تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

تنها چیزی که از اینجا دوست دارم قبرستونیه که در چند قدمی خونه هاست

روی تپه روبروی خونه ها_و البته آسمون شبش_

قدیم ترها که فقط سنگ های ساده و حتی بعضا بی نام و نشون داشت

برام باصفاتر هم بود

این چن ساله اما بیشتر و بیشتر شبیه قبرستون شهریا می شه

 

دلم براش تنگ شده بود

نمی دونم چرا باید دلم برای کسی که تنها دوسال درکش کردم و خاطره ای

_جز یک خاطره محو و کوچیک_ ازش ندارم، تنگ بشه

ولی دلم براش تنگ شده بود

اصلا بیشتر دلتنگی های من برمی گرده به کسایی که

هیچوقت ملاقات فیزیکی باهاشون نداشتم!

 :)

شاید دلم برای ریشه هام تنگ شده بود

نمی دونم

یس خونده بودم که یاد خاطره گویی ظهر مادربزرگ میفتم

که تعزیه خونِ عباس بوده

میگمش دعام کنه

میگمش ... پیش عباس شفاعتم کنه

که عباس نظری کنه

که دست رد به سینه نوکرشون نمیزنن

مگه نه که مسلم میخوندی و غربت عزیزِ حسین رو نمایش میدادی

مگه نه که حر خوندی و لطف اربابو نشون دادی

مگه نه عباس میخوندی و ........

مگه نه ظهر عاشورا حسین میشدی؟!!!

حالام که دستت بازتره

پدری کن...شفاعت مونو کن پیش عباس

به عباس بگو [.......]

 

که این سوخته، فقط به نظر عباس زنده میشه

که شان نزول « ...و یحیی الارض بعد موتها..» 

بی شک چشم های عباس بوده

چشم هایی که چشمه های حیاتن ...

بگو نگام کنه

بگو نذاره شرمنده مادرش بشم

بگو اینجا خیلی تنگه

این پایین خیلی تنگ و تاریکه

و دور

خیلی دوره به حسین

ما چطور بیاییم تا حسین

ما چطور ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۵
تاسیان ...

« دلم گرفته برایت...»

و این زبانِ ساده ی « محبّت » است.

که تو تنهایی

که تو دلت گرفته و تنهایی

که گریزان و گریزپایی

و تنها.

که تو تنهاتر از آنی که فهم شوی

و من دلم گرفته برایت

برای تنهایی ات.

 

#ده_دقیقه_ماند_ به_یک_شب_نویسی!

+

« چرا دلت گرفته؟

مثل آنکه تنهایی!؟

چقــدر هم تنها! »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۰
تاسیان ...

« اینکه دل تنگِ توام اقـ...»

.

باید تموم کنم فکرتو

ولی چرا نمی تونم؟!

خدا با تو می خواد چه امتحانی ازم بگیره؟!

:)

کم خودم گم و سرگردون بودم

فکرت مث یه سونامی همه چیو زیرورو کرد

.

خدایا

چرا نمیای پیدام کنی؟!!!؟

.

باید از تو ننویسم

شاید درد تموم شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۳
تاسیان ...

 

« بارِ غمی که خاطر ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت ... »

 

بعد از اینهمه روزِ سنگین

ساعتی قبل، بی هوا، می بینم سبک ترم...بی دلیل

بعد می بینم

انگار نسیم ملایمی وزیدن گرفته

ملایم می زنه غم ها رو به کناری هل می ده

طنینِ اتممت علیکم نعمتی می پیچه

دل می دونه این غم ها و کج و راست شدن ها

از مستیِ دنیاست

ولی شراب طهورِ نگاهِ مهربونت، انقد مست و مشروب مون می کنه

انقدر گرم مون میکنه

که سرد و گرم دنیا و بالا و پایین اش ، حتی شده برای دقایقی

از چشم مون میفته

دل مون پیِ دلبریِ چشمات، راهِ آسمون پیش می گیره

که راهنما تویی و به راه های آسمون آشناتر از راه های زمین

.

محبوبِ من!

هرکس هم ندونه تو خوب آگاهی

که این خراب، در ازل

به هواداری کی بود که دعوی بلی شهدنا کرد و جام بلا رو سر کشید

وگرنه مارو چه به این حرفا!؟

مارو چه کار با عشق؟!

چکار با مهر

چکار با ... عهد و میثاق

ولی تقصیر ما نبود

چشم های بلاخیزت شاهد و گواهن که ما راهی نداشتیم

جز مومن شدن به چشم های دستگیرت

بعد میگی ...مومن نباشم به معجزه چشم هات،مسیحای من!؟

نگاهم کن!

بعد ببین که چطور ...

.

محبوب من

محبوب من

محبوب من

«گاهی دل ما را

به چراغ نگاهی 

روشن کن»

که تاریک و سردیم

که محتاجیم

محتاج دیدا....

.

«بر همان عهد که بودیم...برآنیم هنوز

ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها...بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز

دیگران وادی عشق تو به پایان..بردند

ما به «یـادِ» تو در این دشت...روانیم هنوز

آرمیدند همه در حرم حرمت و ما .........

ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز...

نوبهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل...

همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز

ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم...همچنان از مدد عشق..

جوانیم هنوز...»

.

عیدت مبارک:)

.

از اعمال غدیر عهد اخوتش رو دوست تر دارم

این عهد رو اما با دونفر در زندگی بستم

که از قضا هر دو رفیق رو از دست دادم

شاید تقدیره که ...

با اینحال دوست دارم با تو این عهد رو ببندم

آخَیتُکَ فی الله و صافَیتُکَ فی الله و صافَحتُکَ فی الله

و عاهدت الله و ملائکته و کتبه و رسله و انبیائه

و الائمة المعصومین علیهم السلام

علی أنّی إن کُنتُ من اهلِ الجنّةِو الشَّفاعةِ

و أُذِنَ لی بِأن أدخُل الجنّةَ لا أدخُلُها الاّ و أنتَ معی

بعد تو بگویی: قَبِلتُ

 

أسقَطتُ عنک جمیع حقوقِ الأُخُوَّةِ ماخلا

الشَّفاعةَ و الدُّعا و الزّیارةَ

.

+ اینهمه دیوانگی را...با که گویم؟!...با که گویم؟!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۲
تاسیان ...

 

انقد نوشتم و پاک کردم، که دیگه نمی دونم چی بنویسم

نمی دونم «چطور» برات بنویسم

از امیدم به دستهات...

از دلتنگی م برای چشم هات

از انتظارم، برای اومدنت

 

باید بین اینکه حضرت حق شبهای جمعه از بالای عرش ندا می ده

و این کار رو هم تا طلوع فجر ادامه می ده

و هر سائل و تواب و مریض و ستم دیده و محبوس و غم زده ای رو وعده اجابت می ده

و اینکه تموم انبیا و اولیا و شهدا و ملائک و ... جمع می شن کربلا

ارتباطی باشه.نه؟!

 

چرا دارم انقد پیچیده اش می کنم؟!

من حرفِ قشنگ ندارم بزنم

قشنگ هم نمی تونم برات حرف بزنم

من فقط ... درد دارم

دردم هم از تو نیست ... ولی درمانم چرا!

حسین.

.

دارم به حافظ غبطه می خورم

وقتی گفت:

« آن پریشانیِ شب هایِ دراز و غم دل

 همه در سایه گیسوی نگار ... آخر شد »

.

وقتی عنوان رو می نوشتم

حرفهای دیگه ای آماده کرده بودم بزنم

اما باید صادقانه ترین حرفهام رو بزنم بهت

که من

هیچ وقت بهت دل ندادم

و گرچه تو دل از من ربودی

و من از پی تو دویدم

ولی پی تو نه!

پی دل دویدم!

که دل رو ازت پس بگیرم

ولی بی تو، خیری ندیدم از چیزی حسین

حالا این دل خراب و پاره پاره رو ...

این دل معیوب و هر جایی رو گرفتم روی دست

که شاید باز تو لطفی کردی و بردی...

پسرِ مادرم!

پسرِ تنها مردِ عالم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۲
تاسیان ...

 

 

 

 

از تو این دیوانگی را هدیه دارم...هدیه دارم من

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۰
تاسیان ...

و قسم به شب

آنگاه که روز را می پوشاند[ و دل در پرده ای از ظلمت فرو می رود]

و [قسم] به زمان آن گاه که ثانیه ها، قرن می شوند

که دلتنگی، عذاب الیمی ست

و اشک آیات روشنِ این کتاب[دلتنگی] ست

و آن ها که دل سپردند

در بهشت اندوهِ تو جاودانه اند

.

#موقت_بخلافِ_دلتنگی

.

یک دل دارم

آن هم پریشان!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۳
تاسیان ...

بی خبری

حتی اگه خوش خبری باشه هم ...

نامردیه :)

کشنده ست.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۹
تاسیان ...

 

عکس روی لباسِ تنم تعریف خوبیه از من

تصویر یک قفس بزرگه با پرنده ی تووش

چرا این لباسو خریدم؟!

ولی اگر حتی نمی خریدمش هم

این حقیقت که من، قفسی هستم که پرنده ای رو توی خودم حبس کردم

تغییری نمی کرد!

ولی تابحال دلِ هیچ قفسی برای پرنده ای نسوخته

و هیچ قفسی در رو برای پرنده محبوس درونش باز نکرده

و هیچ قفسی غصه آزادی پرنده ای رو نخورده

شاید من اولین قفسی باشم که آرزوی آزادی پرنده هارو داره

اولین قفسی که حق آزادی برای پرنده ها قائله!

و اولین قفسی که برای پرنده محبوس درونش گریه کرده

که...

.

« مهملات یک قفسِ بی دَر »

.

بقول باباطاهر

مو کز بی حاصلانم چون ننالم؟!

اینام ناله های بی حاصلیه، معلوم نیست؟!

چرا!

از روزبروز بدتر شدنش خوب معلومه :)

.

چرا خودمو یادم نمیاد؟!

وحشتناکه!

خیلی ترسناکه.

.

سخن پایانی هم که

مثل تموم روزها و شب های قبل:

دلِ من خیلی برایت تنگ شده

که بقول فرانسوی ها

tu me manques beaucoup

که تو از من گم شدی ... آن هم خیلی زیاد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۰
تاسیان ...

« به "سلطان جهــان" ، "شاه عـرب" گفتند و عیبی نیست

 به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است ....»

.

.

می بینی ؟!

داری می بینی منو؟!

همه ی همه ی همه ی ...‌ همه ی چیزی که

برای این بی چیز مونده

مهرِ ازلیِ توئه عزیزم

همه ی کسی که برام مونده تو این غربت، تویی

نمی بینی فقیر و خسته و... چشم انتظارِ توام؟!

بیمار توام...

«لحظه شمارِ» دیـدار توام!؟

 

که به مرگ هم اگر مشتاقم 

به احتمال دیدار توئه

وگرنه زندگی و مرگ برای این جان افسرده تفاوت نمی کنه

اگه زنده موندم برای تو

اگه بمیرم برای تو ...

چی می گم؟!

گریه ام گرفته

اذان پخش می شه و من توی راه برگشتم*

که یکباره غم میاد

که تصویری غم انگیزتر از این در جهان نیست:

من بدون تو... دور از تو

تو جانِ جانِ جانِ جانِ منی اما

من از تو دورم

و غصه ی این دوری

داره من رو می کشه

 

ولی این گدای پیر و خسته ات

هررر شب منتظره

که سر بزنی به این خرابه

دیوارای این خرابه هنوز عطر تو رو دارن

دیوارای این خرابه

هرشب از دوری تو می بارن تا صبح

 

گریه ام گرفته که بلد نیستم حتی قشنگ باهات حرف بزنم

منِ گنگ و پریشون و خواب زده

منِ دربه در و حیرون

منِ دلزده و ...

همه ی این واژه ها منم و هیچکدوم من نیستم

من همینم که می بینی

یه فراریِ وحشی

که تو آغوش تو فقط آروم می گیره

که محتاج نگاهته

فقط نگاهت!

دریغ می کنی؟!

از گدای همیشه ات...

دریغ می کنی؟!

 

گریه م گرفته که کلمه ندارم برای از تو گفتن و با تو گفتن

تو که می دونی هرکی، هرچقد عزیزتر میشه برام

گفتن ازش و باهاش برام سخت تر میشه

تو که...

خیلی گریه م گرفته

نگام کن

نگام کن.

.

.

* اولین بار هفته پیش بود

تازه از سفر برگشته بودم و دوش گرفته بودم

خسته ی راه بودم و نمی دونم چطور شد که یهو زد به سرم

از خانوم پشت خط می پرسم خ ... هستن؟!

که گوشیو می گیره کنار و از خودش می پرسه که تا کی هست؟!

جا می خورم!

انتظار نداشتم اونجا باشه

می پرسه کیه .. اسمم رو که میگم، مکث یکی دوثانیه ایش سه روز طول می کشه

به خودم که میام از پله ها دارم می رم بالا... نه ، اینجا هم هنوز به خودم نیومدم

خودم رو می بینم فقط، که از پله ها می ره بالا و باهاش چشم تو چشم میشه

از پشت ماسک هم راحت میشناستم

بعد پنج سال...مهم ترین آدم زندگیم رو می بینم باز

پنج سال گذشته اما ...احساس عجیبیه

انگار تموم این پنج سال یه خواب( درست ترش ، یه کابوس بوده) که شب قبل دیدم

و حالا صبح فرداست

بچه ها با خوشحالی احوالپرسی میکنن از بازگشتِ از این غیبت طولانی

یکی با خنده میگه بعد اینهمه وقت طبیعتا باید الان همو بغل کنید ولی کروناس نمیشه

و می خندیم

و نمی دونن لابد، که چقدر سخته این نشدن

 

دو دسته موی سفیدِ کنار سرش تنها چیزایی هستن

که به باورم می رسونن که پنج سال گذشته

تو دلم بغض میکنم

تو خیالم دست می برم موهای سفیدشو لمس می کنم

تو خیالم بغلش می کنم

تو دلم غوغاست... یعنی می دونه؟!

تموم مدت ولی عادی نشستم

با لبخندی که بغضمو پشتش قایم کردم میگم : سفید کردین

می خنده که : آره ... پیر شدیم دیگه :)

بغضم بغض تر میشه، قلبم می گیره،قلبم...

پیر شدن و سفید شدن مو به خودی خود دردناک نیستن

توی پیر شدن شاید چیز غم انگیزی نباشه حتی

ولی باید کسی رو دوست داشته باشی،باید محبت کسی رو به دل داشته باشی

تا بفهمی شنیدن این جمله چه احساسی بهت میده و چطور و چرا بغض میاره به گلوت

نمی دونم چه کلمه ای برای وصفش مناسب باشه

ولی این دومین بار بود که شنیدن این جمله آتیشم میزد

 [ نوشتن باقیِ اون روز باشه برای بعدها...شاید]

 

امروز اما طور دیگه ای غافلگیرم کرد

حتی اینکه اتفاقات پنج سال قبل رو بهتر از خودم به یاد داشت

به قدر کافی برام عجیب بود

ولی فهمیدن اینکه تموم این پنج سال شماره ام رو نگه داشته بوده...

باور نمی کردم!

اونم آدمی مثل اون ...!

به شوخی میگم: پس عشقمون دو طرفه بوده :))

می خنده که ... آره.

بعد هم انقد ذوق دارم از این اتفاق که برای ز تعریف می کنم

اصلا انقد تو دلم قند آب می کنه این اتفاق بظاهر ساده

که دلم می خواد به هرکی می رسم بگم؛

می دونی؟!!! ، لیلی پنج سال تموم شماره ام رو نگه داشته!

حتی با اینکه وقتی اسمم رو گفتم فک نمیکرده من باشم

که بعید می دونسته من برگردم

که ...

ولی تموم این مدت ...

.

.

می دونی

من اگر مفهوم محبت رو با «مادر» درک کردم و فهمیدم

اگه واژه عشق با «مادر» برام معنا گرفت

طورِ محبت رو ولی، از اون بود که یاد گرفتم

از اون با دلِ دریاش

اینه که اون، تا این لحظه مهم ترین آدم زندگیم بوده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۳
تاسیان ...

بارون تندی میزنه

یهویی!

بوی بارون، بوی رحمت با خودش میاره تو اتاق

 

خدای بارون های وسط تابستون!

نمیشه به کویر خشک و لب تشنه وجود ماهم

ابرهای مهربون بفرستی؟!

نمیشه بارون بزنه سیراب کنه این جوووونِ تشنه رو؟!!!

.

گرچه

بوی رحمت میاد

بوی ابرهای مهربون

بوی محرم...

ولی کاش باشم

کاش قدر بیست روز اجل مهلت بده

.

و هو الذی یرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته

حتی اذا اقلت سحابا ثقالا

سقناه لبلد میت فانزلناه به الما...

یا فرمود

و لئن سالتهم من نزل من السما ماهٔ فاحیا به الارض من بعد موتها 

لیقولن الله

قل الحمدلله...

.

الحمدلله...الحمدلله کما هو اهله

.

حسین!

نمی دونی مگه ؟!!!

که همه کس و کارم تویی!!!

یابن امی!

نظـــری!

.

کاش میشد بعد محرم

پیشت باشم

کِنارت باشم...کِنـارت. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۵
تاسیان ...

حالِ دل که تاسیان می شود، شب می شود

 گویی تمامی جهان به یکباره، در سیاهی فرو می رود

گویی در تاریکی مطلقی، گم می شوی

و تاریکی یعنی، همه بی خبری و آشفتگی... همه پریشانی.

تاسیان حالتی ست که بخاطر نبودن کسی، به انسان دست می دهد

هرچه آن کَس، "کَس تر"

هرچه خویش تر، آشناتر و خودی تر،

حالِ دل، تاسیان تر.

تاسیان ...

دقایقی هست که قطار راه افتاده

پشیمونم

از برگشتن پشیمونم

نمی دونم در لحظه چقدر دورتر می شم، ولی در لحظه

قدر یک سال ندیدن دلتنگ می شم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۰
تاسیان ...

سلطانِ غم هر آنچه تواند، بگو بکن

من برده ام به باده فروشان پَناه از او

.

«کنار»

راستی که کِنار چقد کلمه قشنگ و عمیقیه

کنارِ سلطان لطف و مهربونی و کرم

.

بیا کنارم

کنارم نیستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۰
تاسیان ...

همین چند لحظه پیش بلیطو گرفتم بالاخره

دلم می لرزه

باز ...دلم...می لرزه

تو دلم ولوله ای شده

شوق و ترس باهم

شادی و غم باهم

گریه و خنده باهم

همزمان باهم

.

فرمود

انا فتحنا لک فتحا مبینا...

که نجات بده دل بی تابو

.

+می دونی اونجا کجاست؟

_کجاست؟

+ اونجا ...

راستی اونجا کجاست؟

یعنی چطوری بگم که حق مطلب ادا شه؟

نمیشه گفت

ولی یه اصطلاح قشنگی هست میگن

خونه ی امید!

اونجا

خونه ی امیـدمونه

خونه ی ...امیددددمونه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۰
تاسیان ...