

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰
تاسیان ...

الان بودی و میگفتی این چیزا چیزی نیست که بخاطرش

احساس شکستن یا تحقیر و .. کنی

یا احساس تنهایی کنی، «دخترم»!

تو بالاتر از این حرفایی

 

منم قانع میشدم

با همین جمله ساده ات قانع میشدم و

همه این تلخی و سنگینی محو میشد!

.

* گفتنِ خودم، قانع ام نمیکنه راستش!

.

« هوای خواب ندارد دلی که ....»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۴۷
تاسیان ...

دوساعت ازش میگذره

و نشستن توو جمع و گوش فیل و دوغ خوردن!

نشستن با عزیزترین رفیق و گپ و شوخی کردن و حواس پرت کردن هم

نمیتونه حس بد و تلخش رو کم کنه

به محض رفتن میم و تنها شدن چشمام میسوزه و نفسم تنگ میشه

سینه ام سنگینی میکنه

آخه امشب اولین بار بود که اینطور بخاطر تو، سرزنش شدم

احساس تحقیر کردم

تنها بودم

ناراحت و عصبانی بودم

دلم میخواست تو دلداریم بدی...تویی که باعث این درد بودی

ولی فقط هم تو میتونستی آرومم کنی

امشب بخاطرت بد سرزنش شدم و شکستم جلوی غیر...

خوب شد؟!!!!

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۷
تاسیان ...

دلم به وسعت دریا ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۸
تاسیان ...

دیشب داشتم توو حیاط باکس(باشگاه) راه میرفتم

یه لحظه چشمم افتاد به ماه.

گرد و زرد و خیلی بزرگ و نزدیک، توو آسمون سرمه‌ای رنگ.

یاد تو افتادم.

همینطوری خیره چند دقیقه‌ای فقط نگاهش میکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۴
تاسیان ...