دَرهَمیجات...
پشت چراغ پسرک با دسته شیشه پاکن میفته به جون شیشه
اشاره میکنم نکنه
پول نقدی هیچی همراهم نیست
توجه نمیکنه
میاد دم شیشه،خلقش تنگه،با طلبکاری و عصبانیت میگه پول بده
میگم خاله پول همراهم نیست گفتم که نکن!
با غیظ دسته شیشه پاکن رو میکوبه به شیشه
دندوناشو بهم فشار میده و با تنفر میگه همه تون میگید پول ندارم
و میره.
غمگین میشم.
.
...
.
..
- یه جمله رو هی پشت سر هم بگو.خوابت می بره
+ چه جمله ای؟
- یه جمله خوب
+ «دلم برات تنگ شده» جمله خوبیه؟!
-نه.مثبت
+ دلم برات تنگ شده منفیه؟ مثبت همین چی میشه خب؟:))
-برا گوینده منفیه.برا شنونده مثبته
+ شنونده نداره .خب تو یه جمله بگو ولش کن
- مثلا،بگو فردا یه اتفاق خوب میفته.هی همینو بگو
+ فردا یه اتفاق خوب میفته.فردا یه اتفاق خوب میفته.فردا یه اتفاق خوب میفته
فردا...
.
می شنوی؟
«اینکه دلتنگِ توام»..دیگه بهش اقرار نمیکنم:)
.
نمیدونم چرا یهو یاد آخرین اربعین افتادم
تنهایی، فقط رفته بودم،دیوانه وار
زودتر از همیشه و بعد از یک روز و اندی رسیده بودم
[راستش جز رفتن به چیزی فکر نمیکردم،هیچ چیز
می رفتم و این رفتن مقصدم بود.]
رسیدم شب بود.اما روز بود.حالام تو خیالم مثل اونشب،
ازدور گنبدتو میبینم.
از دور سلام می دم.
ازدور نگات میکنم.از دوووور.
بعدم خسته میرم یه موکبو یه گوشه می خوابم.از اون خوابای راحت
که مدتهاست نداشتم.