تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۶۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

مصطفی جان،صدام رو اگر میشنوی

دلتنگ شما هستم

دلتنگ رسول،احمدعلی،علی،سید احمد،آقا مصطفی،علیرضا،حسن آقا و ...

سِد مرتضای جان

دلتنگ شما عزیزان سالهای دورم...رفقای سالهای سال

.

.

باید برم سر بزنم

به بابا پناه ... به رفقا... به پاتوق و تفرجگاهِ هر هفته

چقد دلتنگ اون هوام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۴۴
تاسیان ...

شبِ غمم، سحر نما!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۶
تاسیان ...

گف واسه تو دوسر برده این داستان

اگه خواستت و اونقد خواستت که جنم جلو اومدن داشت که خب...

اگرم جنمشو نداشت و استقلالی نداشت...بهتر که نرفتی تو زندگیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۰
تاسیان ...

چقد دوس داشتم الان با تو زیر این درخت روو به شهر نشسته بودم

دستامو میبوسیدی

چشماتو...بوسه بارون میکردم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۴
تاسیان ...

بارون ریز و نسیم خوبی میزنه

مثل اون روز جنگل

چقد خاطرات ترسناکن!

اون همه خاطره .. سخته یادم بره...سخته...

قراره تا همیشه یه گوشه ی دلمو غمگین کنن؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۱
تاسیان ...

بعد از ساعتی گریه تو بغل ف اومدم پارکی ک گفتی غروب سکه ای! داره

و جون میده برای قدم زدن با خانواده

ف وقتی گریه میکردم بدون حرف فقط بغلم کرده بود و سرم رو میبوسید

پشتم رو نوازش میکرد...دعوام نمیکرد که گریه بسه،پاشو..

میدونم طاقت گریه مو نداشتی

ولی باید میذاشتی سیر تو بغلت...

ناشتا از صبح،با دل ضعفه نشستم و حریف چشمام نمیشم

زدم بیرون چون نمیخوام پدرو بیش از این نگران خودم کنم

میدونم چون من هیچوقت ناراحتیامو بروز نمیدم وقتی یکم ناراحت میبینتم چقد نگران میشه

راستش زندگی...رسوا شدم...

تقریبا همشون متوجه شدن حالم مرتبط با کیه...

دوس دارم بیام ابنارو به خودت بگم

ولی نیستی ببینی...تو جاده ای..اینجا مینویسم

چقد «بی تو بودن» مسخره اس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

دوست داشتن کسی

آدمو کم طاقت،یا بی طاقت میکنه

دوست داشتن کسی همینقد بیرحمه؟!!!!

چقد سخته همه چی,زندگی!

نگفتم زندگیمی؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۳۵
تاسیان ...

گفتم که مشکل «منم»

چرا گفتی تو مشکل نیستی!؟

من باورم شده بود!

گفته بودم زودباورم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۱۰
تاسیان ...

دیدی گفتم دعوت مشهد مشکوکه!؟

لطف رجبه...

خدا دل مارو از لطف غیر غنی کنه...

...بت شکن است او..........بت شکن.

.

هه

حالا هی باید ناله کنم اینجا از نبودنت و بی معرفتیت؟!

چه کار بیهوده ای

یعنی قراره این دوماه...این پنج بار...بقیه عمرمو گند بزنه بره؟!!!

چه ناعادلانه

چقد بعضی انتخابا بهای سنگینی دارن!

و چه عجیب که تو با علم بهشون انتخابشون میکنی!!!!

دارم میرم توو لاک دفاعیم

گرچه لاکی نمونده دیگه...

دفاعی ندارم دیگه...در برابر حملات من به خودم....

دربرابر تو که ...هیچکس باتو جز من بی سپر نمیجنگه...

چی میگم؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۰۶
تاسیان ...

تو‌نیستی...

پناه اوردم به تاسیان!

کاش زودتر بیای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰
تاسیان ...

هیچوقت کسی رو انقد نخواستم

وقتی جدیه

وقتی خجالت زده اس

وقتی ترسیده و مضطربه

وقتی شوخ و بیخوده

حتی وقتی قهر و اعصاب خورد کنه

من .. تالا هیچوقت کسی رو انقد و اینطور دوست نداشتم!

«...کاش مهرت به دلم نمینشست...تاکه مبتلای پاییز نشم..

عشق من کاش ندیده بودمت..تا با تنهایی گلاویز نشم»

تنهایی ای که پذیرفته بودمش هرطور بود..تنهایی که امیدی به تموم شدنش نداشتم

.

چرا امیدوارم کردی؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۹
تاسیان ...

چندبار دلم خواسته باشه وسط سوال پرسیدنا ببوسمت،خوبه؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۲
تاسیان ...

میدونی امروز که نشسته بودی‌ رو صندلی و قرمز و‌عرق کنان زل زده بودی به فرش

چقد دلم برات میرف؟

چقد میخواستمت!؟

هیچوقت نمیفهمی

که بعد هر سوال محو‌ تو بودم نه جواب

جواب همه سوالام تو بودی

بعد هر سوال...فقط بیشتر میخواستمت!

چقد منطقی بودن سخت بود اون لحظه

دلم میخواست دستتو بگیرم ببرم یجا که خانواده ها نباشن

بعد...

بعد....

بعدش مهم نیس

حتی مهم نیس توو بلندترین نقطه شهر باشیم

توو جنگل

تو ماشین زیر بارون

دم پارک درحال بستنی خوردن

لب جاده تو گِل

یا هرجای دیگه

مهم بودنت یود...بودن تو...بودن من...بودنِ «ما»!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۵
تاسیان ...

 من الان

و همین الان!!!

نیاز دارم به بودنت

به «الان» بودنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۹
تاسیان ...

گمونم تاسیان قراره رونق بگیره

حالم چطوری میشه بی تو یعنی؟!

دارم دلمو سرزنش میکنم که انقد میخوادت!

ببخشید زندگی!...ببخشید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۷
تاسیان ...