تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۳۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

فرمود

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست!

.

امروز دلم حرم بود همش

وقتای استراحت میومدم و روی نیمکت پارک به رفتنی که نمیشد فکر میکردم

که امشب یا فردا به بهونه ولادت، زیارت کرده باشیم روی ماهشو

... پیام میده که حرم بازه؟!

میگم زنگ بزنه بپرسه

من اما این دو روز نیستم که برم باهاش

یادم نمیاد آخر بار کی اونجا بودم

باورم هم نمیشه اینهمه نرفتن رو

یاد شبای جمعه ای بخیر که با ... میرفتیم زیارت

کمیل های متصل به سحر،سحر های متصل به...

چی میگم؟!

 

 

ما همیشه وقت دلتنگی اونجا پناه اوردیم

اما حالا،مدتهاست شما رو ندیدیم

مدتهاست دلتنگی ها در ما تلنبار شده

مدتهاست شکل مون شکلِ دلتنگیِ

مدتهاست چشممون روشن نشده

که مدتهاست نشده از در بیاییم و 

بخونیم براتون که

سلامی چو بوی خوش آشنایی...بدان مردم دیده را روشنایی

حالام مث تموم این مدت

به تو از دووووور سلام!

.

* و دلتنگی ات ... می کشد مـرا !

.

فرموده باشن بهشون

مرحبا بک یا ابا القاسم انت ولینا حقا!

:)

دوستای راستکیِ شما، سایه سر ما،پناه ما،دوست و رفیق و خانواده ما،

همه چیز و همه کس ما بودن

دوستای راستکی شما.

 

#سیدناالکریم

#فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۰:۱۱
تاسیان ...

پشت چراغ پسرک با دسته شیشه پاکن میفته به جون شیشه

اشاره میکنم نکنه

پول نقدی هیچی همراهم نیست

توجه نمیکنه

میاد دم شیشه،خلقش تنگه،با طلبکاری و عصبانیت میگه پول بده

میگم خاله پول همراهم نیست گفتم که نکن!

با غیظ دسته شیشه پاکن رو میکوبه به شیشه

دندوناشو بهم فشار میده و با تنفر میگه همه تون میگید پول ندارم

و میره.

غمگین میشم.

.

 

...

.

..

- یه جمله رو هی پشت سر هم بگو.خوابت می بره

+ چه جمله ای؟

- یه جمله خوب 

+ «دلم برات تنگ شده» جمله خوبیه؟!

-نه.مثبت

+ دلم برات تنگ شده منفیه؟ مثبت همین چی میشه خب؟:))

-برا گوینده منفیه.برا شنونده مثبته 

+ شنونده نداره .خب تو یه جمله بگو ولش کن

- مثلا،بگو فردا یه اتفاق خوب میفته.هی همینو بگو

+ فردا یه اتفاق خوب میفته.فردا یه اتفاق خوب میفته.فردا یه اتفاق خوب میفته

فردا...

.

می شنوی؟

«اینکه دلتنگِ توام»..دیگه بهش اقرار نمیکنم:)

.

نمیدونم چرا یهو یاد آخرین اربعین افتادم

تنهایی، فقط رفته بودم،دیوانه وار

زودتر از همیشه و بعد از یک روز و اندی رسیده بودم

[راستش جز رفتن به چیزی فکر نمیکردم،هیچ چیز

می رفتم و این رفتن مقصدم بود.]

رسیدم شب بود.اما روز بود.حالام تو خیالم مثل اونشب،

ازدور گنبدتو میبینم.

از دور سلام می دم.

ازدور نگات میکنم.از دوووور.

بعدم خسته میرم یه موکبو یه گوشه می خوابم.از اون خوابای راحت

که مدتهاست نداشتم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۱
تاسیان ...

.

همچین وصله ی ناجوری هستم! :)

.

هیچ چی قدر دیدن آدمای بیربط خسته ام نمیکنه

می دونی و ..بازم...می خوای ادامه بدم!؟؟؟ :)

.

حرفای الانمو

به هرکی بگم از گفتنش پشیمون میشم

حتی ز

حتی میم

حتی ...

.

عزیزم!

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟!؟

.

دارم برای بار چندم بلیط میگیرم

لحظه آخر یادم میاد پنج شنبه جمعه کلا نیستم و برنامه دارم

من دیگه دارم رد میدم! خودتان دانید حضرت سلطان!:)

#یک عدد دلتنگِ حضرتتون! :)

.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۱:۵۲
تاسیان ...

دلم برات تنگ شده.دلتنگی برای کسی که اقرب الیک من حبل الوریده

یکم عجیبه.اما شده دیگه.یعنی وقتیبه قدر دوست داشتنت فکر میکنم

دلم برات تنگ تر و تنگ تر می شه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۶
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۰:۵۶
تاسیان ...

زندگی همینه 

تا وقتی زنده ای

می تونی به همه چی غلبه کنی

جدی می گم!

.

:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۴۰
تاسیان ...

[98.02.08]

 

1.

 

"إِلَهِی مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ‏ بِذِکْرِکَ عَلَى الْقُلُوبِ"

 

خدایا چه لذّت بخش است در دلها خاطرات الهام گرفته از یادت ....

 

.

.

.

شده یه جمله انقد دلت رو ببره ، روزی چند بار بشینی فقط نگاش کنی !؟

و از شوق ، چشم هات ...

چه جمله ی ظریفی ...

"خاطرات الهام گرفته از یادت "

بهترین خاطراتم .

 

2.

 

فکر می کنم این اولین بار هست که این خاطرات رو مکتوب می کنم

خاطراتی که حتی توی نوشته های خصوصیم هم ثبت نشدن

حالا هم اگر نوشته می شن چون نه تنها خاطرات تلخی نیستن

که شدن حسرت این روزهای من

برای خودم حتی عجیبه که این روزها دوست دارم برگردم به 10-12 سال گذشته

از این فاصله که به اون روزها نگاه می کنم لبخند شیرینی رو تجربه می کنم

که با تلخ کامی اون روزها شاید تناسب نداشته باشه

من اما عجیب دلم می خواد برگردم به روزهای 15-16 سالگی

به روزهایی که بخاطر انتخابم طرد شدم

به روزهای اصرار من و انکار دنیا

دوست دارم برگردم به روزهایی که مامان با  قیافه ی جمع شده ای می گفت :

"چادر اگر سرت کردی تو خیابون کنار من راه نیایا ! "

به "منی" که با خوشحالی پذیرفتم غرامت انتخابم رو

به دورانی که شب ها با گریه به خواب می رفتم و روزها

با صورت خیس راه مدرسه رو طی میکردم

حتی اگر تو مدرسه به خنده هام شهره بودم

چفدر اون شکستن ها خالص بود

گرچه اون روزها با نگاه مشکوکم بهشون پیله می کردم ،

از این فاصله ولی چقدر ناب به نظرم میان اون لحظه های هزار باره مردن

چقدر به منی که تموم روزهای 15 سالگی به بعدش رو جنگید افتخار می کنم

بگذریم که کلهم "هذا  من فضل ربی"

ولی ، دوست دارم برگردم به اون روزها

به منی که با تموم دنیا جنگید

نه این منه درمونده

می خوام بگم ، من توی جنگ با تموم دنیا بردم

اما

توی جنگ با خودم شکست خوردم ............

من "چشیدم" : اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک" رو

تموم اون طرد شدن ها و خورد شدن ها و تحقیرها و تحریم ها ...

نه ! .  هیچ کدوم تلخ نبودن

کام من از زندگی که بهم هدیه دادی

از آدم های زندگیم ، تلخ نیست . شیرینه شیرینه

کام من از من تلخه .

.

وقتی چند روز پیش یاد این خاطره افتادم

فکر می کردم شاید "اولین" ها همیشه فرق دارن

اولین تجربه ...اولین شکستن...اولین عکس العمل

شاید چیزی که باعث می شد اون روزها بنظرم متفاوت بیاد

اولین بار بودنش بوده

وگرنه این روزها چه فرقی با اون روزها داره ؟

مگر نه ملامت ها بیشتر شدن ؟

.

عادت کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

به رفتن راه درست هم ...عادت نکن !

می فهمی ؟!!!!

.

3.

یادمه اون سالها که رزمی کار می کردم

10-15 دقیقه آخر سِن سی به صف مون می کرد

بعد با نهایت زورش خوب می زدمون

تموم اون یک ساعت و اندی قبل،با تموم سختی که داشتن یک طرف

اون 10-15 دقیقه آخر یک طرف

اما من از تموم کلاس ، همون دقایق پایانی رو دوست داشتم

لحظاتی که تا ته جونت کار کردی و نایی نداری

بعد استاد میاد و با نهایت قدرت می زنه

هنوزم فکر می کنم چیزی که بیشتر از همه مارو قوی می کردم همون دقایق بود

همون دقایقی که با آخرین ذره های جون روی پا می ایستادیم

از درد سرخ می شدیم

به خودمون می پیچیدیم

حتی پخش زمین می شدیم گاهی

اما 

همه چیزی که مارو می ساخت

تحمل همون لحظات پایانی ،

همون سخت ترین لحظات بود ....

 

4.

 

"همه می دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خسته‌ام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف"_سیدعلی صالحی_

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۱۷
تاسیان ...

حال خوشی دارم

سبکی خاصی وجودم رو فرا گرفته

و دوست دارم _حالا که قلب یخ زده ام شروع کرده به گرم شدن

و یه حس سرشاری خاصی توی قلبم حس میکنم_ ، ثبت کنم این لحظه رو

دستام ذوق نوشتن دارن،عجول و هولن

گفتم سرشارم...نمی دونم از چی ولی

از زندگی؟از بودن؟از تو؟!؟!؟...از تو شاید...

قلب آدم وقتی گرمه که از تو سرشار باشه

که تو بیای مستولی بشی بهش

که فقط باشی...فقط تو باشی..

.

می رم لیلی رو میبینم

چند روز گذشته خواسته بودم و نشده بود

دیشب اما لیلی بود که اینبار من رو میبرد حرم

دیگه مث چند شب گذشته

واینساده بودم از دور نگاه کنم و رووم نشه جلو برم

رفته بودم!

همونطوری که «بودم» رفته بودم!با لیلی.

بعدش تو حرم لیلی نبود.نمیدونم کی بود.شاید«...»

ضریح بود و نشون هایی از شهدای کربلا

نماد سر شاهزاده علی اصغر هم بود،با امامه سبز و نگین درخشان پیشونی

زیبا بود...بینهایت زیبا بود...و من به آغوش گرفته بودم اون سر بی نهایت زیبا رو

متوسل شده بودم به اون سر بینهایت زیبا.

.

الان که دارم مینویسم حکمت اون بخش از خواب برام روشن میشه

اون بخشی که بخلاف شبهای قبل«همونطور که بودم» رفته بود

لیلی امروز تو حرفهاش اشاره کرده بود بی هوا.من رو برده بود و رسونده بود.بی هوا.

رسیده بودم و سبک بودم...بی هوااای بی هوا.همونطور که بودم!

.

قبلا گفته بودم برات، از دست سبب سازو سبب سوز

می دونی چه لذتیه دست سبب سوزش بیاد؟!

بعد هرچیو که ذهنت برای محقق شدن چیزی، تو خودش چیده بوده باشه رو

از بین برداشته باشه و محقق کرده باشه اونچه که باید رو!

بی هیچ سببی...که « اذا أراد شیئا أن یقول له کُن فَیکون»!

که دیروز «خواسته بودم» که نگام کنه...که آسون شه...

نگاه کرده بود...و آسون شده بود

چطوره بعضی بنده هات فکر میکنن نمیشه خواست و گرفت ازت؟!

مگر بخیلی تو؟!که بنده بخواد و وقتش باشه،صلاحش باشه،بعد تو ندی!

مگر بخیلی تو؟!؟!؟

.

می خوام در جواب شهریار که گفت آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا

بگم...اومدنش خوبه...حتی اگر دیر.خوبه.اومدنش.

اینه که بیا.حتی اگر دیر.حتی اگر خیلی خیلی دیر.

.

ذوق دارم ...کلمه اما نه..اینه که بقیه اش باشه بعدا.شاید بعدا تکمیلش کردم...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۵:۴۹
تاسیان ...

.

میشه نگام کنی؟

راحت شه زندگیم ...

+

خواستم به خودم بگم:

تو چه می فهمی این هیام قلب برای اراده خداوند ...یعنی چی!

.

"إِلٰهِى فَاجْعَلْنا مِمَّنِ هَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِکَ"_مناجاة محبین_

.

هیام :شیدایی،سرگشته از عشق،دلباخته

.

.

* : نیست!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۲۲:۴۸
تاسیان ...

رفته بودم.رفته بودم اما نه حرم.تو شهر گشتم دنبال گنبد.

دیدمش.از دور .از دور می دیدمش و نزدیک نمی رفتم.

نمی تونستم.رووش نبود یا...

نمی تونستم.همون دور تکیه به دیوار گریه می کردم.

حرف هم نبود.حرفی نبود.همه رو می دونست.می خواستم اشکامو ببینه

می خواستم «همه» بودم رو ببارم و تموم بشم پیش نگاهش.

دلتنگ و شرمگین و آرزومند و ...دلتنگ...می باریدمش.

.

این حال من رو یاد اون فراز میندازه که

هَرَبتُ إلیکَ «بِنَفسی» یا مَلجأَ الهاربین

بأثقال الذنوبِ أحمِلُها علی ظهری

با «همه» ی وجودم.می دانی؟!

.

کمی هم به من بخند.طبیبی! که به پناه آمده بودم

«گریخته بودم!»

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۰۹:۲۷
تاسیان ...

تا حالا تو زندگیم

انقدر احساس «بی کسی» نکردم

یادته میخوندم بی کسسسسم...همه کس‌ و کارم تویی؟!

اینجا

همونجاست حسین.

 

#به_وقت_بی_کسی

#به_وقت_تنهایی

 

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی ... بزنم به تار مویی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۷
تاسیان ...

سه روز پیش بود شاید

ظهر به سرم می زنه یهو

بلیط می گیرم که یه روزه برم بیام

جسمم اما یاری نمی کنه

می بینم عاجزم از رفتن. حقیقتا عاجزم

کنسل می کنم.کوله مو باز نکرده میذارم کنار دیوار.

غصه می خورم دوریشو.

تو دلم ... فقط نگاش میکنم.

 

می خواستم برم

نگاهش کنم یه دل سیر

نگاش کنم بگم، نگام کن.نگام کن دیگه.نمی بینی دلتنگی مو؟!

نگام کن!

بعد یکی بزنه بهم که:

نگات اگر نکرده بود که،تو کجا می تونستی نگاه کنی؟!

دلتنگ اگر نبود،کجا دلتنگ می شدی؟!

دوستت اگر نداشت....این اشکا چی می گن پس!؟

منم بخندم که: می دونم! 

  

اصن گور بابای سختیا و مشکلات

فدای سر شما.نمی خواییم بیاییم مشکلمونو حل کنید

حتی نمیخواییم دست بکشید سرمون،بزرگ شیم،قد بکشیم کوچیک شه دنیا

راستش فقطِ فقط

دلمون تنگه! دلمون تنگه.

.

بیربط۱:

صب می بینم دیشب،نیمه شب کمی رد دادم!

پست حاوی مطالب رد دادگی رو حذف می کنم

توصیه می کنم در لحظات نزدیک به خواب

هیچ پستی منتشر نکنید!

  

+

« محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

   کز فراقت سوختـم ای مهـربان فریاد رس »

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۵۶
تاسیان ...

گمونم

انقدری شب شده

و انقدری رد دادم

که بنویسم

[ دلم برای «تو» تنگ شده.]

  

#کمی_تا_قسمتی_رد_داده

#دلتنگِ_نامشکوک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

بنظر تو

دلتنگی چه رنگیه؟!

به نظر من دلتنگی، ارغوانیِ

_غمگین ترین رنگ دنیا!_

.

بیربط۱:

یکبار توی ذهنم حرفهام رو بی پرده و راحت گفتم

بعد دیدم چقد سبک و راحتم،حتی اگر خیلی خیلی پشیمون هم باشم!

حالا اما یادم نمیاد اون حرفها دقیقا چی بودن!

فقط یادمه برای گفتنشون

نیاز داشتم به مقدار زیادی «رد دادن».مقدار خیلی خیلی زیادی:)

  

بیربط۲:

فکر کردم اگر من باشم و انتخابهام_انتخاب های جاهلانه ام_

چقدر می تونه همه چی ترسناک باشه

اگر رها کنی من رو با اختیارم!

بعد اما یاد اون شب قدری افتادم که سالها پیش تر خوابم برده بود و خواب مونده بودم

بیدار که شدم حسرت بود.شرم هم بود.ترس هم 

یکبار اما صدایی شنیدم که می گفت

تو اگر خواب بودی، صاحب تو که خواب نبود!

که لا تاخذه سنه و لا نوم ... که هو الحی القیوم ..که ...

بعد یه یقین و آرامشی اومد که :

اگر امسال بیدار بودم تا خود صبح و همه اعمال هم موبه مو انجام میدادم

انقدر گیرم نمیومد و انقدر دست پر نبودم که حالا...

که اگر من خواب بودم... تو که بیدار بودی.چه بهتر.

چه خوب بود اون سالهای یقین و اطمینان 

 

بیربط۳:

 گفت

گرچه پیرم تو شبی «تنگ» در آغوشم کش 

تا سحرگه. تا سحرگه.

همین.

فکر می کنم بیت همینجا تموم میشه

باید همینجا تموم شه

بقیه اش خیلی مهم نیست

خیلی مهم نیست که سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم یا پیر

اصن برخیزم یا نخیزم !!!

فقط تو شبی باش.تا سحرگه.همین

 

بیربط۴:

[حذف شد]

 

ببربط۵:

تمام روز اگر بی تفاوتم اما 

شبم قرینه شکنجه، دچارِ بیـداری ست 

  

#امشبی_رو_هم_سعی_کن_رد_ندی :)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

دلم برای «تو» تنگ شده

اگر کنجکاوی که دلم برای کی ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۳۱
تاسیان ...