تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

و بیدک لا بید غیرک ...

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ب.ظ

 

پرش های ذهن ...

 

 

تو این لحظه ، درست تو همین لحظه ، خالی ام از همه چی .... خالی ام از فکر .خالی ام از زندگی.خالی ام از خودم.خالی ام از تو ...هوای تو اما اطرافمو احاطه کرده،منتظره تا منو پر کنه....من اما خالی ام ...خالیِ خالی

 

ماژیک رو تو دستم فشار میدم و به ذهنم فشار میارم تا شکل ضَمّه رو یادم بیاد!!!شکل "سکون" تو ذهنم تداعی میشه اما میدونم این ضمه نیست.باورش نمی شه شاید، وقتی میگم مغزم قفل کرده.

 

میگمش اینا جواب نمی ده...شهربازی هم جواب نمی ده .میگمش همه این راه هارو من تا ته رفتم.اینا هیچ کدوم جواب نمی ده.فقط یچی جواب میده.

اصرار داره که جواب می ده.می دونم این همه راهو نیومدم که حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم ، اما باید بدونه آخرِ هم اینا هیچی نیس.این حقشه که بدونه!.میگمش فقط یه جا جوابه . هیئت .میگه از اون جیغا نه.از این جیغا.می خوام بگم  " ان کنت باکیا لشی فابک للحسین" و هیچی نمی گم

 

میگه این ترم اصن نیستی!؟کجایی؟و نیستی نه که نیستی یعنی .../چرا هستم...هستم...و با تکون های مصممِ سرم می خوام به خودم بباورونم که ..."هستم" !

 

صحنه های "انقلاب جنسی" صحنه هایی نبود که برای اول بار ببینم ، و چیزهایی نبود که برای بار اول بشنوم اما بازم بهتم زد.بازم بغض امونمو برید.بازم "جهل" ریسمان محکمی شد دور گردنم

 

فاطمه رووش نمی شه جیغ بزنه.میگم مگه نمی خواستی جیغ بزنی.منو صدا کردی بیام ببرمت یه جا جیغ بزنی اونوقت حالا...؟!و تشویقش می کنم جبغ بزنه.و متقاعدش می کنم ساعت 12 شب تو جاده جاجرودکسی متوجه بود و نبودش هم نمی شه تا برسه به صدای جیغش.اگر فکر می کنه این جیغ زدن حالشو بهتر می کنه خب بهتره جیغ بزنه!

 

جاروبرقی تو دستم عقب جلو می ره ، ذهنم اما هزااارجا می پره . میگمش : همه ی چیزی که من می خوام تو دستای توئه...نه دست کس دیگه

می شنوی؟؟؟همه ی چیزی که می خوام .

 

 

بعد چند دقیقه جیغ زدن ساکت می شینه.خیلی ساکت.میگمش همه جیغت همین بود؟اروم تایید می کنه وساکت می شینه.ساکت می شینم.این همه ساکت بودن به فاطمه نمیاد.این همه ساکت بودن کاملا بهم میاد.سرم قدر یه کوهه.خوابم میاد ولی میرم.بی هدف.هدفمند.

 

دراز کشیدم .دلم می خواد بخوابم.یادم میاد کتابای کتابخونه رو باید چند روز پیش می بردم.رو پا بند نیستم.اما بهونه خوبیه واسه نموندن. یه صدایی تو مغزم می پیچه . عبیدک بفنائک . امروزم که بره پنج روزش رفته .مسکینک بفنائک . امسال چندمیشه؟بیست و چهارمی؟بیست و پنجمی؟. فقیرک بفنائک.بیست و چار سال یه عمر نیس.یه روز.نهاااینا یه روز و نصفیه!.سائلک بفنائک.کامنت ناشناسه.شنیدن از یه "آشنا" دردآورتره شاید. اما حالا یه غریبه گفته و من...قادر نیستم اشکی که از حرفش نشسته تو چشمم مهار کنم...حتی قادر نیستم رهاش کنم...اشکم تو جاش خشک می شه.قلبم تو سینه فشرده می شه.اونی که اینو نوشته اصلا درکی از بی بال پریدن داره؟و هوا نیست.جای موندن نیست.

 

 

هوای خوبیه.تازه بارون زده و جنگل رو حسابی سرحال اورده.چهره ی منفور شهر پشت سبزی درختا پنهونه.

من روی صندلیِ خیس،خیسِ خیس نشستم.

به ذهنم فشار میارم . من کیم ؟!و شکل ناقصی از خودم در ذهنم تداعی می شه . اما میدونم این "من" نیستم.

شاید تو هم باورت نمی شه مغزم قفل کرده.شاید می خوای بگی تو که هنوز جوونی.و من می خوام بگم ای بابااا....

و آه عمیقی بکشم ....

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۰۲
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی