تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

مصلحت باشد همان ...

تنها شود

تنها ... بسوزد.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۴
تاسیان ...

شنیدم به خرابه ها سر می زنی

شنیدم به سر کور و پیرها دست می کشی

شنیدم با جذامی ها همسفره میشی

شنیدم که هرشب...

.

غروب‌ دلگیریه

نه

دل، گیرِ غروبیه .. که تمومی نداره

که داره می کشتمون...

ما داریم می می ریم بی تو..از غم ..از سنگینی بار هستی...

از سنگینی بار گناه که اضافه شده بهش و زمین گیرمون کرده

ما داریم این گوشه ...

 

در باز میشه و با هیبت و جلال وارد می شه

دیدنش بغضم رو بغض تر می کنه

 

چرا انقد دیر اومدی؟

نمی دونستی چقد منتظرتم؟

ما گم شده بودیم...

ما یه لحظه دستمون از دستتون رها شد

به خودمون که اومدیم

برهوت بود و ما و تنهایی و تاریکی

ما گم شده بودیم

تو چرا دنبالم نیومدی؟

نمی دونستی بی تو چقد می ترسم؟!

که چقد بی تو تنهام!!!

نمی دونستی هرشب از ماه سراغتو می گیرم؟!

که ماه منو ندیدی؟ از ماه من خبر نداری؟

ماه من سراغمو از تو نگرفته؟ که ...

 

انقد ترسیده و‌ غمزده بودم که گلایه ها تمومی نداشت

تند تند گله می کردم ... که بغلم کرد

بغلم می کرد وقتی می گفتم:

نمی دونستی چقد دل تنگتم؟

که شونه های اون اول شروع کرد به لرزیدن

بازم اول اون بود که شروع می کرد

بازم اون بود که دلتنگ تر بود

گریه اش بغض شکن بود

گریه اش آتیش بود که هستی می سوزوند

گریه اش قطره به قطره حرف داشت

که اون دلتنگ تر‌ بود

که اون بیشتر منتظرم بود

که اون ... بیشتر دنبالم گشته بود

.

دنیا که‌اونقدی بزرگ نبود.. ما کجا گم شده بودیم مگه؟

نمی دونی اینجا غریبم؟

نمی دونی مردم اینجا غریب کش ان؟

نمی‌دونی تنها آشنای من تویی؟

مگه تو هستی من نیستی؟

مگه تو جان من نیستی؟

مگه تو ...

نگاش آتیشم می زد

بی حیا بودم که اونطور طلبکارانه عرض دلتنگی می کردم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۱:۱۵
تاسیان ...


♫  آتش به جان

 

 

 

 

 

مصلحت باشد همان ... تنها شود .. تنها...بسوزد.

.

دست منو بگیر.

.

نمی دونم چرا آدم گاهی از بعضیا انتظار دلجویی داره

با اینکه انتظار بی جاییه

:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۶
تاسیان ...

دل نازک شدم امروز.

دلتنگیِ طولانی انگار آدمو دل نازک هم می کنه.

و بقول قیصر که : آه...بودن چقدر حوصله می خواهد!

 

برگه رو قدری که حوصلم میکشه و قبولی بیارم پر میکنم میزنم بیرون

حوصله نوشتن شون رو نداشتم!

ز میخنده که خب کمتر بخون که سر امتحان حوصلت بگیره بنویسیشون

اینم بود.یعنی احساس میکردم تکرارشون حالمو بد میکنه.

ولی اصلش کلافه بودم.گور بابای تلاشی که پاش رفت.

 

نمی شه گفت امروز از «اون» روزا بود

که امروز یه روز عادی بود.عادی تر از همیشه.

من اما نمی تونستم به عادی بودن ادامه بدم

تو که می دونی نصف خنده هام واس اینه که گریه نکنم

تو که...

حالا این وسط روزی ده دفه م بنده هاتو میفرستی سراغم که چی؟

_خسته نشدن بعد این همه سال؟!_

می خوای صبر منو قد بزنی؟

یا که با زبون بی زبونی بگی جمع کن برو که ...ما انت من رجالی!؟

گیرم که جمع کردیم بساط مونو

کجا بریم؟!

گیرم که جمع کردیم و رفتیم

کجا رو داریم که بریم؟!؟!

ما جــااایی واس رفتن نداریم

باور کن!

باور کن.

.

دنیا همش دوسه روزه

دیروزش قد چشم به هم زدنی رفت

امروزشم رو به پایانه

فردا رم که ... کی دیده

ولی دنیا .. دو روزشم زیاد بود

واسه بودن تو دنیا.. دو روز هم ... خیلی زیاد بود

تنهاییِ دنیا ... بزرگتر از اون بود که دو روزشم قابل تحمل باشه

.

ندیدی ده دوازده سال گذشته رو تلاش می کردم

که باب آشنایی رو باز کنم با بنده هات؟

اما محبت آشنایی نمیاره

آشنایی تو دلِ خودش محبت داره، اما

محبت به دنبال خودش، آشنایی نمیاره.

و تو ممکنه سالها کنار کسایی زندگی کنی

و به کسایی محبت کنی

که هیچ خویشاوندی بین تون نیست.

هه

ما خوشحال که پا گذاشتیم تو دنیایی که فی محبة هولا الخمسه بنا شده

غافل که .....[حذف شد]

و تموم آشناهای من انگار قبل از تولدم رفته بودن از اینجا

ندیدی تموم این سالا آواره قبرستونا بودم؟!

[حذف شد]

.

دل نازک شدم امروز.

می ترسم حرفی بزنم که بعدا همه چیو واسم سخت تر کنه

می ترسم اگه بیشتر حرف بزنم

همه چیو ول کنم و ...برم

.

.

+ارحم فی هذه الدنیا غربتی.

.

.

.

 

+آشنایِ من ... تو نیستی؟!؟!

.

ننویس لطفا دختر! :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۶
تاسیان ...

.

.

چقد دنیا تنگه.

.

و چقد کلمه ندارم

.

چقد نشستن با آدما سخته

و تو خوب می دونی همش محض خاطر توئه.

.

فقط کاش می شد مسافر پیاده اون جاده باشیم

خسته و غبارآلود و از همه جا رونده و مونده

پای پر آبله و دلِ دلزده از همه چیز و همه کس

برسیم به طلاییِ گنبدت

بعد بگن حرم عباسه

بعد ما تشنه و عطشان ،نفس راحتی بکشیم

که سقا روبرومونه

بعد...

بعدی تو ذهنم نمیاد

اصن بعدش مهم نیست

فقط کاش می شد

پیاده تا تو بیام

خسته

غبارآلوده

از همه رونده و مونده

دلزده از همه چیز و همه کس

و تشنه

و تو سقا باشی.

و تو سقا باشی...

.

چِقَدَر دنیا تنگه عمو جان.

.

بزمِ روضه های تک نفره مون اگه رونق نداره

اگه مجلس با ریای! ما قابل نیس

اگه چشم های ما کم میاره تو غمت...

اگه...

هیچی

ما فقط

به اسم ات محتاجیم

و اسمت کافیه مارو

اسم ات 

و یاد چشم هات

_که جان های عالمیان به فداشون_

.

بیـا

پشت دَرَم.

«روزگاریست تشنه می خوابم...»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۹:۴۸
تاسیان ...

« چو رنجوران دل را تو طبیبی 

 سزد گر خویش را رنجور خواهم »

.

.

جامونده های ماه مبارک رو حواله دادن به عرفه

شما بگو

ما چطور فرازهای عرفه رو با حسین.ع. بخونیم اون روز آقا؟!؟

چطور دستهامونو بالا ببریم و اون کلمات رو ادا کنیم

ما چطور برسیم به عرفه

اصلا

مارو چه به عرفه؟

چه به عرفات

مارو چه به اشک های عرفه

برای عرفه ما دعا کن آقا

یا معین الضعفا!

.

«عن عبدالله ابان قال: قلتُ للرضا ع ادع الله لی و لموالیک

فقال: والله انی لاَعرضُ اعمالهم علی الله (فی کل خمیس)»/(فی کل یوم)

.

سیدی!

انا لک...

.

سلام.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۴
تاسیان ...

دلم از این شهر لعنتی گرفته

دلم از اتاقم گرفته

نه که از قرنطینه،نه

دلم از «خودم» گرفته

اگه نمی شه تو اون جاده بی انتها قدم بزنیم و رها شیم از خودمون

اگه نمی شه تو صحن قدس رویای دیدنتو ببافیم

اگه نمی شه بریم پیش سید و بار دل سبک کنیم

.

.

... قلبم سنگین می زنه

نمی دونی؟!!!

محتاج اینیم که خودمونو وسط روضه هات پیدا کنیم

محتاجیم تو هوای گریه کنا و سینه زنات «نَفَسْ» بکشیم

آخ... محتاجیم برای تو بمیریم....

محتاجیم که با صدای بلند...برای ساعت ها...تو رو بباریم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۲
تاسیان ...

.

.

" تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون شد

  از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد

  من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

  ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

  من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

  او که می رفت ، مرا هم به دل دریا برد "

.

.

.

از بین همه اما ، این روزا دلم برای سید حمزه سخت تنگه

بشینیم روی پله ها ؛ روبرومون سید حمزه باشه و سمت راست مون سید کریم

تو یس بخونی و من زیر لب باهات زمزمه کنم

گاهی ام حواسم پرتِ سید شه

بعد پیرزنی که کمی اونطرف تر

 چادر گل گلیش رو از روی کتف رد کرده و

پشت گردن گره زده و کمی خمیده راه میره بهم نشون بدی و بگی

قبلتر فلج شده بوده و مدتیه سید حمزه شفاش داده

و اونم هر روز مسیر طولانی رو پای پیاده برای زیارت میاد

بعد سید نگاهی به ما کنه و ...

بلند شیم بریم...

بریم ....

 .

از همه ی عیدها عیدتر

روز دیدنته ...

.

«کاروان رفت و تو در خواب و ...بیابان در پیش

کی روی؟

ره ز که پرسی ؟

چه کنی ؟ 

چون باشی؟!!!»

.

کدوم عشق تو رو به جلو هل می ده

ای دلِ زخمیِ خرابِ خواب زده؟!!!!

.

فاحیه بتوبة منک! یا جابر العظم الکسیر...

.

بیا ما رو از دست خودمون ...نجات بده

.

دلتنگ چشماتیم.

                         

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۰
تاسیان ...