بعد ورزش برقا رو خاموش میکنیم موسیقی بی کلام با پس زمینه
صدای بارون پخش میشه
چشمام میره روی هم
و به خودم که میام بعد آهنگ
میبینم تمام مدت با تو بودم...
توی یه ساحل بارونی...
شاد و آروم ...
و اصلا شبیه این روزامون نبودیم..
.
این روزا هی بعضی خاطرات میان بالا
خاطره برف بازی تو گردنه قوچک
وقتی دنبالم میدوییدی و من جیغ زنان فرار میکردم
وقتی تو برفا مدفونم میکردی و بابا نگرانم بود
وقتی کولم کردی
وقتی به شهر از ارتفاع نگاه میکردیم
وقتی خیس نشستیم تو ماشین و دستتو تو دستام گرفتم
وقتی خوشمزه ترین آش رشته دنیارو کنارت خوردم و....
.
خاطره آخرین دیدار...
که چند روز گذشته با فکر کردن به اینکه
یعنی آخرین بار بود واقعا؟!، بغض و اشک دویده به چشمام
و شکر از اینکه لااقل موفق شدم برای آخرین بار چشم هات رو ببوسم
نمیدونم چه حرصیه که به بوسیدن چشم هات دارم
و نمیدونی چشم هات توی هر حالتی چقدر خواستنی هستن
تنها دریچه ای که ازش میتونم دنیای درونت رو نگاه کنم...
وقتی اینقد کم حرفی...
.
.
و یک عالم خاطرات دیگه
که با یاد اوریشون
به خود اون لحظه ام حسودیم میشه
.
گاهی هم یاد اون جمله ات می افتم
اون لحظه رو خوب یادمه:)
بعضی حرفا نقش میبندن رو دل....
توی حیاطم و شبه...
با لحن ارومی میگی گاهی میخوام بهت بگم ... بیخیال مشاور و همه چی
بیا همین فردا عقد کنیم
و فکر میکنم کاش میگفتی و کاش من قبول میکردم و ...
ولی کاش خیلی معنایی نداره راستش...
ولی این روزا منم دلم میخواد بگمت
بیخیال همه چی بیا سخت نگیریم و خوش باشیم...
ولی گفتنش این روزا بهت راحت نیست
فقط آرزو میکنم کاش قدرتی داشتم که دلتو باهاش آروم کنم
و حالا که ندارم و نخواهم داشت
به کسی که یادش تطمئن القلوبه پناه میبرم
و پناهت میدم...