تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

 

دیدنش من رو یاد ... میندازه

می خواد امروز از مسیری که من میرم بیاد شاید این مسیر براش بهتر باشه

توی راه مشغولیم

شعرو می خونیم و کمی ترجمه می کنیم

یکم از کتاب و مترجمش حرف می زنیم

یکم می خندیم 

و آخر حرف کشیده می شه به جایی که نباید و .... باید ..

درواقع حرف از کلاس استاد ت کشیده می شه به اینجا

داستان آشنایی شون رو می گه ...

با استاد ت یکم مقایسه اش می کنه

داستان اولین دیدارم رو باهاش می گم

موقع تعریف خاطرات اش و خاطراتم دارم عمیقا می خندم

یادش حقیقتا لبخند میاره روی لبم

و در عین حال دلم رو ...

میل شدیدی به گریه دارم

دقایقی بعد ازش جدا شدم

چشم هام از تاریکی کوچه استفاده می کنن

فکر میکنم حتی اگر تاریک نبود هم توانی برای مانع شدن ندارم

دوست دارم همونجا وسط خیابون بشینم و ....

برای چندمین بار توی این هفته است که همچین میلی دارم

وقتی پرسید چرا نمیری دیدنش ؟!

فقط تونستم با خنده بگم رووم نمی شه واقعا

خنده دار هم هست

تو دومین

بلکه اولین آدم مهم زندگیمی و ...

نه ! وحشتناکه

 

برای هزااارمین بار با خودم میگم همین فردا میرم دیدنش

و می دونم نمی رم

بعد یه زمان چند ماهه برای خودم می خرم

بعد حساب می کنم می بینم نزدیک سه سال گذشته

بعد ...

بعدی نداره

وقتی باز هم به حماقت ادامه می دم ...

.

.

فقط فکر می کنم همون خدایی که یک روز معجزه وار تورو وارد زندگیم کرد

یک روزی هم صلاح دید از زندگیم خارج کنه

می دونم

مـــی دونم

تو تموم آینده رو توی پنج دقیقه ی آخرین دیدارمون برام ترسیم کردی

پنج دقیقه ای که کاملا فراموشم شد !

و من دوسال زندگی ش کردم ...

پنج دقیقه ای که دوسال بعد به یاد اوردم

چه روز دردناکی بود !

می دونم من بودم که با سر رفتم توی دیوار

و خود من بودم که زیر پام خالی شد

و من خودم بودم که سقوط......

می دونم

با تموم این تفاسیر

یک گوشه دلم یقین داره که خدا

هیچ وقت کار از دستش در نرفته

.

 

 

 

 

 

" هرچند ظالمانه سپردی مرا به غم ...

مدیون چشــم های تو هستم هنوز هم ......."

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۸
تاسیان ...

 

"قَالَ الصَّادِقُ ع‏ :

 

إِعْرَابُ الْقُلُوبِ عَلَى أَرْبَعَةِ أَنْوَاعٍ رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ

فَرَفْعُ الْقَلْبِ فِی ذِکْرِ اللَّهِ

وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِی الرِّضَا عَنِ اللَّهِ

وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فِی الِاشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ

وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِی الْغَفْلَةِ عَنِ اللَّه‏ ..."

 

امروز تا اینجا کافیه .

 

.

 

گفت : " آن که نیت گناه کرده است ، هرچند که به فعل آن دست نیافته است

ولی دل را از دست داده است ...."

 

.

 

گناه دل

گره خوردن به غیر بود

از سر گناه دل ، بگذر ...

 

.

 

به شرم چشم های عباس .......

  

.

 

خواست بگه : منو یکم ببین !

دید اگر نگاه اون نبود

حتی به این دیده شدن ، فکر هم نمی کرد

دید که دیده شده

مدت هاست دیده شده ....

بارهای متمادی ... برای مدتهای طولانی ...

 

.

 

الحمدلله ... الذی خلق الزهرا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۱
تاسیان ...

 

 

..."گفتیم در آینده هم از عشق توان گفت

      آنقدر نگفتیم ، که آینده گذشته ....."

.

یا راد ما قد فات ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۵
تاسیان ...

هذا الحزن سوف یقتلنی


حزن عدم رؤیة عینیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۶
تاسیان ...

 

امروز که به خودمون ، بدون تو فکر می کردم

تصویر اون مگسی اومد توی ذهنم ،

که برای خروج از اتاق مدام عقب میره و با فکر اینکه شیشه ای نیست ، مانعی نیست ،

به سمت شیشه میره تا خارج شه

اما در یک دور باطل بارها با سر و بلکه با تموم هیکلش می خوره به شیشه و پرت می شه عقب

صحنه ی غم انگیزیه

مثل تلاش های مذبوحانه ما برای خروج از دنیا 

بدون تو ما همینقدر گیج می زنیم

و همینقدر راهو گم کردیم

کلمه ای برای وصف حال مون نداشتم

تنها در من تکرار می شد : " ما بی تو اینه حال مون ... شما چه حالی داری ؟"

ما بی تو اینه حال مون

بی تو ایـــنه حال مون

تو...چه حالی داری ؟؟؟

و دلم می خواست وسط خیابون بشینم و  ... های های ببارم نبودنت رو ...

.

من بارها به خورشید پشت ابر خیره شدم

و چیزی نفهمیدم از این اشارت

تنها به نظرم اومد ...

... صحنه ی غم انگیزیه ...

 

و چیزی در من فرو ریخت .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۳
تاسیان ...

امید

عشق

ایمان

مهم ترین چیز بین اینها

عشقِ !

.

قبل ترها هم گفته بودمت

اعتراف کرده بودم که هیچ وقت توی زندگیم «عاشق» نبودم

برای منم تعریف عشق همیشه همین بود که "خداوند عشق است و عشق خداوند است"

هنوزم به عشق بین دو موجود زمینی اعتقادی ندارم

هنوزم فکر می کنم ممکن نیست مفهوم عشق بین دو وجود محدود شکل بگیره

و هنوز فکر می کنم "عشق باید خاصیت تو باشه نه رابطه خاص تو با کسی"

اینا برای من صرف جملات قشنگی نبود که برای خودم ردیف کنم

اینها اعتقادتی بود که بنیان بخش مهم و اعظمی از زندگیم رو تشکیل دادن

اما

اعتراف می کنم عشق در حد یک مفهوم ذهنی برای من باقی موند

من هوس دنیا می کردم

من محبت خیلی افراد و چیزها رو به دل گرفتم

محبت هایی که لبریز می شدن از من و دوست داشتم به دنیا هدیه شون کنم

من صمیمیت رو تجربه کردم

شوق دیدار

شوق داشتن

شوق رفتن

رفاقت های عمیق

و حتی یگانگی با روح هایی

اما روح بیقرارم درک می کرد که هیچکدوم عشق نیستن

و نمی تونن حتی ذره ای این خلاء رو پر کنن

و اعتراف می کنم حتی وقتی فهمیدم من "عاشق"نیستم

و اساسا قرار هم نیست که باشم

حتی نتونستم  "معشوق" خوبی باشم

چون این مفهوم عشق بود که در عین بدیهی بودن

در عین جاری و ساری بودن در هستی من

مبهم ترین و گنگ ترین و ناملموس ترین پدیده زندگی من بود

این حلقه مفقوده زندگی من

که به دنبالش ...در پی سراب ها دویده ام ...

چه خوش گفت

"ای بی خبر از سوخته و سوختنی

عشق ، آمدنی بود نه آموختنی ..."

.

.

.

این سوختن ، عشق ه؟

نشان عشق ه؟

یا حاصل فقدان عشق ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

کاش می تونستم خودمو باور کنم

کاش می تونستم به خودم اعتماد کنم

خودمو بپذیرم

برای خودم قدمی بردارم

تو

چطور برای دفعات متوالی بهم فرصت می دی؟

چطور باورم می کنی؟

قبولم می کنی ؟

کاش می تونستم یکم خودمو درک کنم

غیرقابل درک ترین آدمی که توی زندگیم دیدم

خودم بودم ...

.

رفیق

اگه بودی و مثل همیشه براحتی درکم می کردی

شاید منم حالا کمی راحت تر خودمو درک می کردم

شاید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۲
تاسیان ...

 

شیرینی که اورده می گیرم جلوش تا برداره

می گه بالاخره باکی رفتی ؟!

می خندم و می گم با خودم

با خودم و خدای خودم

با خنده می گه اگر می دونستم انقدر عزمت جزمِ میومدم باهات

بعد مامان می گه دایی بهش زنگ زده و عصبانی بوده از دستم که سرمو انداختم پایین و رفتم

می گم اونجا بهش پیام دادم نگران نباشه ، ولی نشد برم ببینمش

حرف کشیده می شه به اتفاقات اسف باری که اونجا می افته

ع خاطره ای نقل می کنه که من رو یاد خاطره خودم  میندازه 

 

 

 

هوا تاریک شده بود و هندزفری تو گوشم بود که یکی از سمت راست بهم سلام داد و پرسید ایرانی هستین

لابد از کوله ی تابلوم فهمیده

هندزفری رو درمیارم و همکلام می شیم

خانم حدودا پنجاه ساله ای که تنها اومده بود

با اون لهجه ی ناب شیرازیش می گه از قطار ، با یک خانواده روحانی که دوتا بچه کوچیک داشتن همسفر شده بوده

چون تنها بوده و تجربه ای نداشته

که اون خانواده رو هم چند ساعتی بود گم کرده بود

ازم می پرسه می شه همسفر بشیم ؟ من بار اولمه و ...

قرار می شه همسفر بشیم

به عمود مورد نظر که می رسیم میفهمیم موکب مورد نظر امسال جمع شده

خانم ایرانی که اینو بهم میگه توضیح می ده که اونا هم به سختی دوتا جا پیدا کردن و با نگرانی می پرسه تنهایی ؟

تو موکب می گرده تا بلکه جایی برام پیدا کنه

وقتی با لهجه اصفهانی و چهره نگرانش راهنمایی می کرد که چکار کنم خندم گرفته بود

تشکر کردم و دلداریش دادم که نگران نباشه وسط بیابون نمی مونیم

یکم بعد بالاخره قدر یه نفر جا پیدا می شه

می گم بهتره دونفری همینجا بمونیم و چهار پنج ساعتی بخوابیم و راه بیفتیم

قبل از خواب اون قصه اومدنش رو می گه و من هم ماجرای اومدن خودم رو

و میگه ادرس خونه اش توی مشهد رو میده تا برم دیدنش

موقع خواب تاکید می کنم مراقب پاسش باشه و کیف دستیشو میذاره بین خودمون و ...

قبل از اذان وقتی بیدار می شیم و میگه کیفش نیست...

کیفی که پاس و بلیط برگشت و 1ملیون دینار و گوشی و تبلت و ...

درواقع "هرچی داشت" برده بودن

هردو مبهوت بودیم

باورش نمی شد تو همچین جایی و مسیری کسی...

می گم همه برای زیارت نمیان و ...

جای حرف زیادی نیست به کسی که همه چیزش رو بردن

میگم یکم اون اطراف بگرده شاید لااقل کیف و با پاس و بلیط  انداخته باشن 

یک ساعتی شاید می گذره

ناراحتم که کمکی ازم برنمیاد

دختر کناری از تجربه گم شدن پاس و مکافاتی که برای برگشت کشیده می گه

نهایتا انگار باتوجه به نزدیک تر بودن نجف باید برگرده اونجا تا بره کنسولگری

فکر می کنم من اگر بودم به سفرم ادامه می دادم ؟

بالاخره منو راهی می کنه و میگه که من باید برم

و جدا می شیم

درحالیکه بعدا فکر میکنم کاش ازش شماره ای گرفته بودم تا بعدا احوالش رو جویا بشم

کاش این پول کمی که محض احتیاط اوردم بهش می دادم

و حتی اسمش رو نپرسیدم

اون لحظه انقدر توی شوک و ناراحتی بودیم که ...

تمام چند ساعت بعد به حالش فکر می کردم

حال کسی که توی مسیر همه هستی اش رو برده باشن

کسی که از روی غفلت همه چیزی که برای برگشت لازم داشته ازش زدن

حالش رو خووووب می فهمیدم

شاید هیچکش مثل من حالش رو نمی فهمید

من هم توی سفرم به دنیا

همه چیزی که برای برگشتن به وطن ام لازم داشتم...

برای برگشتن پیش "تو" لازم داشتم

دزدهای دنیا ...از غفلتم استفاده کردن و ...

چهره همسفر چند ساعته ام میاد جلوی چشمم

وقتی با حیرت می گفت

دزدهام یه شرافتی دارن...دیگه وقتی میزنن همه هستی طرف رو که ..

چرا فکر می کرد دزدهایی که تمام هستی آدم رو می برن وجود ندارن ؟!

نگرانشم ...

خصوصا که خانم تنهایی بود که همسر و فرزندی نداشت ، جز مادر پیرش که شیراز بود

و فکر می کرد این سفر پاداش محرم امسال بود که مادرش رو هر روز برده بود روضه

و اصلا توی فاز سفر کربلا و اربعین نبوده و ...

م می گفت دیگه از هرچی سفر کربلاست زده می شه .

من فکر می کردم کاش شماره ای ازش گرفته بودم ....

کاش مثلا این بار توی سفرم به مشهد ببینیم هم رو

دنیا که خیلی کوچیکه ...خدا رو چه دیدی 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۲
تاسیان ...

گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود ....

.

.

.

هست ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۵
تاسیان ...

می فهمیدم تردید داره و تموم این چند ماه سعی کردم مطمئنش کنم

سعی کردم امیدوارش کنم

تا پیام امشبش که چند دقیقه پیش دیدم

نمی دونم چرا باید انقدر ناراحت باشم بخاطرش

و چرا قلبم از دیدن پیامش درد گرفت

پیام ساده ای که می گفت فکر می کنه توفیق حفظ رو نداره

و برای زحمات!این مدت تشکر کرد و .. یاعلی

انقدر ناراحتم که دوست ندارم جوابی بدم

دختری که ندیدمش اما

هم توانش رو داشت هم ...

بعد این مدتی که فکرهاشو بهش می گفتم و متعجب تایید می کرد

کاش می شد بهش بگم تو اون توفیقی که ازش حرف می زنی رو هم

داری

و قبول می کرد ...

.

.

دومین پیامی که جوابی براش ندارم

از این زندگیه

که می گه

تو تنهایی ...

.

من تنها نیستم

چطور تنها باشم

و چطور این تنهایی رو باور کنم

وقتی اون شب کنار من قدم برمی داشتی و ...

به حرفهام گوش می دادی؟!

عمود چندم بود؟

700؟

.

من برای همه این نداشتن ها و نبودن ها

برای تموم زخم هایی که نزدیکترین ها می زنن و تو می شی مرهم شون

برای این همه دردی که بهم حمل می کنن تو می شی درمونشون

بهت سخت مدیونم

.

ممنونم

ممنونم ....

.

بقول معروف

دردی که منو نکشه

قوی ترم می کنه ...

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۰۱:۲۰
تاسیان ...

 

 "....وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ..."

 

 

48-کهف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۱
تاسیان ...

نمی دونم چرا گریه م می گیره وقتی می گی

فان مع العسر یسرا ...

ان مع العسر یسرا ...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۸
تاسیان ...

 

تجربه اون راه و اون روزها و ..

مثل این بود که شعله ای کم جون به جونم بندازی

باخودش فکر کرد :

رفتم که رفتم

اما نه

این دل نم کشیده

این دل تو این دنیا نم کشیده

چوب نم کشیده ام انتظار سوختن ازش نمیره

 باید همین دنیا آبمو بکشه...

فکر میکرد آماده رفتنه

آماده بود اما. .

آماده نبود

یعنی وقتش نرسیده بود

حالا آرووووم میسوزه

تو حسرت روزای پریدن

روزایی که نبود

من نبود

او بود

...

حال خوبی داره نبودن

حال خوبی داره . ....

.

.

.

میگه قبول باشه کربلایی

اصلنم بهت حسودی نمیکنم

(و میخواد بگه که داره حسودی میکنه)

میگمش

من خودمم دارم به اون خودم که رفته کربلا حسودی میکنم

تو که جای خود داری ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۱
تاسیان ...

بعد از 10روز داریم برمیگردیم خونه و انگار دیروز بوده که می رفتیم

حالا

بعد 11روز نشستم تو اتاقم

انگار سالها از برگشتنم می گذره

اصلا انگار خواب دیدم

انگار رویای کوتاه شیرینی بوده که زود تموم شده و ...

حالا تنها شیرینی اش زیر زبونم باقی مونده

باور نمی کنم که واقعا رفته باشم و برگشته باشم

و تنها چیزی که به باورم می رسونه

پاهای دردناک و پرآبله و سرّی انگشت هاشه

که دوست ندارم درد و زخم هاش درمون بشن

اومدم به شهر و نرسیده دلم برای مردمی که توی نوسان بازار،

توی بحث دلار و ارز و سود بیشتر ! می لولن ، می سوزه

دلم میخواد فرار کنم باز

دلم میخواد باز پای پیاده بزنم به بیابون

سبک بار و رها ...

  

و مقصدم کربلا باشه

مقصدم عباس باشه

مقصدم ...

حسین باشه

و

پاهام حسین باشه

دستام حسین باشه

چشم هام حسین باشه

دلم حسین باشه

هستی م ...

.

دلتنگم ای کرب و بلا ....

.

من گریه ام گرفته .

.

من اون سختیای راه و ..

من اون دردپا و ...

من اون روزای سخت رو می خوام

این زندگی راحت ، باشه برای این مردم...

.

......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۰:۲۴
تاسیان ...

" باز لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام

مستم

باز می لرزد دلم

دستم

باز گویی

در جهان دیگری هستم ..."

.

.

"از دوستان جانی مشکل توان بریدن"

 

#سیدنا_الکریم

.

تنها چیزی و کسی از این شهر

که دلم براش ....

.

خدافظ ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۶:۳۸
تاسیان ...