تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

>>> مست شو ...

 

الهی و ربی! یا رب المشرقین و المغربین! لیس لی شی الا حب مولای الحسین (ع)

الهی و ربی! یا رب الجن و الناس! لیس لی شی الا حب مولای العباس(ع)

.

.

داود بن کثیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود:


«نحن الصلاة و نحن الزکات و نحن الحج و نحن البلدالحرام و نحن کعبۀ الله و نحن قبلۀ الله و نحن وجه الله»

 

>>> کلید واژه

 

 

پسرت پایان حیرت "آدم" شد ، یاعلی!

 

مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ بِکُمْ یُبَیِّنُ اللَّهُ الْکَذِبَ وَ بِکُمْ یُبَاعِدُ اللَّهُ الزَّمَانَ الْکَلِبَ‏

 هر کس خدا را بخواهد از توجه به شما شروع کند و بواسطه شما خدا دروغ گویان را آشکار سازد و بواسطه شما زمان گزنده را سپرى گرداند

 

 

وَ بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَمْحُو مَا یَشَاءُ وَ (بِکُمْ) یُثْبِتُ‏

 و بواسطه شما خدا درهاى رحمت را بروى خلق می گشاید و بوجود شما خدا ختم امور عالم خواهد کرد و بواسطه شما خدا هر چه خواهد محو و اثبات کند

 

وَ بِکُمْ یَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقَابِنَا

 و بواسطه شما گردن ما از زیر بار ذلت و ظلم و بیداد رهایى یابد

 

*زیارت مطلقه اول امام حسین ع

.

 

آهسته تر برو ...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۰
تاسیان ...

خوابم گرفته

و علت اینکه خوابم میاد خستگی جسمم نیست

دلیلش روح خسته و رنجور و ضعیف منه

روحی که گنجایش ِ برکت و رحمت و مغفرتت رو نداره

ظرفی کوچیک که با قطره ای سرشار میشه و لبریز

روحم خوابش میاد و سنگینه

و فکر کن چطور روحی میتونه باشه روحی که خوابش گرفته

(روحی که به خواب رفتن جسم ، تازه شروعِ فعالیتشه !)

در ماه بارش رحمتت هستیم و روح من ، تاب اینهمه رحمت رو نداره

جایی براش نداره !

دلِ عاصیِ قاسیِ غافلِ خواب آلودِ....مرده ی من ...من...من...م...ن..

.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۱۸
تاسیان ...

 

یکی از روایات صحنه ی بسیار جالبی رو در قیامت تصویر می کنه

که توی اون صحنه خدا از بنده ی گناهکاری که می خوان ببرنش جهنم ( و داره دست دست می کنه)

علت این پا و اون پا کردنش رو می پرسه و بنده از حسن ظن اش به خدا می گه و گمانش که خدا اون رو می بخشه

خدا قسم می خوره که این بنده حتی "لحظه" ای از لحظات عمرش حسن ظن به خدا نداشته وگرنه خدا با آتیش نمی ترسوندش

بعد خدا یکی از عجیب ترین جملاتش رو میگه :

" جزای دروغش رو بهش بدید...

ببریدش بهشت "

.

یقینی نیست

شکی نیست حتی !

حسن ظنی هم نیست .......

با علم به تموم اینا

مدتهاست در خونه ات این پا و اون پا می کنم بلکه ...

می دونم منو می بینی

می دونم صدامو می شنوی

تو تنها کسی بودی که همیشه خواستم صدامو بهش برسونم

امشب می خوام جزای همه دروغایی که تموم این سالها بهت گفتم ،

ازت بگیرم .

 

 

ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ آخِرَ عَبْدٍ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَیَلْتَفِتُ فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ أَعْجِلُوهُ

فَإِذَا أُتِیَ بِهِ قَالَ لَهُ عَبْدِی لِمَ الْتَفَتَّ فَیَقُولُ یَا رَبِّ مَا کَانَ ظَنِّی بِکَ هَذَا

فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ عَبْدِی مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی ؟ فَیَقُولُ یَا رَبِّ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی وَ تُدْخِلَنِی جَنَّتَکَ

قَالَ فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ آلَائِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی مَا ظَنَّ بِی هَذَا سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً قَطُّ

وَ لَوْ ظَنَّ بِی سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً مَا رَوَّعْتُهُ بِالنَّارِ

أَجِیزُوا لَهُ کَذِبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّة

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۷
تاسیان ...

"آه ...

مردن چقدر حوصله می خواهد..."

.

اینجا همه هر لحظه می پرسند :

_《حالت چطور است؟》

اما کسی یک بار از من نپرسید :

_《بالت...

.

"قیصر امین پور"

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۳
تاسیان ...

زانومو بغل کردم و چشمام از اختیارم خارجن ...

با فکر کردن به اینهمه ضعف گریه ام شدت می گیره

یاد یکی از روایاتی که صبح می خوندم می افتم و گریه ام شدت می گیره

فکر می کنم نسبت من با این چیزایی که می خونم چیه ؟!!! حلقه دستمو دور زانوهام تنگ تر می کنم تا صدای گریه ام بیرون نره

 

یاد حرفت تو روایت می افتم و ناخوداگاه زیر لب تکرار می کنم : أبخیلٌ أنا ؟ و جواب می دم : لا !

أبخیلٌ أنا ؟ _ لا ... أبخیلٌ أنا ؟ _ لا_ی آخر گم می شه تو صدای گریه ام ...

 

می شکنم ... از یقین نداشته می شکنم...از شرک داشته می شکنم ...

از امتحانی که هیچ جوره نمی فهممش خورد می شم...

اونا چکاره ان این وسط ؟ تو از من چی می خوای ؟ چیو نمی فهمم ؟ مشکل کجاس ؟ می خوای چکار کنم ؟؟؟؟

 

روایتو که می خونم و ناخودآگاه سه بار پشت هم زیرش می نویسم ...

زیر هر یا رب تو لبیک ماست ... زیر هر یا رب تو لبیک ماست ... زیر هر یا رب تو ....

و فکر می کنم چقدر زیاد غر زدم و طلبکار شدم که "من" خوندم و جواب ندادی

و چقدر کم شکر کردم که "تو" اذن دعا دادی ( که منو دیدی و اذن دادی و ...)

اما حالا احساس می کنم تمومشون یس بودن تو گوش ِ ...

احساس می کنم چیزی از اون حرفها با من نیستن

اینجایی که بیزار و خسته و ملول و مأیوس نشستم و گریه می کنم و گریه می کنم و  ...

تو کجایی ؟ درواقع سوالم اینه که : مـــن کجام ؟؟؟

من که پاک حسن ظن و یقین و جبر و اختیار و قضا و قدر و عدل و خوف و رجا و همه چیو قاطی کردم

مثل دانش آموزی که یه مشت فرمول حفظ کرده بی اونکه فهمی داشته باشه

و حالا اون مونده و برگه امتحان و کلی دانسته که جای درست هیچ کدومو نمی دونه

درواقع این دانش آموز با گنجینه ای از دانسته ها _صفر_ می شه امتحانو ... _صفر _

 

 

َقال الصادق ....

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۰۶
تاسیان ...

مثل اژدهای هزار سری

که هر سرشو بزنی ، هزااار هزار سر ازش درمیاد

بی تو ممکن نیست گذشتن از این خوان

کم اوردم

.

راستش اما میدونم

کسی کم میاره که "خود"شو می بینه...می بی نه ...

وگرنه هر دیوانه ای میدونه لافتی الا علی لا سیف.... الا ذوالفقار

سری که ذوالفقار بزنه جاش چیزی سبز نمیشه

اصلا به یک ضرب علی اژدهایی باقی نمی مونه

مسئله اینه که...

.

پرسیدم پس مولا کجاست تو اون احوال

فرمودن لحظه جون دادن،14نور مقدس دور محتضر رو می گیرن

منتها اونایی که اعتقادی ندارن ، نمی بینن

بعد یه چیز خیییلی وحشتناک تر گفتن

که تو مواقف مختلف ، مولا میان و دست دراز می کنن که : دست منو بگیر نجاتت بدم

اما شخص دست مولا رو پس می زنه و تشر میزنه که نمی بینی گرفتارم؟برو بذار به گرفتاریم برسم و...

البته که تجربه مشترک خیلی هاست

توی همین عالم

پس زدن دست علی

من خودم روزی هزااار بار...

.

باید از تو

به تو پناه برد ....

.

باید از خود

به تو پناه برد

.

باید از هرآنچه "هست"

به تو پناه برد

.

اعوذ بک من نفسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۴
تاسیان ...

 

کسی که بجای "سبب ساز" ، "سبب ها" رو می بینه

 

هرررر بلایی سرش بیاد حقشه .

 

تامام

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۷
تاسیان ...

 

تو تاکسی نشستم و خوانندهه داره میخونه

 

"آنکه می گوید دوستت دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش ..."

 

بارون شدت می گیره و صداش تو صدای بارون گم می شه

 

"ای کاش عشق را ،

زبانِ سخن بودبود ..."

 

بارون داره شلاقی می زنه

 

"هزار کاکلی شاد در چشمان توست

هزار قناری خاموش ، در گلوی من..."

 

دوست دارم پیاده برم باقی راهو  

  

"ای کاش عشق را ،

زبانِ سخن بود ..."

‌  

فکر می کنم بارون ،

صدای رسای زبانِ سخنِ عشقه ...

خیلی واضح شنیدم که دوستم داری .

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۲
تاسیان ...

 

"ذوالحلم الذی لا یصبو ..."

 

فرمود ، حضرتش حلیم است ...

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره !

دستگیره ... هرجای عالم  ِ هستی که باشی ...

هر شکلی که باشی

از بس حلیم  ِ ...

با بردباری پامون مونده .

 

 

زیارت امام مهدی نیمه شعبان-مفاتیح الجنان

 .

*دیگه نمی کشه پاهام ...که پا به پات بیام . 

 .

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۴۲
تاسیان ...

عبای عربی مو آویزون می کنم.دوقدم عقب می رم و چند لحظه ای خیره نگاش می کنم .و یاد تو می افتم.و پرت می شم به چهار سال قبل تر.

دم حرم از هم جدا می شیم .شما می رید بازار و من و بابا می ریم زیارت.غروب اما وقتی همو تو خونه می بینیم عبا رو که حسابی چشممو گرفته بود می کشی بیرون و می دی بهم. و اینکه خوشحالی من دقیقا از داشتن این عباست یا خریده شدنش توسط تو ...خودت بگو!؟

(یاد همسفرمون می افتم.مرد اهل دلی بود.فردای رسیدن برگشت گفت :"وقتی رسیدی پاهاتو بوسیدی؟ازش تشکر کردی پیاده تا اینجا اوردت؟"شونه بالا میندازم که : نــــه !!! وظیفشه ! و زیر لب ادامه می دم اینجا نیارم کجا می خواد ببره . بعد فکر می کنم واقعا باید ازش تشکر کنم ؟و به این نتیجه می رسم که : نه ! چون می دونم من نیومدم .پاهام منو نیوردن.از پاهام نه اما از تو ممنونم.)

 

 

 

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

 

 

اسم زهرا ، سبب ساز و سبب سوزه

بیخود نیست که با مولا دعوا میگیره ، که قبل اینکه شما میزان و ترازو بیاری

من همه رو بردم بهشت . !

بقول میرزا : قربان آن دعوا ! قربان آن دعوا ...

 

 

" من ندارم سر یأس 

زیر بی حوصلگی های شب ، از دورادور

ضرب آهسته ی پاهای کسی می آید ...

من ز خـــــــود می ســوزم ...! "

 

 

اعترافاتم رو براش مکتوب می کنم که ضمیمه پرونده ام ! کنه .

من می فهمم این نفس چقدر پسته.من از حمل بار سنگینم در عذابم.

من دست شیطانو می بینم.من طرح شیطانو از بَرَم.من انعکاس شیطانو تو آینه می بینم وقتی دم گوشم وزوز میکنه.

من این نفسو می شناسم.حتی می تونم با جزئیات، ریشه اداهاشو شرح بدم.حتی می تونم حرکت بعدیش رو پیش بینی کنم.

 

 

فرمود : " ابکی لخصلتین هَولِ المُطَّلَع و فراق الاَحِبّةِ "

هول مطلع موقعیتی در قیامته که تو هستی و خدا . و اون از همه اعمالت اطلاع داره

یکی یکی تذکر می ده که در فلان صحنه این کار رو کردی.در فلان ساعت این راهو رفتی ...

فهمم نمی شه این موقعیت رو . وقتی داشت می گفت اما ، انگار یه جایی از وجودم می فهمیدش که از خود بیخود شده بودم . 

 

   " ای آنکه دارمت اما ندارمت " .

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۰
تاسیان ...

  

" به کویر گفتند : یک خاطره غمگین بگو

گفت : یادم می آید روزی که دریا بودم

و همه به او خندیدند .... "

 

کویرِ کویرم ....

سراب ِ سراب .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۱۰
تاسیان ...

 

لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.

لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی

 

 

 مَرَّهً بَعْدَ اُخْرَی 

 

ثُمَّ لا تَجِدُ عِنْدِی صِدْقاً وَ لا وَفاءً

 

 

 

"دعای حزین"

 

.

 

ظلمت و تنهایی و  وحشت کمه ، که بی هوا ندا میده بنویس!

+چی بنویسم؟

هر چی کردی .هرجا رفتی.هرچی گفتی.هرچی از ذهنت گذشت.هرچی...از وقت تکلیف بنویس ...گوشه کفنت بنویس

+یادم نمیاد

من اما یادمه ، که هرلحظه باهات بودم ...بنویس ...

بعد مثل طوقی میندازن گردنم

بعد بی هوا و خشن میکشه و میبرتم ...

بعد خود ِ خودِ خودِ حق سوال اول  رو می پرسه : "چرا....؟"و می خواد که خودم بخونمش...بلند بخونمش ...

بعد من می خوام نباشم ...

+ می لرزم...می لرزم...همه ام می لرزه ...می گریه ...

 

"حدیث سلمان"

.

 

7 تریلیون دلار ....

 

مردک داره میگه که چقد هزینه کردن و هیچی عایدشون نشده

که ناخوداگاه بلند میگم ... یقول اهلَکتُ مالا" لُّبَدا ....مردک بددددبخخخ

 

بعد اون سه تارو تو یه قاب می بینم و بلند میزنم زیر خنده ...

.

چقد احساس "غریبه" بودن دارم ...بین این مردم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۹
تاسیان ...

 

پرش های ذهن ...

 

 

تو این لحظه ، درست تو همین لحظه ، خالی ام از همه چی .... خالی ام از فکر .خالی ام از زندگی.خالی ام از خودم.خالی ام از تو ...هوای تو اما اطرافمو احاطه کرده،منتظره تا منو پر کنه....من اما خالی ام ...خالیِ خالی

 

ماژیک رو تو دستم فشار میدم و به ذهنم فشار میارم تا شکل ضَمّه رو یادم بیاد!!!شکل "سکون" تو ذهنم تداعی میشه اما میدونم این ضمه نیست.باورش نمی شه شاید، وقتی میگم مغزم قفل کرده.

 

میگمش اینا جواب نمی ده...شهربازی هم جواب نمی ده .میگمش همه این راه هارو من تا ته رفتم.اینا هیچ کدوم جواب نمی ده.فقط یچی جواب میده.

اصرار داره که جواب می ده.می دونم این همه راهو نیومدم که حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم ، اما باید بدونه آخرِ هم اینا هیچی نیس.این حقشه که بدونه!.میگمش فقط یه جا جوابه . هیئت .میگه از اون جیغا نه.از این جیغا.می خوام بگم  " ان کنت باکیا لشی فابک للحسین" و هیچی نمی گم

 

میگه این ترم اصن نیستی!؟کجایی؟و نیستی نه که نیستی یعنی .../چرا هستم...هستم...و با تکون های مصممِ سرم می خوام به خودم بباورونم که ..."هستم" !

 

صحنه های "انقلاب جنسی" صحنه هایی نبود که برای اول بار ببینم ، و چیزهایی نبود که برای بار اول بشنوم اما بازم بهتم زد.بازم بغض امونمو برید.بازم "جهل" ریسمان محکمی شد دور گردنم

 

فاطمه رووش نمی شه جیغ بزنه.میگم مگه نمی خواستی جیغ بزنی.منو صدا کردی بیام ببرمت یه جا جیغ بزنی اونوقت حالا...؟!و تشویقش می کنم جبغ بزنه.و متقاعدش می کنم ساعت 12 شب تو جاده جاجرودکسی متوجه بود و نبودش هم نمی شه تا برسه به صدای جیغش.اگر فکر می کنه این جیغ زدن حالشو بهتر می کنه خب بهتره جیغ بزنه!

 

جاروبرقی تو دستم عقب جلو می ره ، ذهنم اما هزااارجا می پره . میگمش : همه ی چیزی که من می خوام تو دستای توئه...نه دست کس دیگه

می شنوی؟؟؟همه ی چیزی که می خوام .

 

 

بعد چند دقیقه جیغ زدن ساکت می شینه.خیلی ساکت.میگمش همه جیغت همین بود؟اروم تایید می کنه وساکت می شینه.ساکت می شینم.این همه ساکت بودن به فاطمه نمیاد.این همه ساکت بودن کاملا بهم میاد.سرم قدر یه کوهه.خوابم میاد ولی میرم.بی هدف.هدفمند.

 

دراز کشیدم .دلم می خواد بخوابم.یادم میاد کتابای کتابخونه رو باید چند روز پیش می بردم.رو پا بند نیستم.اما بهونه خوبیه واسه نموندن. یه صدایی تو مغزم می پیچه . عبیدک بفنائک . امروزم که بره پنج روزش رفته .مسکینک بفنائک . امسال چندمیشه؟بیست و چهارمی؟بیست و پنجمی؟. فقیرک بفنائک.بیست و چار سال یه عمر نیس.یه روز.نهاااینا یه روز و نصفیه!.سائلک بفنائک.کامنت ناشناسه.شنیدن از یه "آشنا" دردآورتره شاید. اما حالا یه غریبه گفته و من...قادر نیستم اشکی که از حرفش نشسته تو چشمم مهار کنم...حتی قادر نیستم رهاش کنم...اشکم تو جاش خشک می شه.قلبم تو سینه فشرده می شه.اونی که اینو نوشته اصلا درکی از بی بال پریدن داره؟و هوا نیست.جای موندن نیست.

 

 

هوای خوبیه.تازه بارون زده و جنگل رو حسابی سرحال اورده.چهره ی منفور شهر پشت سبزی درختا پنهونه.

من روی صندلیِ خیس،خیسِ خیس نشستم.

به ذهنم فشار میارم . من کیم ؟!و شکل ناقصی از خودم در ذهنم تداعی می شه . اما میدونم این "من" نیستم.

شاید تو هم باورت نمی شه مغزم قفل کرده.شاید می خوای بگی تو که هنوز جوونی.و من می خوام بگم ای بابااا....

و آه عمیقی بکشم ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۲۹
تاسیان ...