تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

فرمود:

فَصَبْراً عَلَى دُنْیَا تَمُرُّ بِلَأْوَائِهَا کَلَیْلَةٍ بِأَحْلَامِهَا تَنْسَلِخ‏ ...

در برابر دنیایی که گرفتاری آن مثل خواب های پریشان شب می گذرد ... صبور باش.

_مولی الموحدین_

خیلی تعبیر دقیقیه.

.

.

دارم به حافظ غبطه می خورم

وقتی گفت:

« آن پریشانیِ شب هایِ دراز و غم دل

 همه در سایه گیسوی نگار ... آخر شد »

 

.

* قرار ما شب جمعه حرم باشه.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۰
تاسیان ...

"تصویری از تو در ذهنم نیست

جز گَلّه های قوها

که از شنیدن صدای شلیک

سقوط کردند و

دیگر

کسی از آن ها خبر ندارد

.

تفنگم را نذر باران کردم

مگر دوباره

پرنده های مهاجر

ییلاق و قشلاقشان را

از چمدان بیرون در آورند و

بگویند

ما بی خبر آمده ایم

که چند ماهی مهمان دریاچه ی شما باشیم

.

طول عمر حقیقت کوتاه است

و پاییز خیال رفتن ندارد به این زودی ها" ح.ص

.

+

هر روز پاییزه

هر هفته پاییزه

هر ماه پاییزه

هر سال پاییزه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۹
تاسیان ...
  
پسرهای تو همه علی
علی ها تو همه نجات
صل الله علیک ...
 
 
 
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَبْ لِنَفْسِی عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِی ،
 
 
وَ وَکِّلْ رَحْمَتَکَ بِاحْتَِمالِ إِصْرِی ، فَکَمْ قَدْ لَحِقَتْ رَحْمَتُکَ بِالْمُسِیئِینَ ،
 
وَ کَمْ قَدْ شَمِلَ عَفْوُکَ الظَّالِمِینَ .
 
پس بر محمّد و آلش درود فرست و وجودم را به خاطر ستم بر خود بر من ببخش
و رحمتت را به برداشتن بار سنگین گناه از دوشم بر من بگمار؛ چه بسیار رحمتت به بدکاران رسیده
و چه فراوان گذشت و عفوت شامل ستمکاران شده
 
 
 
 
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْنِی أُسْوَةَ مَنْ قَدْ أَنْهَضْتَهُ بِتَجَاوُزِکَ عَنْ مَصَارِعِ الْخَاطِئِینَ ،
 
 
وَ خَلَّصْتَهُ بِتَوْفِیقِکَ مِنْ وَرَطَاتِ الُْمجْرِمِینَ ،
 
 
فَأَصْبَحَ طَلِیقَ عَفْوِکَ مِنْ إِسَارِ سُخْطِکَ ، وَ عَتِیقَ صُنْعِکَ مِنْ وَثَاقِ عَدْلِکَ 
 
پس بر محمّد و آلش درود فرست و مرا سرمشق کسانی قرار ده که آنان را به گذشتت از افتادن درافتادن‌گاه‌های خطاکاران سرپا نگاه داشتی
و به توفیقت از ورطه‌های تبهکاران رها کردی،
پس در سایۀ گذشتت از اسارت خشمت رها شد و به دست احسانت از بند عدالتت به آزادی رسید.
 
 
إِنَّکَ إِنْ تَفْعَلْ ذَلِکَ یَا إِلَهِی تَفْعَلْهُ بِمَنْ لَا یَجْحَدُ اسْتِحْقَاقَ عُقُوبَتِکَ ،
 
 
وَ لَا یُبَرِّئُ نَفْسَهُ مِنِ اسْتِیجَابِ نَقِمَتِکَ
 
 
ای خدای من! اگر این گونه رفتار کنی، دربارۀ کسی رفتار کرده‌ای که استحقاق عذابت را انکار نمی‌کند
و خود را از سزاوار بودن نسبت به خشمت تبرئه نمی‌نماید.
 
 
 
تَفْعَلْ ذَلِکَ یَا إِلَهِی بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْکَ أَکْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِیکَ ،
 
 
وَ بِمَنْ یَأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْکَدُ مِنْ رَجَائِهِ لِلْخَلَاصِ ،
 
لَا أَنْ یَکُونَ یَأْسُهُ قُنُوطاً ، أَوْ أَنْ یَکُونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً ،
 
بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَیْنَ سَیِّئَاتِهِ ، وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِی جَمِیعِ تَبِعَاتِهِ
 
 
 
ای خدای من! این رفتار را با کسی می‌کنی که ترسش از تو، از امیدش به تو بیشتر است
و نومیدی‌اش از نجات، از امیدش به رهایی پابرجاتر است؛
نه این که نومیدی‌اش از باب یأس از رحمت تو یا امیدش بر اساس مغرور بودن به کرم تو باشد؛
بلکه از این جهت است که خوبی‌هایش نسبت به گناهانش اندک و دلایلش در مورد وظایفی که برعهده‌اش بوده، سست و بی‌پایه است.
 
 
#از دعای سی و نهم از صحیفه علی بن الحسین.ع.
 
 
دعام کن./ ناامید...نباش
 
 
.
 
.
 
نگام کن ...دارم ...بر می گردم
.
+ امروز ... لیلی رو دیدم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۹
تاسیان ...

....

" زیاد امید ندارم

که از تپیدن قلبم

گلی دوباره برویَد

 

مگر بهار که سر شد

کنار سنگ مزارم

دلی دوباره بکارید " .....

 

 

پ.ن :

 

« از هر شبِ بدونِ تو بیــزارم

 از وهن ها و این همـه انکارم

این حرف ها نشانه ی سودا نیست!

من حدس‌می‌زنم که جنـــون دارم... »

تاسیان ...

"مُردَم

و نتوانستم بگویم

در انتظار تو مُرده ام"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۲۳
تاسیان ...

 چقدر دویده باشم و آخِر بار رسیده باشم به همان واژه های تکراری همیشه خوب است ؟

چقدر در پی واژه ی بی تکراری، کو به کو پرسه زده باشم و نیافته باشم ، مگر تکراری ترین واژه ها را خوب است ؟

پس بخوان . .

من را با همین واژه های تکراری بخوان . . .

اما طور دیگری . . مرا طور دیگری بخوان !

.

.

امشب برگشتم به اتاق خودم

بعد از یک ماه که رفتم و تو اتاق ف اتراق کردم

بالشم رو زدم زیر بغلم و برای یک ماه در این اتاق رو بستم

بعد از حدود یک ماه میام تو اتاق و ...دیدن میز شلوغم

کتابای پای تخت

کتابهای شعر گوشه کنار اتاق

جعبه های مدادرنگی و ابرنگ یه گوشه افتاده

کاغذای چرک نویس که هرجایی تونستن جا خوش کردن

تقویم دستنویس روی دیوار-که صرفا برای خط زدن روزها درست شده-

دیدن همه اینها مث این می مونه که برگشتم به مصاف باخودم

اینطوری

پشت درای بسته

به دور از نور و صداها

تو تاریکی و تنهایی محض اینجا

می تونم بازم پیدات کنم؟

 

ولی می دونی

حتی اگر تو ببخشیم

و حتی اگر من هم بتونم تنفر از خودم رو کنار بذارم

 

اگر دستهام رو ببرم و کناری بندازم

اگر بسوزم و مثل چندماه گذشته دود سیاهی بشم که تو فضای چشم هات گم می شه

نه!

تموم نمی شه پریشونی و بقول اون عزیز ...

از هر طرف که رفتم ...جز وحشتم نیفزود

که فانظر ...کیف کان عاقبة المنذَرین

که کارهای آدمی سایه به سایه اش میان

که آدمی هرچقدر هم توی فرار کردن خوب باشه_مثل من_

از "خودش" ...هیچ وقت نمی تونه فرار کنه

.

.

چرا نمی تونم حرفی که می خوام بزنم؟

فقط مثل کندن یه زخم قدیمی و تازه کردنش...

به این خودآزاری عجیب ادامه می دم

به اشتباهِ اینجا نوشتن...ادامه می دم!

.

 

خوب می دانم،

که سال هاست مُرده ام.

.

آدم بده ی داستان منم.

همیشه منم.

 

ب.ن: آدم ها تا یه جایی اشتباه میکنن

از یجا به بعد

دیگه «خودشون» میشن اشتباه!

من ... اشتباه بزرگی بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۵
تاسیان ...

میگه :

« هو رب المستحیل

و أنت تبکی علی الممکن؟!»

.

.

 

نگام میفته به بک گراند گوشیم

وقتی میذاشتمش بنظرم عکس قشنگی میومد

ولی خیلی زشت بود

از قاصدک ها متنفرم....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۶
تاسیان ...

« هیچیم و چیزی کم

این اندکی از یک

سرمای سوزان است

 

در اندکی از ما

هر روز پاییز است

هر شب زمستان است

 

زندان مومن چیست؟

این جای دنیا را

مومن تر از من کیست؟

 

این جا که جایی نیست

تا بود زندان بود

تا هست زندان است

چیزیم و هیچی کم

ای نطفه ی آدم!

یعنی برادر جان!

در این گرانستان

جان برادر نیز

چون چیز ارزان است

تکلیفْ رفتن بود

تکلیف او با من

چون روز روشن بود!

 

بار سفر را بست

رفته ست اما هست

این گوشه پنهان است

 

این گوشه پنهان باش

این گوشه سرمای

سوزان تری دارد

 

یک ریز در این جا

یا برف می بارد

یا برگریزان است

از کیمیاگرها

چیزی ندیدم جز

مس کردن زرها

 

از بستن درها

چیزی نمی داند

دستی که لرزان است 

از بس که غمگینم

هر پوزخندی را

لبخند می بینم

 

خوشبخت بودن هیچ

خوشحال بودن هم

از من گریزان است

 

روزی که روزی را

تقسیم می کردند

من بی دهان بودم

 

حالا گدایی را

این دست، هرجا که

نان هست دندان است

چیزیم و چیزی کم

ما کم تر از هیچیم

در هیـچ می پیچیم

در چیز می چیزیم

 

این سرنوشتِ ما

بی سرنوشتان است.»ح.ص

.

{#آدمِ_تَهْ_کشیده

#ته_کشیده ی_تو

#به_ته_کشیدگی

#ته_کشیده گان }

.

کلماتم نه

این منم که ته کشیدم

از معجزه ی نگاه تو هم،

کاری ساخته نیست

برای کورها

 

دستم را بگیر!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۹
تاسیان ...

دردناک ترش اینه که

وقتی دلم برات تنگ می شه

نمی تونم بگمت که

دلم برات تنگ شده 

دلم برات .. خیلی تنگ شده

 

دلم، برای خودم تنگ شده

برای همینه که...دلم برای تو تنگ شده

می دونی؟!

.

« کسی نرفته که برگردد

کسی که نیست نخواهد رفت

کسی که رفته نخواهد بود

تو نیستی که نخواهی رفت

تو رفته ای که نخواهی بود

نه بازگرد..نه برگردان »

.

#شبانه ی_ موقت

#ساعت چند و نیم شب...

#بیا_فرار_کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۰۱
تاسیان ...

۱.

وقتی یکی وارد زندگیت می شه

چیزهای با ارزشی رو با خودش به ارمغان میاره

اون با خودش، گذشته اش

حالش

و آینده اش رو به همراه میاره

تمام زندگیش رو به همراه میاره

قلبش، _ که به سادگی ترک برداشته_

و شـاید،

قلب شکسته اش رو به همراه میاره.

 

۲.

اصلا بیا صدتا سیلی بزن منو

بعدش ولی لطفا

بغلم کن!

 

۳.

« جذامیانِ دلم پیرند

و دست های تو اکسیرند

جوانشان کن اگر "آنی"

 

روایت است که حافظ هم

به یاد روی تو پیری را

به یک اشاره جوان می شد*»

 

* «هرگه که یاد روی تــو کردم..جوان شدم»

 

۴.

«مجموع چه غم دارد؟ از من که پریشانم!؟؟؟!»

 

۵.

برای مدتهای طولانی

تو یه چاه عمیق

فقط التماس می کرد

امیدوار بود و ...

التماس می کرد

 

نجات پیدا می کرد؟!

اگر به امیدواری ادامه می داد و ..برای نجات التماس می کرد

بالاخره

نجات پیدا می کرد؟!!!

 

چرا دلش می خواد به امیدوار بودن ادامه بده؟

اونم وقتی انقـدر خسته ست...

هوووم؟!!!

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۶
تاسیان ...

«بر این جانِ پَریشان رحمت آرید

که وقتی کاردانی کاملی بود !»

.

 

« من روزهای آخر سالم

من دیدن توام که محالم

خندیدن توام که محالم

ای احتمالِ روزِ جدایی!

وقتش رسیده است، کجایی؟

.

آرام باش قلب صبورم!

آرام! تا کنار بیایی

 

با دردهای گور به گورم

با رنج های رنگ به رنگم

با رنگ های جور به جورم

 

رنجور باش قلب سبکبار!

.

ای وای! صبح اگر شده باشد

تعبیر خوابِ هر شب من را

او راهی سفر شده باشد...

 

هرشب مقدر است بمانم

تا صبح نیز اگر شده دلتنگ

تا صبح نیز اگر شده بیدار...

 

لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه

از دست رفت و آه کشید آه

خندید مرگِ تازه ی خود را

آنگاه ناگزیر و به اکراه

با دست خود جنازه ی خود را

بیرون کشید از دل آوار»

 

 

نباید مجموعه اشعار حسین صفا رو به یکی مث من هدیه تولد داد

حالا با این پریشونیِ مشدد چه کنم ؟ :)

با این دلتنگی پوست انداخته...!؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۵
تاسیان ...

خواب آشفته ای بود

درهم و پراتفاق

همه هم از جنس وهم و خیال

ولی یهو لیلی سر از خوابم دراورد

از وسط خوابم رد شد

دیدمش ولی تظاهر کردم ندیدم...نمی دونم چرا

اما چند قدم که رفتم دلم براش تنگ شد

فکر کردم باید برگردم و ازش کمک بخوام

همینکه برگشتم لیلی رو دیدم که رو به من منتظرم ایستاده

شاید باز هم از ته ذهنم گذشت که : لیلی مجنون تر از مجنونه

رفتم سمتش و بغلش کردم

دستم رو از زیر چادرش بردم و دور کمرش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم روی شونه اش

بعضی خوابها از جنس واقعیتن

بعضی خوابهام مشخصه از وهم و خیال و ... میان

اما خیلی عجیب بود

انگار لیلی از دنیای واقعی وارد دنیای خیالی من شده بود

خیلی واقعی بود...خیلی!

چشمام بارونی شد

نمی دونم از دلتنگی بود

از اینکه لیلی منتظرم بود و درواقع انتظار اون من رو برگردونده بود

یا دلیلی که بخاطرش می خواستم ازش کمک بخوام

.

باید برم و اینبار باهاش حرف بزنم

حتی اگر حرفامون بشه حسرت و آتیشم بزنه

حتی اگه مجبور شم بارها وسط صحبت هامون بزنم زیر گریه

حتی اگر ...

باید از این چند سال با لیلی حرف بزنم ولی ...

تنها چیزی که می تونم مطمئن بهش بگم

اینه که من چیزی یادم نمیاد

که گم شدم...

پیدام کن ...

پیدام کن لیلی جان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۴۱
تاسیان ...

گفت وقتی کسیو خیــلی دوست داشته باشی

ابراز کردن خودت هم سخت تر می شه

حرف خیلی درستی بود

_لااقل در مورد من کاملا صدق می کرد_

.

.

و هرکس کنارِ کسی که دوسش داره، یه شکلیه

شما کنار کسی که دوسش دارید چه شکلی هستید؟/یا دوست دارید باشید؟!

.

.

من چطور درباره ش فکر میکنم؟!

خب ...

فکر می کردم بیشتر از هرچیزی دوست دارم «خودم» باشم

یکی که کنارش خودِ خودم باشم

اما بعدتر دیدم، بیش از هرچیز

دوست دارم «تــو» باشم

و حالا که دارم این رو می نویسم یاد شعری از فروغ میفتم

« دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم ، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو ... بار دیگر تو ..»

گمونم تازه معنی این شعر رو میفهمم

.

من

می خواستم تـو باشم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۵
تاسیان ...

یه وقتایی هست

که حس می کنم فضایی که توشم از بدنم کوچیکتره

دردش به اندازه خرد شدن بدنم ... و دوباره

مناسب اون فضا کنار هم قرار گرفتنه 

اینطوری

به سختی می تونم تو این فضا نفس بکشم 

اینطوری باید طاقت بیارم

چون من باید به یاد بیارمت

خیلی...ترسناکی!

.

ماه رو دیدم که کامل بود امشب

می تونستم ساعت ها بهش زل بزنم و گریه کنم

می تونستم ساعت ها به دیونگی ادامه بدم و دیوونه تر شم

بهت فکر کنم و ... دلتنگ تر شم

بجاش اما خندیدم

با کوچیکترین بهونه ها .. خیلی زیاد خندیدم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

نشستم

خراب و شکسته و سوخته بال

که میان و مجلس میکنن

مادر و پدر

کریم اهل بیت و حسین شان

قاسم و عبدالله...

آه عبدالله ...

آه ...از روضه های عبدالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۴
تاسیان ...