تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

" ... دنبال چیزی تو مفاتیحِ چسبکاری شده م هستم

که دستم دنبال شکل مسخره ی یک سوم ابتدایی کتاب شروع به ورق زدن می کنه

با کنجکاوی ورق میزنم

از کمیل صفحات شروع به مواج شدن کردن

با تعجب کلمات رو از نظر میگذرونم

انگار برای اولین بار ، این کلمات که بی اندازه غریب به نظر میرسن رو می بینم

دلیل مواج بودن کاغذها رو نمی فهمم

تقریبا تموم صفحات مناجاتهای خمسه عشر زرد و مواجن

بیش از همه "مناجات الشاکین" ...!

صاحب این کتاب از چی انقدر شاکی بوده ؟؟!!

اصلا چقـــدر شاکی بوده که ..........

و صفحات مشلول که حس عجز ، از لکه های زردش می پاشه توی صورتم

کتاب رو با ترس کناری میذارم 

و با ترس بیشتر از از جلو چشمام دورش می کنم ..."

.

.

.

ساعت از 4 گذشته و بعد از این همه روز "فرار" کردن

خسته و مچاله ، فک میکنم بهتره چند خطی هم شده ، بنویسم

از فرار ِ تموم این مدتم ، که روزهای مهمونی شدت بیشتری گرفتن

می دونستم " لا یمکن الفرار" و ...

باز فرار کردم

احمقانه فرار کردم

از خودم...از تو

خنده دارتر از این نیست چیزی ... گریه دارتر از این نیست چیزی

من از تو فرار کردم

از هستی م ...

.

.

این روزا همش یاد اونشب میفتم که فاطمه ی شاکی عاصی با حرص خاصی

می خواست بدونه چرا هست

و از سنگینی بار امانتی رنج می بره که حتی درموردش ازش سوال نپرسیدن !

و من

فارغ از اینکه سوالی پرسیدن یا نه

اعتراف می کنم "بودن" رو به "نبودن" ترجیح می دم

صادقانه بهش می گم این بودن دردناک رو ترجیح می دم

حتی اگر تا گردن تو لجن باشم

حتی اگر سوخت بشم

حتی اگر  نشه یه روز از نزدیک ببینمش

حتی اگر ...

خوشحالم

خوشحالم و ممنون از اینکه به دنیایی پا گذاشتم که روزی "بودنشو" درک کرده

ممنونم که هستم و "بودنش" رو درک کردم

همین که دونستم بوده ...کافیه

من راستش

به طرز احمقانه و ترحم برانگیزی 

حتی وقتی حوصله "بودن" ندارم

حتی وقتی از این بودنم درد می کشم

از اعماق وجودم ممنونم

این بودن و اینطوری بودن انقدر دردناکه که منو به گریه میندازه

دستام حتی از نوشتنش میلرزه و نفسم به شماره میفته و چشمام ...

منطقیش اینه که "نبودن" به مراتب از این بودن ! بهتره

من اما می خوام همچنان به بودن ادامه بدم وقتی که به این فکر می کنم که تو هستی

همه جا هستی

حتی اینجایی که من هستم

هستی و بودنت به تمامه حس می شه وقتی حتی از خودم خالیم

وقتی از هرچیزی خالیم

می خوام باشم و این شدیدا دلم رو به حال خودم می سوزونه

.

.

" بی خویشی" ...

لابد معادل فارسیه "...فانساهم انفسهم..." همینه ، که این روزا ،

[ که احساس می کنم "خودم" رو از دست دادم ] ، یاد این آیه می افتم مدام

عزیزم

من دقیقا نمی دونم از کی شروع کردم به از دست دادن خودم

فکر می کردم داری ازم دور می شی

.

.

فکر می کردم دارم ازت دور می شم

.

.

فکر می کردم از تو دارم فرار می کنم

.

.

اما تمام مدت داشتم خودم رو از دست می دادم !!!

 

من از الان ، تموم اون حسرت و خسران و خودفراموشی رو دارم می بینم

نمی بینی هر شب

خودم رو قرائت می کنم و سوختن رو حق می دونم ؟

مگر میتونم حق ندونم وقتی بارها کنار مصطفی ال یس خوندم و اقرار کردم که

و ان الموت حق

و ان ناکرا و نکیرا حق

و اشهد ان النشر حق

و البعث حق

و ان الصراط حق

و المرصاد حق

و المیزان حق

و الحشر حق و الحساب حق

و الجنه و النار حق

و الوعد و الوعید بهما حق

یا مولای ! شقی من خالفکم

و سعد من اطاعکم .......

.

.

به شکل اسفباری می خوام نباشم و ... نمی تونم بخوام

وقتی هستی

نبودن حتی از این بودن ِ منفور هم ، منفوتره 

ماه من !

.

.

.

.

 

 

توی من

ابراهیمی هست که بت هارو میشکنه و ، قومش ایمان نمیارن

ابراهیمی که آتیش بهش گلستان میشه و نمرود ، نمرود می مونه

توی من

نوحی هست که پسرش ، حتی بعد از شروع عذاب ، بهش پشت می کنه

توی من

موسایی هست که حتی بعد از شکافتن دریا ؛ قومش ازش طلب بت میکنن

توی من

توی من عیسایی هست که قومش به صلیبش میکشن حتی بعد از زنده کردن مرده هاشون

توی من

یعقوبی هست که حتی بعد از کور شدن از شدت گریه ، خبری از یوسفش نمیاد

و من با رسولانت درد می کشم حماقت و نفهمی ِ خلق ات رو

که من توی خودم

یه قوم کافر جاهل احمق دارم

من توی خودم یه کافر حربی دارم

که حتی بعد دیدن چشم هات

به گریه می افته اما

ایمان نمیاره .

.

آه

بودن چقدر

حوصله می خواهد !

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۴
تاسیان ...

یکی از کسایی که شدیدا آرزو دارم یه روزی ببینمش "حافظ" هستش

شاید دیوان قیصر و منزوی و فروغ ، بیشتر اوقات کنار دستم باشن و هربار برای رفع خستگی شیرجه بزنم روشون

اما درعوض ، حافظ کسیه که گاهی فقط با یک بیتش تا یه هفته خوشم اصن

کسی که ادبش ، عرفانش،با مرامیش،عاشق پیشگیش و ... همه و همه باهم دوست داشتنیش کرده اما

وقتی فکر می کنم می بینم چیزی که توی حافظ به شدت دوست دارم ، ظرافت نگاهش هست

یعنی اونجوری که دنیا رو میبینه ، اونجوری که به هرچیزی نگاه می کنه ، اون وصفی که از قضایا داره

نگاه کردن به دنیا رو از دریچه نگاهش ، دوست دارم

 

گاهی واقعا آرزو میکنم یه روز شخصا از نزدیک ببینمش

و گاهی از تلاش برای ساختن تصویر ذهنی ام از قیافش ، خسته می شم(دوست دارم بدونم چه شکلیه)

گاهی با خوندن بیتی انقدر به وجد میام که دوست دارم جلوم باشه و محکم بغلش کنم

خلاصه اینکه حافظ جان ! "نفسی وعده دیدارم ده " !!!

امیدوارم یه روز ببینمت

.

میفرماد :

 

اگر فقیه نصیحت کند که عشــق مباز       پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن ..........

 

خلاصه اینکه بعد از فقه چی میچسبه ؟

یک دو پیاله می بی غش ، از صافی چشمات .....

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۴
تاسیان ...

 

یکی بگه زندگی

با این همه زیبایی که داره

چــرا انقدر دردناکه ؟!

.

.

.

باز می خواهم تو را پیدا کنم

با تو شاید خویش را معنا کنم

 

من کی ام ؟ گر خودشناسی داشتم

کی ز خود بودن هراسی داشتم ؟

 

های...ای آیینه معنا کن مرا

گم شدم در خویش پیدا کن مرا

 

فرصتی تا رود را پیدا کنم

قطره قطره خویش را دریا کنم

.

.

های... ای آیینه حاشا کن مرا

گم کن و آزاد پیدا کن مرا 

.

.

*محمدعلی 

.

.

لحظه شمار اتفاقی هستم

که نمی افتد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۸
تاسیان ...

ساعتی به شروع شب مونده 

چه شبی

شبی بهتر از هزار ماه

شبی بهتر از همه ی شبهای من و تو و ما ..

 

تموم چند روز گذشته رو به تماشای خودم نشستم و ضعف کردم !

و شهادت میدم تحلیل رفتن جسمم بخاطر گذشتن ماه از نیمه نیست

بخاطر روزه داری !!! های طولانی نیست

من از بی "تو"یی تحلیل می رم

وقتی خودم رو عریان می بینم

عریان ِ عریان ...

وقتی هر شب در  ِ بتکده ی دل رو باز می کنم و دستم سمت شکستن هیچ کدوم نمی ره

وقتی طرح جامع شرک رو توی ذهنم می نویسم و تا نیمه هم نمی تونم روی کاغذ پیادش کنم چون ...

چون ...

وقتی خودم رو این همه خالی از تو می بینم

شاید وحشت نکنم و مضطر نشم... !!!

شاید برای امشب لحظه شماری نکنم و با طمع به بخششت ، مضطرانه ازت طلب کمک نکنم

اما قبول کن اینا همه ضعف میاره

قبول کن جسم و روح سمج و سخت شده ی چون منی هم تحلیل می ره

قبول کن که نه از سر صدق و یقین

که با کلی دو رویی و فقطططط بر اساس احتمال ها ...

بنده ی گناهکارت قصد می کنه مومنانه امشبی رو دعا کنه

مومنانه ...امیدوارانه .... خوشبینانه .

 

در تکمیل اعترافم به مشرک بودن

باید اضافه کنم که شما

شمای ستار و غفار و رحمان و رحیم و ...

گاهی

گاهی و فقط کمی

خدای من بوده ای

 

خدای من و مادر ِ من ....

  

( حرف بسیار داشتم اگر این ضعف ...)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۳
تاسیان ...

 

ما آدم هایی که پارو فراتر از این دنیا نذاشتیم

ما آدم هایی که جسم و روحمون از "این دنیا " تغذیه میشه

آدم هایی که باید بخوریم تا زنده بمونیم

بخوابیم تا نا داشته باشیم

بنظرتون ما آدم کوتوله ها

چه درکی از شب قدر داریم ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۹
تاسیان ...

میدونی

آدم از یه جایی به بعد به "جاموندن" ، عادت میکنه

در واقع آدمی خیلی زود به همه چی عادت می کنه

و شاید بشه گفت یکی از پست ترین پستی های نفس ، همین عادته

عادت ، مرگیه که فهمیده نشده ... یا باور نشده

عادت در بهترین شکل خودش اگر عادت به خوبی ها هم باشه ، باز پَسته !

که مردان خدا ... اونهایی که وصل و اتصالی دارن

به تبعیت از مولا و رب خودشون هر لحظه با عشق نفس می کشن و هر لحظه وجود جدید و کار جدیدی دارن

[ گرچه در ظاهر ، چیزی تغییر نکنه و گرچه هر روز کارهای روز قبل رو انجام بدن ( اونهم با نظمی شگفت انگیز ! ) ]

که خدای اونها هر لحظه با عشق ، هستی بخش ِ اونهاست ... نه از سر ِ عادت !!!

.

نشستم مثل مرگ ، خیره شدم به جریان زندگی توی این ماه

نشستم و مقهور ِ کمی توشه و طویل بودن راه و دوری سفر و عظمت امر شدم

با فهم (ناقصم) از مقصد در خودم فرو رفتم و حیرت زده ، چپ و راست رو نگاه می کنم و انگار

منتظرم تا معجزه ای بشه !

با علم به اینکه حتی برداشتن یک قدم معجزه است ، ناراضی و فریب خورده از نفس ، نشستم و منتظرم طی معجزه ای 

یک شبه راه صد ساله برم ...

و من صد ساله منتظر همچین شبی هستم !!!!

.

فکر می کنم ندیدن ، نپذیرفتن و باور نکردن "مرگ" و بطور اعم تر "معاد " ،

ریشه تمام بدی ها باشه ، مِن جمله عادت

آدمی که مرگ رو باور کرده طبعا نمی تونه هر روز از سر عادت بیدار شه ، کار کنه ، بخوره ، بخوابه ، زندگی کنه ..

و هر لظحه در پی درانداختن طرحی نو هست ...

.

بیا مرگ رو باور کنیم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱
تاسیان ...

 >>> بت شکن

 

تو پس کوچه های دل قدم میزنه و آواز میده که : بت دارم ! بت های سنگی دارم ...

بت های کوچک و بزرگ دارم ... بت های ساخته ی دست ... بت های بافته ی وهم .. بت های تراش خورده ی خیال

بت های گونه گون ... از برای پرستش ...از برای شکستن دارم !!!

 

.

>>> ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبــا ؟ (9-کهف)

 

امشب که روضه خون میخوند : " مریضم و دوام اباالفضله " و سینه می زدیم

حسین روی نیزه کهف می خوند و فکر می کردم :

اعجابِ کربلا به ذبح حسین نیست !

که حسین وجه الله بود

حسین از ازل فانی فی الله بود .. !

که بهش فرموده بودن اگر اراده کنه ، بساط کربلا رو برمیچینن و شهید نشدنش چیزی از مقامش کم نمی کنه .

 

همه ی اعجاب کربلا اما ، به عباس بود !

به فنا شدن یه غیر معصوم

به عباس ِ ذوب شده در حسین

به عباسی که دستاشو ، نه شمار ِ بیشمار دشمن

که تبعیت محضش بسته بود (دستایی که هر بار ، با یاد انتقام باهاش مشق رزم کرده بود )

اصلا همه ی اعجاب کربلا به عباسه

وقتی چشم هاش ( که جانهای عالم به فداشون ) تر شد از شرم زنان ِ حرم ِ حسین

چشم های تیر خورده اش !

.

عباس بس کن !

چرا تعریف مرد و مردونگی رو بهم میزنی بزرگ مرد ِ من !

چرا اینطور گریه می کنی وقتی تمام ات رو فدای حسین کردی !؟؟؟

.

بی شک ابراهیم ، بت شکنی اش رو وام دارِ چشم های بت شکن ِ توست .

.

بت اعظم هم ، منتظر توست .

.

و دعاءُکم فیه مقبول ...

دعا می کنم بیای

اینبار با مشک پر آب .......

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۵
تاسیان ...

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی

بی جرم و بی جنایت

.

گفت اگه میتونی صبر کنی و چیزی از خدا نخوای،صبر کن

صبر کن و با صبرت نشون بده خدا همه چی داده

 

صبر میکنم و شکر

صبر میکنم و یقین رو هم اضافه میکنم بهش

بار دیگه اشتباه ناشکری رو تکرار نخواهم کرد

.

حقا که شکر داره وجودت

حقا که چشم هات

سجده ی واجب دارن

حقا که اسمت، تنها نقطه اتصالم با بودنه ...

و من

مطمئنم تو هنوز هم عادت داری به خرابه ها سر بزنی

.

من منتظرم

ماه من  !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را ! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است ,که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل , اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

 

#قیصر ِ_عزیز

.

انقدر لبریز فکر و حرفم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۴
تاسیان ...