تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۳۰ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

تو باعث میشی از ته ته دلم،با همه ی سلولهای تنم، بخندم

.

تو میتونی با سردیت، لبخندهام رو تا دونه ی آخر خشک کنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۳
تاسیان ...

گفت یا من اضحک و ابکی

اونی که میخندونه اونه

اونی که میگریونه هم اونه

نمیشه فقط از خدای خنداننده تشکر کرد

نمیشه سپاس هارو از آن خدایی دونست فقط،که دست میکشه سرت

اضحک و ابکی هردو خودشه و هردوی اینها یکی هستن!

چیز جدایی نیست، که حتی قدرت انتخاب داشته باشی بین شون

از تویی که بنده هاتو میبری از پیش مون،

تویی که تنهامون میکنی،تویی که سختی میدی بهمون،

تویی که عتاب میکنی،تویی که به مو میرسونی،

تویی که گاهی عجیب و کشنده سکوت میکنی،

تویی که گاهی پنهان میشی،

تویی که میذاری بریم با مغز بخوریم زمین و...‌.

همونقدر ممنونم

که از توی مهربون بخشنده ی ستار غفار کریم عزیز لطیفِ....

جلال تو همونقدر جمیله که جمالت

پس برای همه ی شکل های ربوبیتت... سپاس!

.

میدونم دورم...

ولی میدونمم، نزدیکی!

شکرت...که هرچی دور شیم ما...تو نزدیک میمونی....شکرت

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۱
تاسیان ...

نوشتم مث دختر همسایه نشسته باشم به گریه

و تو بیای دست بکشی سرم

بعدش یادم افتاد

تمام روز داشت دست می کشید سرم

وقتی اون سعی میکرد بخندونه منو

وقتی دلداریم میده

وقتی حمایتم میکرد و طرفداریمو میکرد

وقتی زنگ میزد که باهاش دعوا کنم و خودمو خالی

وقتی برام آواز میخوند_کاری که برای هیچکس_

تمام مدت خدا داشت دست میکشید سرم

ممنون که با آدمای خوب زندگیمون، بغلمون میکنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

اگر واقعا مسئولیت تمام و کمال زندگی بعهده ی خود ما باشه

اگر واقعا تا انتخاب جسم و خانواده و زمان و مکان تولد 

به ما اختیار داده شده باشه

اختیاری که ما فقط فراموشش کردیم

در اون صورت نمیدونم باید به خودم چی بگم دقیقا!

بگم دست مریزاد...گل کاشتی دختر...سخت جلو اومدی،دمت گرم ...

یا بگم..

ریـ*ی...!!!!

:)

 

.

+ با خودمون مهربون باشیم! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۰
تاسیان ...

راستی خدایا شکرت

همینجوری...کلا.

.

شکرت امام رضا هست

ولو ما نمیتونیم بریم حرمش و رفتن بقیه رو تماشا میکنیم

.

 

بعدنوشت:

خدایا ولی خودمونیم...کم خسته نشدم

تو خیلی صبوری،ما خیلی کم صبریم!؟ قضیه چیه؟!!!

:)

بسه دیگه نیس؟!!!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۷
تاسیان ...

شکرگذاری امشب باشه برای اونجای زندگی

که گم میشی

خدا میاد پیدات میکنه

نمیدونم چرا یاد اون روایت افتادم الان

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :

هر آینه شادى خداوند از توبه بنده خود 

بیشتر است تا شادى نازایى که بچّه مى آورد 

و گم کرده اى که گمشده خود را مى یابد 

و تشنه اى که به آب مى رسد.

.

عجیب نیست که حس هایی که ما بعد توبه داریم به خدا نسبت دادن؟!

هرچی بیشتر نگاش میکنم...بیشتر عجیب میشه

.

ممنون که از دیدن کسی که از خودش فرار کرده

کسی که دوست نداره خودش رو ببینه

ممنون که از «دیدن» همچین کسی انقدر خوشحال میشی! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
تاسیان ...

سپاس از خدای اشک ها و لبخندها

خدای اضطراب و آرامش

خدای خواب و بیداری

خدای عشق و نفرت

خدای صبر و بیقراری

خدای شک و یقین

خدای عزت و ذلت

خدایی که همیشه نه تنها بهمون گوش میده

که مدام باهامون صحبت میکنه

و همیشه هست...نه میخوابه...نه خسته و کلافه میشه...

نه ترکت میکنه...نه طردت میکنه...نه فراموشت میکنه...

نه....

خدایا چجوری انقد خوبی راستی؟!!!! :)

خدایا شکرت و ممنون...که حتی هنوز بهم امیدواری..و منتظرمی :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
تاسیان ...

میدونی اون منو خیلی خوب میشناسه

اونقدر خوب که گاهی کفرمو درمیاره

گاهی متعجبم میکنه

گاهی بینهایت برام جالب و شیرینه

گاهی لجم میگیره

و بیش از همه منو به فکر میبره

اون اگر دست از فرار برداره احتمالا خودش رو هم خوب بشناسه

بگذریم

یکبار چیزی بهم گفت که یه گوشه برا خودم سیوش کردم

اون لحظه هم با اینکه تصمیم گرفتم نادیدش بگیرم تکونم داد

پشت حرفش منظور بدی نبود

و حتی شاید وقتی میگفت لحن شوخ و شیطونش رو چاشنی کلامش کرده بود

و منم سر سوزنی ناراحت نشده بودم ازش 

ولی منو به فکر برد

و حالا چند روزیه دوباره به حرفش فکر میکنم

تووش عمیق میشم...توو خودم عمیق میشم...فرار میکنم...نگاه میکنم...

هاااا...حرفش این بود:

«تو دوس نداری توو راحتی زندگی کنی..حتما باید توو سختی بیفتی تا حس زنده بودن بهت دست بده»

حتی یادم نمیاد چرا این حرف رو‌ زد...مهم هم نیست 

 

نمیتونم مستقیم به جمله نگاه کنم...هر بار دیدنش متاثرم میکنه

راستش چیزی نمیتونه ادمی رو اذیت کنه،

تا وقتی سهمی از حقیقت و واقعیت داشته باشه

و این جمله بخشی از واقعیت من بود...البته واقعیت و نه حقیقت

اینو برای تو می نویسم دخترک قشنگم...

تویی که تازه تازه شروع کردی به دیدن خودت

و تلاش برای زندگی کردن و نه زنده بودن

خیلی طول کشید که حتی تا اینجا برسی...

سخت و طولانی بود مسیرت...

و آره...فکر میکنم باید بپذیریم سختی کشیدن،رنج،زجر،...چیزی بود که انگیزه زنده بودن ...و حس زنده بودن بهت میداد...

حتی بابتش سرزنشت نمیکنم چون...تا قبل از این تو راهی نداشتی...:)

بعد از این هم...یاد میگیریم تمام ابعاد زندگی و زنده بودن رو زیست کنیم

نه فقط رنج و سختی...

نمیگم دیگ سختی نخواهد بود...

و دیگه از چیزی رنج نمیبری...

اما دلیل بودن و ادامه دادنت...

دیگه «رنج کشیدن» نخواهد بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۶
تاسیان ...

از خودِ گریانم_در این لحظه_

به خودِ در آرامش و سکونم_ در همین لحظه_

.

نمیدونم چرا و چطور کلمات این شعر باهام بازی میکنن

ولی خوندنش باعث میشه بی اختیار ببارم

و شاید اشک کامل ترین،شریف ترین،رقیق ترین،دقیق ترین و...ی راه برای

ابراز «احساس» باشه

توی نقطه ای که کلمات عاجز میشن

و اشک ها به کمک میان تا تو زبانی برای «بیان» اونچه که هست داشته باشی

فکر میکنم بهتره کلامم رو‌ کوتاه کنم

شاید بهتره بعدها،

که دوباره و دوباره این شعر رو میخونم

_ و این پست رو برای اون بعدها دارم می نویسم_

دوباره حس جاری در این لحظه رو فقط لمس و زیست کنم

و نه با کلمات، که با حسی که این شعر در من زنده کرد و اشک هام رو جاری ....

پس فقط می نویسم....

.

«نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ ام و بردۀ دینم
نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را

آنچـه گفتند و سُرودند تو آنی
خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشینی و

بجز روشنی شعشعۀ پرتـو خود هیچ نبـینی
و گلِ وصل بـچینی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۵
تاسیان ...

میدونی

من داره کم کم به خودم حسودیم میشه

که تورو دارم...💛⛰️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۸
تاسیان ...

ممنون که بعضیارو نگرانمون میکنی که بگی دوستمون داری:)

.

ممنون برای باد خنک

همچنین آب خنک

ایضا برای خلق سایه

برای لواشک و بستنی

برای درخت گیلاس

ممنون برای لحظات به آرامش رسیدن

ممنون برای در رفتن خستگی بعد از اینکه خسته میشیم و میریم درش کنیم( پیچیده اش کردم!؟؟؟)

شکرا لک ...خلاصه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۸
تاسیان ...

فک کرد من خیلی عاشقم

نمیدونست چشم هاش انقدر زیبا هستن

که در هر حالت، معشوقه های خوبی هستن برای پرستیدن

که توو دنیای تصورم،جایی برای نبودنشون نیست دیگه

که با تمام درد و رنج هایی که ناخواسته شاید بهم وارد کنیم

میل وافری به بودنش دارم...

که دیدن چشم هاش،شنیدن صداش،لمسش،دیدن لبخندش...

تنها چیزیه که «گرمم» میکنه ...

.

آنِ من است او!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۸
تاسیان ...

چیزهای کوچیکی هستن که «دیدنشون» قلب رو به ادامه دادن تشویق میکنه

زمین بی محبت جایی نبود که انسانِ خطاکار رو حتی بهش تبعید کنی و هبوط بدی

پس قبل از انسان،محبت رو به زمین نازل کردی

بلکه زمین رو با محبت خودت خلق کردی تا انسان رو توو دنیای رنج ها و محبت ها

با ربوبیت خودت رشد بدی...

میدونی بارها بخاطر افرینش ماه،قرار دادنش بالای آسمون زمین،

اینطور چرخشش دور زمین و طنازی کردن با هرشب یطور زیبا بودن

ازت سپاس گذارم!؟

بعضی بنده هات از جهاتی مثل ماه میمونن!

هر روز و شب یجور قشنگن...

هرشب یجور تاریکی شب رو‌ روشن میکنن و مژده ی وجود خورشید رو‌ میدن

برای آدم های امن،که بی چشمداشت و چرتکه انداختن محبت بذل میکنن

که همیشه حرفی،نگاهی،لبخندی،لمسی،دارن تا دلگرمت کنن

برای لبخندهای از سر مهربونی و شفقت

برای نگرانی های بی شائبه

برای احوالپرسی های بی هوا

برای دوستت دارم های بی انتظار

برای آغوش و بوسه ....

ازت سپاس گذارم...

ممنون که با آدم های خوب بغلمون میکنی....

 

 

گفت لا حبیب الا هو و اهله...

در ادامه اش ننوشت همه ی خلق اهل و عیال محمد ص هستن

شاید چون واضح بود....که ایاب الخلق الیکم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

میدونی که وقتی نیاز داری و آدما ها تنهات میذارن یعنی چی؟!

.

.

ینی آسمون شب قشنگه!

دختر قشنگم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۷
تاسیان ...

آسمون شب های اینجا خیلی قشنگه

میدونی که؟!

میتونی تا اون موقع تحمل کنی؟! و همون پشت بمونی!؟

.

امروز رو قراره باهم باشیم تاسیان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۳
تاسیان ...