تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۵ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

همیشه از کلمه «خونه» خیلی خوشم میومد

خونه...خانواده...

تعریف خونه تو ذهنم همیشه این بوده؛

خونه جاییه که آدم هرجا بره و باشه،دوست داره برگرده به اونجا...

خونه جاییه که آدم...دوست داره برگرده بهش!

جایی که آدم توش رااااحتِ

توش احساس امنیت میکنه

حس خوبی بهش میده

حس مالکیت داره بهش

حریمِ براش ....

( اگر میم بود و میدونست میخوام در ادامه پست چی بنویسم

حتما میگف انقدر همه چیز رو فلسفی! نکنم

نمیدونم این کار اسمش فلسفی کردن هست یا نه

اما تصورم از نوشته های خودم این بوده همیشه،که اغراق آمیز می نویسم

اما دلیل این توصیفات اغراق امیز این هست

که من وااااقعا هم احساسات رو اغراق آمیز تجربه میکنم

احساسات توی دنیای من خیلی پررنگ و لعاب و بلد هستن

عمیق تجربه میشن ...)

میخواستم بگم «آدم ها هم خونه هستن»...

این روزا که دنبال خرید وسایل خونه هستم

و بین سبک های موجود چرخ میزنم تا انتخاب کنم

خونه ایده آلم خونه ی ساده و راحتیه

خونه ای که گرما و صمیمیت و آسودگی و آرامش و راحتی رو القا میکنه

خونه ای که از بودن درش خسته نمیشی چون دلنواز و چشم نوازه برات

همونیه که دوست داری

همونیه که هرجاش کلی خاطره خوب! داری

خونه ایه که انگار تورو در آغوش گرفته

جایی که فقط برای توعه.....

فقط تو

اینا نه...تو توو ذهنم چرخیده بودی که این حرفا هم رو‌ اومد

یعنی اولش فکر کردن به تو بود که منو کشوند به سمت نوشتن

اما اون فکرا رو دارم آخر نوشته میگم

لحظات سخت سه سال گذشته که یادم اومد

فارغ از تلخی هایی که تو میگفتی شیرینی رابطه رو بیشتر میکنه

من به شیرینی هاش فکر کردم فقط

به تمام لحظاتی که بهم پناه داده بودی و اونجا پیش تو راحت بودم

امنیت داشتم

خوشحال بودم

فارغ بودم از دنیای بیرون

شایدم بقول نجفی تو کودک ام رو نواااازش کرده بودی

که اونطور مجذوبت شده بودم

 

 

بعد از ذهنم گذشت ،وقتی اون جمله رو درباره قایم شدنم پشت ... بودنم گفت

_و با خودم فکر کردم هیچ وقت این جمله رو فراموش نمیکنم

و انگار زیر پام یهو خالی شده باشه

و از جایی که انتظارش رو نداشتم ضربه سنگینی خورده باشم_

و تصمیم گرفته بودم توی اون خونه اونقدرم راحت نباشم

دست و پامو جمع کنم و همه ی خودم رو با ضعف هام به نمایش نذارم

اما راستش من تو همچین خونه ای احساس راحتی که میخوام نمیکنم

پس بیخیال تصمیمم میشم.

 

من همیشه ی خدا دنبال دلم رفتم

کاری رو کردم که حسم گفته درسته

سختی شاید زیاد داشته اما لذت هم زیاد داشته

درد شاید حتی کشیده باشم اما پشیمون نشدم ازش

حالام مهم نیست دختر خنگ جذابه یا نیست

مهم نیست دختر حساس و آسیب دیده! ناجذاب هست یا نیست

یا دختر ساده دل زود باور خوب هست یا بد

من...منی که همیشه ی خدا خودمو جلو عالم و آدم سانسور کردم

دوس دارم تو خونه ی خودم...خودم باشم...بی نقاب

و تو ....

خونه بودی برام...

تو خونه گرم و امن و راحت و صمیمی و دلنوازی بودی

که برگشتم بهت...

و همیشه دوست دارم برگردم بهت.

.

.

شاید باورت نشه...

اما اینهمه فلسفیدن بقول میم

از یه فکر ساده به یک تجربه حسی ساده شروع شد...

یادِ «گرمیِ آغوشت» ظهر جمعه توی اتاق بیرونی...

وقتی تو بغلت بودم ...و گرم بود...و راحت بودم توش...و حس امنیت میداد بهم

من فقط دلم برای «اون گرما» تنگ شده بود....

بعد از همچین آدمی با اینهمه طول و تفصیل برای گفتنِ «دلم بغلتو میخواد»

میخوای که در جواب بعضی سوالا به گفتن بله و خیر اکتفا کنه!؟؟

حاشا و کلا:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۱ ، ۱۳:۳۰
تاسیان ...

فانتزی برف بازی دارم کسی نمیخاد بدم بهش؟!:))

.

برف خیلی خوشگلیه ولی من فقط تا گردن زیر کرسی ام

تو یه اتاق بدون پنجره:(

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۱ ، ۱۸:۲۴
تاسیان ...

زهرا که محرم نبود بهش میگفت خیلی محبت نکنه،معذب میشه

بعد که محبت نمیکرد ناراحت میشد

غر میزد که از کی تالا حرف گوش کن شدن

منم در مقام ناصح:)) میگفتم خب اون حرف خودتو گوش داده

بالاخره محبت کنه یا نکنه!؟؟؟

و...

و اما در مقام عامل

 

خیلی واضحه کی واقعا میگیم کی الکی میگیم و انتظار داریم شما کار خودتونو کنید

مثن وقتی میگی عصربزنگم و منم میگم عصر مهمون دارم اصن ولش کن

نباید ااااصن ولش کنی

نباید فک کنی واقععععامنظورم اینه که ولش کن دیگه

باید زود بزنگی چون دلم اون موقع برا شنیدن صدات تنگ شده!

شما پیچیدگی در این میبینید؟!

خیلی راحتیم بخدا یکم دقت کنید

جاست عه مامنت!-_-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۱۶:۲۰
تاسیان ...

سپاس خدایی رو که تو رو آفرید

دل نازک و یکدنده و لجباز و ... مهربون

 سپاس خدایی که تورو با جزئیاتی که داری آفرید

خط عمیق پیشونیت

فرفریای جلو سرت

بینی تیز و پهنت

اون انگشت شمار ریش های طلایی بین ریش های قهوه ایت

دستهات!!! 

و عمق چشم هات

.

شکر که دیدمت........

کاش فردا که میومدم‌خونتون گروگان میگرفتیم نمیذاشتی برگردم اصن:(

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۱
تاسیان ...

نیاز داشتم که یک نفر طرف من باشه

نمیدونستم که اون یک نفر

خودمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۲۳:۳۰
تاسیان ...

شقی من خالفکم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۶
تاسیان ...

ما همیشه جسارت کردیم شما رو مادر صدا زدیم

خودتون یادمون دادید البته!

مارو محبت زیاد شما جسور و بیخیال بار اورد

یا شقوتنا؟!

ما رو نه چون بچه تون هستیم

نه چون از فاضل طینت شما و طفیلی تون هستیم

نه چون اسم مسلمون و شیعه ب خودمون دادیم!

نه چون خلق الله هستیم

ما هیچیییی نیستیم

ولی یه هیچ

که محبوب مشترک داریم

که علی محبوب قلب هردوی ماست

برای همین یه قلم

به حق اون ذی الحق العظیم

بخاطر پدر بچه هاتون

نگامون کنید...یا سیدة نسا العالمین...

.

«الاحقر»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۵
تاسیان ...

انقد دلم براتون تنگ شده آقای امام رضا!

گرچه قابل مقایسه با دلتنگی برای نجف نیست

ولی دلم هم آرامش بهشت رو میخواد

و هم بینهایت بار بیش از اون، فراغت و راحتی خونه ی پدری رو

دلم باز تکرار اون حس ناب جلوی ضریح حضرت پدر رو میخواد

که با کلمات قابل وصف نیست

فقط میتونم بگم وقتی نگاهم افتاد بهش

انقدررر خیالم راحت شد

انقدر انگار بعد غربت و بی کسی و آزار و اذیت خلق و کدروت های دنیا و ...

همه کسم،پناهم،پشتم،پدرم،جونم،نفسم،و... رو دیدم

انقدر اسوده و خوشحال بودم

که زانوهام شل شد و خودشو رها کرد

سر خوردم رو پاهام بی اختیار

بی اختیار اشکهای آسودگی

بی اختیار تکرار بلند الحمدلله،با صدای لرزون

نه....نمیشه وصفش کرد 

من دلم شونه های تورو میخواد

آخ...چقدر دلتنگ رجب عزیز هستم

چقدر رجب توعه!

الحمدلله که رجب نزدیکه

الحمدلله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۱۰
تاسیان ...

Hey girl! love yourself

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۳
تاسیان ...

اونیکه مطالبمو کپی میکنی

گزارشتو میدما!

 

😁😂🥰♥️😜

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۳:۵۷
تاسیان ...

۱۱دی ۹۹ ... تاسیان هشت

۱۱دی ۰۱

میبینی؟!

بعد دو سال...

روزام برات همونطوری میگذره....

غرق دلتنگی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
تاسیان ...

اونی که ده دقه پیش با لپتاپ اینجا بودی!

دوست دارم خره!

.

اینجا حقش بود ادامه داستان عشقمم بشنوه وقتی خوش شد...

نه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۰۰:۵۸
تاسیان ...

خیلی دوسم داره 

خیلی دوسش دارم

:)

 

+لک الحمد.....

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۷
تاسیان ...

اگ قلب زخمی و ترسیده ام

اگه روح‌زخمیم 

اگه ذهن متلاشیم رو میدید

محکم بغلم میکرد فقط . وحرفای دلگرم کننده میزد فقط و ناراحت نمیشد

و از مطمعن کردنمم خسته نمیشد

.

یک‌عدد آدم زخم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۰:۳۸
تاسیان ...

أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۰۵:۳۳
تاسیان ...