کاش الان مثن یه ماه بعد بود :)
بعد از یک ماه اخیر که حال خوبی داشتم
امشب عمیقا غمگین و دلگرفته و دل شکسته و دلتنگم...
برای لحظه ای هم چنان ناامید،
که حالش رو و ناتوانی از رابطه داشتن رو درک کردم
ناامیدی...حقا که بدرستی بزرگترین گناه کبیره اس
چون فقط ناامیدی میتونه آدمو نابودکنه...
نه هیچ چیز دیگه..
و چقدر امید داشتن کار سختیه... و البته مومنانه:)
.
اشکام سر میخورن بی هوا....
و در سکوت تو رونگاه میکنم با رحمت بیکرانت...
لک الحمد
انا الذی...ظلمت :)
من یه گلدون پر از گل بودم وزش چشم تو پاییزم کرد
عشق من، عشق به دست آوردنت، با همه دنیا گلاویزم کرد
.
یاد کولکسیونی که از عکس چشم هاش در حالت های مختلف درست کرده بودم
افتادم
.
.
صدای پس زمینه با صدای شادمهر؛
منو تو آغوشت بگیر،آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دستای تو عاااادته، ترکم نمیشه...
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون،هیچکسو جای من نیار...
دوستت دارم
ولی بهت اعتماد ندارم
جمله ای که هردوی ما گفتیم
و هردوی ما شنیدیم
ولی شاید... با دو نتیجه مختلف...
یهو بوش میپیچهتو مشامم...
مث حالا
مشهد که بودم دوبار کسی از بغلم رد شد
که عطرش خیلی شبیهش بود
یکبار توی حرم یکبار در راه حرم
و باعث شد وسط خیابون استپ شم و سکته ریزی بزنم
حالام قلبم از عطری که پیچیده متاثره...
و باعث میشه بی دلیل گریه م بگیره
بزرگترین نعمتی که یه آدم میتونه داشته باشه
یه آدم دیگه س
که ...
.
ممنون
و شکر
خدارو شکر
که خودش و مارو به خودمون نشون داد
.
خدا روشکر که ... خدا هست:)
نیم شبی از خواب ناز بیدار شی
از فشار دلتنگی
ولی امکان ابرازش نباشه دیگه...
پس تو دلت کلی قربون صدقه اش بری
و کپه تو بذاری... شاید تا صبح
.
ما دلتنگیم...زیاد!
«مشاهده»،اتفاق مبارکیه
که توی دل خودش،قبل و حال و بعد رو داره
توی ذاتش اتفاقیه از جنس «شدن»
نه نگاه صرف،با دو حدقه چشم
حرف از نگاه کردن نمیکنم!
حرف از «دیدنه»!!!
وقتی میبینی و درست میبینی و واقعیت رو میبینی
و صحنه عوض میشه...
حالا، این روزا و شبها
کارم مشاهده کردن هست!
و دیدن...
و شکستن از مشاهده ی مشهود!
و عوض شدن صحنه
و شکر از ربوبیت رب ، که با رحمتش جلو اومد
و قبل مردن لجنزار درونو نشون داد
و فرصت جبران و تزکیه اش رو داد...
اعتراف امشب باشه از سخت ترین اعترافات
و شهادت های خودم، علیه «من»
اینکه این من... خودخواه تر از این بود که عاشق صادقی باشه
خالص باشه
کامل باشه
که اون خودشو بیشتر از معشوق میخواست
تمام هیاهوش و شورش هاش هم سر همین حفظ تمامیت خودش بود
خر و خرما رو باهم خواستن
عشق و.... خودخواهی!
چه تضاد ناسازگاری!
تمام حرف شاید همین باشه!
تمام ماجرا شاید از اینجا آب بخوره..
که دل خواست عاشقی کنه
و «من» نذاشت..
و حالا دل و من هردو ضایع شدن
نمیدونم چرا باز یاد این بیت قدیمی افتادم
شاید فهم امروزم رو مدیون اعترافات دروغینم در قالب این شعر بودم
لاف عشق و گله از یار؟! زهی لاف دروغ!
عشق بازانِ چنین... مستحق هجرانند!!!؛
اینبار اگر فرصتی باشه... خالص تر... بدون من...
عاشقی خواهم کرد...
.
لک الجمد علی حسن بلائک...
چه راه درازی اومدم....
راه درازی من رو اوردی...
دست خالی برم نگردون...
نگاهم کن!
چند روزه همش این بیت میاد رو زبونم
آنچه در مدت هجرتو کشیدم،هیهات
در یکی نامه محال است که تقریر کنم...
حتی اینجام حق با اون بود.
ساده میدیدم....:)
ساده نبوده ولی برای اون
ساده نیست...
اصلا ساده نیست کاری که کردم:)