تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

« گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم

که نهانش نظ‍‍ــری با منِ دلسـوخته بود ... »

 

 

 

سحر جمعه سی و یکم خرداد ماه یک هزارو سیصد و نود و هشت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۹
تاسیان ...

 

  

اون شب بود نه ؟ که اونطور لبریز شدن صبرم ، کار دستم داد

صبرم مثل اشکام که از کاسه چشم هام ، از کاسه دلم لبریز شد و ...

یه "چــرا؟" گفتم !

باور کن فقط یک "آن" بود که ندیدمت و خودم رو دیدم

"خودم" که رنج می کشیدم

"خودم" که تو انگار ولش کرده بودی

فقط یک "آن" خودم رو دیدم و 

فقط یک آن رنج بردم و ..

فقط یک آن ندیدمت

همش یک لحظه کوتاه بود

بعد انگار از بلندی پرت شدم و بعد سالها ...

هنوز هم متوقف نشدم

هنوز دارم فرو می رم ...

 

فرمود : 

 

"لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

 عشــق بازانِ چنین ، مستحق هجراننـد "

 

.

 

یا جــابر المنکسرین .

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۰
تاسیان ...

 

با گریه اومد پیش مادرش

زیاد دیده بودم بچه ها بیان پیش مادرشون و بخوان زخم شون رو

یا جایی که درد می کرد رو نشون مادرشون بدن

اما به شکل جالبی ، اون اصرار داشت جایی که بهش خورده بود رو به مادرش نشون بده

مادرش جایی که درد می کرد رو نوازش می کرد و می گفت که اشکال نداره

اما اون اصرار داشت اون جای بخصوص ، که زخمی ش کرده بود رو نشون مادرش بده

آخر هم دست مادرش رو گرفت و برد تا جای مورد نظر ، و با انگشت کوچیکش اشاره کرد که : اینجا !

خوردم به اینجا !

بعد هم گریه کنان دوید بغل مادرش و ، اصرار که بغلم کن

و تا مادرش بغلش نکرد آروم نشد ...!

 

دوست داشتم مثل اون بچه ، دستت رو بگیرم ببرم

دونه دونه نشون بدم به کجا زدم خودم رو ،

که اینطور زخم برداشتم ...

که اینطور درد دارم !

بعد هم آروم نگیرم تا ...

بچه ها خوب معلم هایی هستن 

.

.

 

" فَقَدْ اَقامَتْنى -یارَبِّ- ذُنُوبى مَقامَ ‏الْخِزْىِ بِفِنآئِکَ

 فَاِنْ سَکَتُّ لَمْ ‏یَنْطِقْ عَنّى اَحَدٌ

 وَ اِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِاَهْلِ الشَّفاعَةِ

 

ای پروردگار من ! گناهانم مرا به آستان تو در جایگاه رسوایی به پا داشته

پس اگر خاموش مانم ، کسی از من سخن نمی گوید

و اگر شفیع طلبم ، شایسته شفاعت نیستم " دعای 31 صحیفه علی بن الحسین .ع. "

.

 

" برای زخمیِ راه ، التیـــام لازم نیست ؟!!!" 

.

 

 * وَهذا مَقامُ عَبْدٍ ذَلیلٍ اعْتَرَفَ لَکَ بِالتَّوْحیدِ  این است جایگاه بنده خواری که برای تو به یگانگی اقرار کرد

 

  وَ اَقَرَّ عَلى نَفْسِهِ بِالتَّقْصیرِ فى اَداَّءِ حَقِّکَ  و برای خویش به کوتاهی در ادای حق تو ...  "جوشن صغیر "

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۱
تاسیان ...

 

دریغ نکنیم  ...

 

شاید آدم ها باورشون نمی شه که خیــــلی ساده می شه

که آدم های دور و برشون رو از خیلی چیزها "نجات" بدن

خیلی ساده مثلا با یه مصرع شعر

یه "حالت چطوره؟"

یه "خدا بزرگه"

یه "غمت نباشه ، همه چی درست می شه"

یه ...یه....یه ....

شاید واسه همین هست که دریغ می کنن ...

 

.

 

اگر تو دلخوری از من ...

  

کسی سوال میکند : بخاطر چه زنده ای ؟ . . . و من برای زنــدگی " تــــو  " را بهـانه می کنم

 

بغض دوری از حرم با گریه آروم نمی شه !

  

 

أَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ قَدْ أَوْلَیْتَنِی مَا لَمْ أَسْأَلْهُ مِنْ فَضْلِکَ

آیا امیدم را از تو قطع کنم با اینکه تو از فضل خویش به من عطا کردی چیزی را که من درخواست نکرده بودم 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۸
تاسیان ...

یکی گفت حتی شده یک کلمه ، بنویسم

تموم این مدت فکر میکردم چه نوشتنی؟

چرا شده حتی یک کلمه ؟! ، راه بیفتم تا اینجا که فقط ...

همین حالا اما ،

فکر کردم باید بنویسم

فقط برای اینکه ، باور کنم «زنده م» !

 

اگر وب قبلی بود شاید تموم این روزها صدها پست ثبت میشد

اینجا اما انگار غریبه اس هنوز

مثل غریبه ای که هر وقت لبریز میشم چند خطی براش می نویسم

گرچه اینجا اسمش تاسیان بود

اما فکر می کنم هیچوقت از این غم فزاینده تووش ننوشتم !

اینجا تاب شنیدن نداشت یا من نای گفتن ؟!

.

تالا زیر دست و پای خودت «لِه» شدی ؟!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۴۳
تاسیان ...

 

می دونی

برای من ، نوشتن حتی اگر از یک تجربه تازه مایه نمی گرفت

لااقل از تجربه حسِ جدیدی پا به عرصه وجود می ذاشت

حالا زندگیم خالیِ خالی ِ خالی ِ

ساکت تر و خالی تر از هر وقتی

نه اتفاقی می افته

نه حسی هست

و نه ... حرفی و نوشته ای .

.

این منم :)

.

منتها سخت ترین روزای زندگی هم یه اما و ولی دارن بعد خودشون ...

شاید شیرین ترین اتفاقی که تموم این مدت افتاد همین بود

وقتی صدام کرد که اسمت در اومده برای افطاری حرم

بین تموم بی حسی های اخیر

مثل یه شکوفه بهاری گل کرد تو دلم

یهو راست راستی بهار شد

انگاری بین این همه آدم فراموشکار

تو منو یادت مونده باشه

تو منو یادت نرفته باشه

انگاری برگشتی گفتی پس این رفیق ما کو؟ چرا پیداش نیس؟

اونکه هر هفته ، وقت و بی وقت اینجا پلاس بود !؟

انگاری گفته باشی حالا که نمیاد ، دعوتش می کنیم خب !

انگاری گفته باشی ، بگین بیاد که ما هم دلمون براش تنگه

چرا همش از دور ، دم از دلتنگی می زنه !؟ بگید بیاد

انگاری که ...

 

ما فقط قند تو دلمون آب شد

سیدنا الکریم !

.

امشب که ببینمت ...

.

.

.

" چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

  ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من ..."

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۲
تاسیان ...