[98.02.08]
1.
"إِلَهِی مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِکْرِکَ عَلَى الْقُلُوبِ"
خدایا چه لذّت بخش است در دلها خاطرات الهام گرفته از یادت ....
.
.
.
شده یه جمله انقد دلت رو ببره ، روزی چند بار بشینی فقط نگاش کنی !؟
و از شوق ، چشم هات ...
چه جمله ی ظریفی ...
"خاطرات الهام گرفته از یادت "
بهترین خاطراتم .
2.
فکر می کنم این اولین بار هست که این خاطرات رو مکتوب می کنم
خاطراتی که حتی توی نوشته های خصوصیم هم ثبت نشدن
حالا هم اگر نوشته می شن چون نه تنها خاطرات تلخی نیستن
که شدن حسرت این روزهای من
برای خودم حتی عجیبه که این روزها دوست دارم برگردم به 10-12 سال گذشته
از این فاصله که به اون روزها نگاه می کنم لبخند شیرینی رو تجربه می کنم
که با تلخ کامی اون روزها شاید تناسب نداشته باشه
من اما عجیب دلم می خواد برگردم به روزهای 15-16 سالگی
به روزهایی که بخاطر انتخابم طرد شدم
به روزهای اصرار من و انکار دنیا
دوست دارم برگردم به روزهایی که مامان با قیافه ی جمع شده ای می گفت :
"چادر اگر سرت کردی تو خیابون کنار من راه نیایا ! "
به "منی" که با خوشحالی پذیرفتم غرامت انتخابم رو
به دورانی که شب ها با گریه به خواب می رفتم و روزها
با صورت خیس راه مدرسه رو طی میکردم
حتی اگر تو مدرسه به خنده هام شهره بودم
چفدر اون شکستن ها خالص بود
گرچه اون روزها با نگاه مشکوکم بهشون پیله می کردم ،
از این فاصله ولی چقدر ناب به نظرم میان اون لحظه های هزار باره مردن
چقدر به منی که تموم روزهای 15 سالگی به بعدش رو جنگید افتخار می کنم
بگذریم که کلهم "هذا من فضل ربی"
ولی ، دوست دارم برگردم به اون روزها
به منی که با تموم دنیا جنگید
نه این منه درمونده
می خوام بگم ، من توی جنگ با تموم دنیا بردم
اما
توی جنگ با خودم شکست خوردم ............
من "چشیدم" : اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک" رو
تموم اون طرد شدن ها و خورد شدن ها و تحقیرها و تحریم ها ...
نه ! . هیچ کدوم تلخ نبودن
کام من از زندگی که بهم هدیه دادی
از آدم های زندگیم ، تلخ نیست . شیرینه شیرینه
کام من از من تلخه .
.
وقتی چند روز پیش یاد این خاطره افتادم
فکر می کردم شاید "اولین" ها همیشه فرق دارن
اولین تجربه ...اولین شکستن...اولین عکس العمل
شاید چیزی که باعث می شد اون روزها بنظرم متفاوت بیاد
اولین بار بودنش بوده
وگرنه این روزها چه فرقی با اون روزها داره ؟
مگر نه ملامت ها بیشتر شدن ؟
.
عادت کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
به رفتن راه درست هم ...عادت نکن !
می فهمی ؟!!!!
.
3.
یادمه اون سالها که رزمی کار می کردم
10-15 دقیقه آخر سِن سی به صف مون می کرد
بعد با نهایت زورش خوب می زدمون
تموم اون یک ساعت و اندی قبل،با تموم سختی که داشتن یک طرف
اون 10-15 دقیقه آخر یک طرف
اما من از تموم کلاس ، همون دقایق پایانی رو دوست داشتم
لحظاتی که تا ته جونت کار کردی و نایی نداری
بعد استاد میاد و با نهایت قدرت می زنه
هنوزم فکر می کنم چیزی که بیشتر از همه مارو قوی می کردم همون دقایق بود
همون دقایقی که با آخرین ذره های جون روی پا می ایستادیم
از درد سرخ می شدیم
به خودمون می پیچیدیم
حتی پخش زمین می شدیم گاهی
اما
همه چیزی که مارو می ساخت
تحمل همون لحظات پایانی ،
همون سخت ترین لحظات بود ....
4.
"همه می دانند
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف"_سیدعلی صالحی_