تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۶۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

مصطفی جان،صدام رو اگر میشنوی

دلتنگ شما هستم

دلتنگ رسول،احمدعلی،علی،سید احمد،آقا مصطفی،علیرضا،حسن آقا و ...

سِد مرتضای جان

دلتنگ شما عزیزان سالهای دورم...رفقای سالهای سال

.

.

باید برم سر بزنم

به بابا پناه ... به رفقا... به پاتوق و تفرجگاهِ هر هفته

چقد دلتنگ اون هوام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۴۴
تاسیان ...

شبِ غمم، سحر نما!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۶
تاسیان ...

گف واسه تو دوسر برده این داستان

اگه خواستت و اونقد خواستت که جنم جلو اومدن داشت که خب...

اگرم جنمشو نداشت و استقلالی نداشت...بهتر که نرفتی تو زندگیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۰
تاسیان ...

چقد دوس داشتم الان با تو زیر این درخت روو به شهر نشسته بودم

دستامو میبوسیدی

چشماتو...بوسه بارون میکردم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۴
تاسیان ...

بارون ریز و نسیم خوبی میزنه

مثل اون روز جنگل

چقد خاطرات ترسناکن!

اون همه خاطره .. سخته یادم بره...سخته...

قراره تا همیشه یه گوشه ی دلمو غمگین کنن؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۱
تاسیان ...

بعد از ساعتی گریه تو بغل ف اومدم پارکی ک گفتی غروب سکه ای! داره

و جون میده برای قدم زدن با خانواده

ف وقتی گریه میکردم بدون حرف فقط بغلم کرده بود و سرم رو میبوسید

پشتم رو نوازش میکرد...دعوام نمیکرد که گریه بسه،پاشو..

میدونم طاقت گریه مو نداشتی

ولی باید میذاشتی سیر تو بغلت...

ناشتا از صبح،با دل ضعفه نشستم و حریف چشمام نمیشم

زدم بیرون چون نمیخوام پدرو بیش از این نگران خودم کنم

میدونم چون من هیچوقت ناراحتیامو بروز نمیدم وقتی یکم ناراحت میبینتم چقد نگران میشه

راستش زندگی...رسوا شدم...

تقریبا همشون متوجه شدن حالم مرتبط با کیه...

دوس دارم بیام ابنارو به خودت بگم

ولی نیستی ببینی...تو جاده ای..اینجا مینویسم

چقد «بی تو بودن» مسخره اس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

دوست داشتن کسی

آدمو کم طاقت،یا بی طاقت میکنه

دوست داشتن کسی همینقد بیرحمه؟!!!!

چقد سخته همه چی,زندگی!

نگفتم زندگیمی؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۳۵
تاسیان ...

گفتم که مشکل «منم»

چرا گفتی تو مشکل نیستی!؟

من باورم شده بود!

گفته بودم زودباورم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۱۰
تاسیان ...

دیدی گفتم دعوت مشهد مشکوکه!؟

لطف رجبه...

خدا دل مارو از لطف غیر غنی کنه...

...بت شکن است او..........بت شکن.

.

هه

حالا هی باید ناله کنم اینجا از نبودنت و بی معرفتیت؟!

چه کار بیهوده ای

یعنی قراره این دوماه...این پنج بار...بقیه عمرمو گند بزنه بره؟!!!

چه ناعادلانه

چقد بعضی انتخابا بهای سنگینی دارن!

و چه عجیب که تو با علم بهشون انتخابشون میکنی!!!!

دارم میرم توو لاک دفاعیم

گرچه لاکی نمونده دیگه...

دفاعی ندارم دیگه...در برابر حملات من به خودم....

دربرابر تو که ...هیچکس باتو جز من بی سپر نمیجنگه...

چی میگم؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۰۶
تاسیان ...

تو‌نیستی...

پناه اوردم به تاسیان!

کاش زودتر بیای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰
تاسیان ...

هیچوقت کسی رو انقد نخواستم

وقتی جدیه

وقتی خجالت زده اس

وقتی ترسیده و مضطربه

وقتی شوخ و بیخوده

حتی وقتی قهر و اعصاب خورد کنه

من .. تالا هیچوقت کسی رو انقد و اینطور دوست نداشتم!

«...کاش مهرت به دلم نمینشست...تاکه مبتلای پاییز نشم..

عشق من کاش ندیده بودمت..تا با تنهایی گلاویز نشم»

تنهایی ای که پذیرفته بودمش هرطور بود..تنهایی که امیدی به تموم شدنش نداشتم

.

چرا امیدوارم کردی؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۹
تاسیان ...

چندبار دلم خواسته باشه وسط سوال پرسیدنا ببوسمت،خوبه؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۲
تاسیان ...

میدونی امروز که نشسته بودی‌ رو صندلی و قرمز و‌عرق کنان زل زده بودی به فرش

چقد دلم برات میرف؟

چقد میخواستمت!؟

هیچوقت نمیفهمی

که بعد هر سوال محو‌ تو بودم نه جواب

جواب همه سوالام تو بودی

بعد هر سوال...فقط بیشتر میخواستمت!

چقد منطقی بودن سخت بود اون لحظه

دلم میخواست دستتو بگیرم ببرم یجا که خانواده ها نباشن

بعد...

بعد....

بعدش مهم نیس

حتی مهم نیس توو بلندترین نقطه شهر باشیم

توو جنگل

تو ماشین زیر بارون

دم پارک درحال بستنی خوردن

لب جاده تو گِل

یا هرجای دیگه

مهم بودنت یود...بودن تو...بودن من...بودنِ «ما»!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۵
تاسیان ...

 من الان

و همین الان!!!

نیاز دارم به بودنت

به «الان» بودنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۹
تاسیان ...

گمونم تاسیان قراره رونق بگیره

حالم چطوری میشه بی تو یعنی؟!

دارم دلمو سرزنش میکنم که انقد میخوادت!

ببخشید زندگی!...ببخشید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۷
تاسیان ...

زدم بیرون

اخه ترسیدم چشمام رسوام کنن زندگی!

وقتی قطرات اشک بی اجازه ام ریز ریز خودشونو به گلو رسوندن

فهمیدم باید بزنم بیرون

با ماشین یکم فاصله دارم از جایی که اونشب بارونی باهم بودیم

یه لحظه هوس میکنم برم همونجا و بارون رو خودم تقبل کنم و جورچین محسنو پلی کنم

بعد میبینم طاقتشو ندارم

نه طاقتشو دارم برم اونجا بی تو

نه مهربونی ای عشق گوش بدم بی تو ...

اینه که میپیچم چپ...

میزنم کنار

جورچین گوش نمیدم

اونجا نیستم

ولی بارون میاد

دست من نیس

تقصیر چشمامه، مهربون!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۴
تاسیان ...

دوست داشتن کسی

درد داره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۰
تاسیان ...

همه از صلاح میگن و توکل و ... 

من به تو فکر میکنم

به اینکه این آخرشه؟!

چرا یادم رفته بود قراره بد بشکنم آخرش؟!

قلبم داره بهم سخت می گیره

قلبم داره سخت میزنه

چشمام ... نه من دارم بهشون سخت میگیرم

باید برای بار آخرت محکم می بوسیدمت؟!!!

باید محکم بغلت میکردم

خوش خیال بودم بقول تو ...

خوش خیالی کار دستم داد...

زندگی!...حالا باید چکار کنم؟!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۳۸
تاسیان ...

دقایقی هست صفحه رو باز کردم تا محض خاطرت چند خطی بنویسم

کلمات اما از من فرار میکنن

فکرها از من گم میشن

نمیدونم از خستگیه یا ترس یا...

اما نمیخوام هم که به فرداها فکر کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۴۹
تاسیان ...

از این تجربه ها زیاد نداشتم توو زندگی

میشه گفت من واقعا آدم محتاطی هستم

همیشه عقلمو میندازم جلو و دودوتا چارتا کنان جلو میرم

همه چی باید فکر شده و حساب شده باشه

از قبل باید بتونم پیش بینی کنم بعد چی میشه

اما تجربه هم میگه،_همین تجربه اندددک_

که وقتی چیزی رو با دلم انتخاب میکنم اون عقلی که همیشه  مینداختم جلو

خفه میکنم و میندازم تو صندوق و در صندوقم قفل میکنم

میشه گفت یه آدم دیگه ام

به بعدش فکر نمیکنم

برام مهم نیس چی میشه که پیش بینی کنم

هیچ حساب و کتابی هم در میون نیست

به رسیدن هم حتی فکر نمیکنم

به چطور رفتن هم فکر نمیکنم

فقط میرم...

اربعینو واسه همین عاشقم

یک دیوونگی

یک بی قیدی

یک بی پروایی خاصی توو دل خودش داره

منم خودم رو وقتی زائر اربعینم دوست تر دارم

منی که سبکبال و بی کوله بار اضافی

در طلب محبوب،شب و روز،سرد و گرم،سیر و گرسنه

میرم

می رم و هیچ قیدی،تاکید میکنم «هیییچ قیدی» جز قید «رفتن» مهم نیست

نه من نه سرما و گرما و سیر و گرسنه و خواب و بیدار و حرم رفتن و نرفتن و ....

حالا من انتخاب کردم عاشق تو باشم

انتخاب کردم قیدی مهم نباشه مگر قید پیش رفتن در تو و دوست داشتنت

وقتی میگی بیشتر دوسم داشته باش که ....

به ذهنم حتی نمیرسه که بگم خب تو بیشتر دوسم داشته که...

فک میکنم فقط،چطور بیشتر دوستت داشته باشم

چطور انقد دوستت داشته باشم که خودم و خودت راضی بشیم

دروغ چرا

گااااهی میترسم اون عقلی که کردم تو صندوق یه روز دربیاد و 

یقه دلمو بگیره و گلاویز شن

میترسم گاهی،حتی شرمنده دلم شم...

ولی حتی دلی که باهاش تورو انتخاب کردم و باهاش دوستت دارم هم مهم نیست

توو این لحظه جز تو ...جز پیش رفتن در تو ...چیزی مهم نیست

کاش میگفتی چقدر و چطور دوستت داشته باشم..که راضی بشیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۱
تاسیان ...

از آخرین باری که برای رجب تا رمضان برنامه ریختم

انگار سالهاااا میگذره!

آدم توو دنیا،سخت پیدا میشه

ولی تا دلت بخواد راااحت گم میشه!

وقتی از دور نگاش میکنم

فکر میکنم و یادم میاد به چه سختی راه پیدا شدن رو در پیش گرفتم

و به چه راحتی گم شدم

و چه راحت ترررر تن دادم به گم موندن!!!

ریشه های بودنم میسوزه!

یجوری که انگار هیچوقت نبودم!

.

چقد با ماه رجب حرف دارم!!!

چقدر دلتنگشم!

انگار از آخرین ملاقاتمون هزار سال میگذره

خیلی عجیبه که بعضی ماه ها شبیه یک موجود جاندار

شبیه یه دوست عزیز قدیمی میمونن

ماه رجب از عجیبترین هاشه

از ماه مبارک هم عجیبتر!

یجور قرابت عجیب غریب

چجوری بگم

یجوری که انگار،میاد دست میندازه گردنت

میگه بیا بریم ملاقات هستی!

چقد کلمات عاجزن از بیان

چقد شب از نیمه گذشته.

.

بیربط:

حدود یکساعت دیگه باید برسه به مقصدش

هرکجا هست...خدایا بسلامت دارش.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۲۴
تاسیان ...

احساسم میگه قراره به فنا برم که حضرت پیش پیش زیارت برام رزرو کردن:))

مثل دوبار گذشته در امسال، که واسه جم و جور کردنم ...

ز میگف دوستت دارن

حرفش دلمو خون میکرد!:)

.

من همیشه امیدوار بودم و خوشبین

زندگی بهم یاد داد،تحمیل کرد...که خوشبین نباشم

گرچه هنوزم ساده لوحانه خوشبینم و نیمه پر لیوان رو نگاه میکنم

و این کارم کفر اطرافیانمم در میاره

ولی .... خیلی وقته دیگه منتظر اتفاق خوبی نیستم

خیلی وقته فقط منتظر بدتر شدن همه چیزم

فقط سرسختانه به دیدن نیمه پر لیوان ادامه میدم

جمله ی «و نعم القرین الرضا»ی حضرت امیر رو نصب العین میکنم و ...

راضی میشم از تقدیرش

تن میدم به خواسته اش

که من بندگی نکردم اون اما خوب خدایی کرد

این خود روبه رضا زدن،حداقل کاریه که بنده ی عاصیش میتونه انجام بده

اگه اون منو به بلا غوطه ور کنه...بیشتر می پرستمش...

که لطفش میخواد خطاهامو اینجا پاک کنه

اگه هنوز لایق بلا میبینه منو ... اگه سنگ میده دست خلقش که منو «تادیب» کنن

من جا خالی نمیدم

من سنگاشو به جون میخرم

با اشک زمزمه میکنم ...الهی...لا تودبنی بعقوبتک...

یه روز دلش میسوزه بغلم میکنه

مگه نه؟!

 

میگمش...من میدونم یه دله نبودم باهات

میدونم این دل شده بتکده...پر از الهه...

که ا«رایت من اتخذ الاهه هواه»...

هوی...

ولی همیشه سرم پایین بوده ...معترف بودم...

همیشه میدونستم همه خوبیا از تو و بدیا از منه

هواااا برم نداشته

باد نشدم

خالی بودنم...دست خالی بودنم...سر پایینم...دلتو نمیسوزونه؟!!!!

من هیچم و خالی...

دلخوش لطف توام و دعاهای پشت سرم

نگام به دست کرم توعه

به دستای دراز شده سمتت برای من!!!!

به امیدواریم بهت

به دعاهای مادر! به دعاهای شب تا به صبح مادر...

به تسبیح تربت مادر که به ذکر میچرخه تا صبح

به پدر که ... خراب و خرابه ها ازش آبادن

به موسی بن جعفر که...

راستی

خورده هامو کی قراره از زمین جمع کنه آخرش؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۱۵
تاسیان ...

نوشته بود : « چه چیزی شما رو نگه داشته؟!»

از ذهنم میگذره : _دوست داشتنش_

بعد یادم میاد یبار به میم فرستاده بودم: 

«دوست داشته شدن خوبه،حتی اگر دیر شده باشه،حتی اگه...خیلی دیر شده باشه»

و میم زده بود ولی دوست داشتن بهتره،و هیچ وقتم دیر نیست

گمونم حالا حرفش رو درک میکنم

دوست داشتنش خوبه

چیه دوست داشتن خوبه که اونو از دوست داشته شدن بهتر میکنه؟!

«من» نبودن!

درست مث حسی که وسط روضه ها دارم

حسی که توو حرم دارم

حسی که وقت پیاده روی اربعین دارم!!!

مهم نیست چقد سخت یا حتی دردناکه

مهم نیست چفدر خوردت میکنه

وقتی من نیستی...وقتی از خودت به در میای..خیلی خوبه

من همه اینارو مدیون توام زندگی!

هرچی که بشه

اینارو اول بار با تو تجربه کردم

حتی اگه عشق بهم پشت کنه

تنهام بذاره

یا حتی از پشت بهم خنجر بزنه

اگه همه دارایی مو ازم بگیره

اگه از هستی ساقطم کنه...

ازش ممنونم

که :«به لطف عشق تمرین می کنم یکتا پرستی را»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۰
تاسیان ...

برای اولین بار توی زندگیم

دارم احساس قمارباز ها رو درک میکنم.

حس عجیبیه.ولی جالب.و کمی ترسناک‌.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۴
تاسیان ...

اگه دل به دل راه داره

اگه عمق احساسمو از کلماتم میفهمی

من دلم تنگته زندگی

دوسِت دارم و دلم تنگته

تو عزیزترینی توو این دل،میدونی؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۳۳
تاسیان ...

اگه وقتی خوابه،میتونید نگاش کنید

شما خوشبختید!

اگه چشماشو رو به شما باز کنه

بسیار خوشبختید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۴
تاسیان ...

یبارم باید بهش بگم وقتی میره،تا بیاد

اون چند دقیقه که منتظرشم تو ماشین یا هرجا،که بیاد

حتی از منتظر شدنش روی پل

حتی از اومدنش سمتم درحالیکه نگام میکنه

قشنگ تره

منی که منتظرشه رو...دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۲
تاسیان ...

قسم به نمازهای دونفره زیر سقف آسمون

قسم به دونه های بارون اون روز

قسم به هوای بهاریِ اون روزِ زمستونی

ک...

من دلم تنگ ه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۰
تاسیان ...

دوس داشتم، تو رو

همه ی تو رو!

روحت رو

در آغوش بگیرم

نمیدونم چرا...

دوست دارم باتو یکی شم

.

صدای خوردن بارون به سقف ماشینو دوس دارم

کاش ماشین اون دست خیابون بره

کاش بارون شدیدتر شه

کاش زمان بایسته

کاش چراغای شهرو خاموش کنن

میخوام طولانی بغلت کنم...

.

مهربونی ای عشق...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۳۶
تاسیان ...

دوستت دارم کلمه ی رسایی نیست

حتی یک آغوش طولانی حق مطلب رو ادا نمیکنه

دویدن از پله های پل هوایی برای زودتر دیدنش هم!

ولی دوست دارم بهش بگم ممنونم

فارغ از اینکه چی میشه نمیشه

فارغ از اینکه تموم اون عنوان هایی که دوست دارم برام پیدا کتی رو پیدا کنی یا نه

ممنون که اومدی به زندگیم

که بودی

این روزا احساس میکنم کامل ترم

این روزا خوشحالم دوباره

این روزا دوست دارم زندگی کنم

همشم بخاطر توعه...زندگی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۳۰
تاسیان ...

دوست داشتن کسی،آدمو عوض میکنه

بقول میرزا،محبت با پنبه سر میبره

بهش برای بار چندم میگم آدم محتاطی هستم

بعد خنده ام میگیره با یادآوری تموم کارایی که این مدت کردم و از من بعید بود

راستش دیگه به ترس ها هم اعتنا نمیکنم

نمی ترسم از اینکه نشستم یهو عطرش میپیچه

نمی ترسم تو الاکلنگ زندگی من همیشه اون پایین بمونم

و اونو اون بالا تماشا کنم

نمی خوام به «چی میشه» فک کنم

ممکنه دردناک باشه...ممکنه آینده دردناک باشه

اما از وقتی اومده...یاد گرفتم توو لحظه زندگی کنم

یا توو خاطراتمون...که اونا هم لحظه ان..حال ان..نه گذشته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۵۵
تاسیان ...

نمیشد بیشتر عاشقت نشم

وقتایی بود که تو تردید نمیکردی و من نمیتونستم بیشتر نخوامت

وقتی ازت چیزی میخوام

خاصه وقتی برات سخته ولی بدون لحظه ای تردید قبول میکنی

تو زمستون خونه ی قلبم، شکوفه های بهاری گل میکنه

بهار میشه یهو توو قلبم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۳۲
تاسیان ...

گاهی فکر میکنم از دست حرف هیچ کار برنمیاد

باید بغلت کنم

محکم...طولانی...مثل اون شب

ولی تو دوری...خیلی دور.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۲۷
تاسیان ...

دوست داشتم الان پشت همون میز همون کافه که اولین بار دیدمت

در حال خوردن چای ماسالا بودیم

تو درختارو نگاه میکردی _از خجالت_

من تو رو.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۱۵
تاسیان ...

ساده ذوق میکنم

از فکر اومدنش

از دیدن بلیط یکطرفه اش به تهران

از فکر بالا رفتن از کوه باهاش

از فکر بستنی خوردن باهاش

اینقدر ساده ذوق کردن

اینقدر که ساده و بی محابا زدم به دل معرکه ی ...

بگذریم

نمیتونم بگم الان چه ترسی رو و چقدر ترس رو نادیده میگیرم

نباید این حرفارو اینجا بنویسم

میخام اینارو به خودش بگم...

از فکرِ گفتنشون...گریه ام میگیره ولی.

دلتنگ یعنی...من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۹
تاسیان ...

حس خوبی بود

بینهایت حس خوبی بود وقتی روزم رو تبریک گفت

اولین بار بود

اولین کس

نباید حسش رو به کلمه آلوده کرد ولی

همینقدر میشه گفت،که حس خوبی بود.

.

کاش میشد بهت بگم وقتی سکانس پشت شیشه رو دیدم به چی فک کردم

یبار یجا خوندم:«همه همیشه از درد کسی که مونده میگن و مینوسن

اما هیچکی از درد کسی که رفته چیزی نمیگه»

فک کردم به وقتی که منم مث اون پسره مجبور شم بذارمت برم

چون دوستت دارم!

توی اون سکانسم ما فقط درد و اشک دختره رو میبینیم

دیگه نشون نمیده اونی که بیشتر دوست داشت, که گذاشت رفت چیشد

چی میگم؟!

خوشحالم،ولی بقول محسن:))

« حتی توو تلخ ترینِ لحظه ها،هیچکی اندازه ی تو شیرین نیست

حتی توو شادترینِ لحظه ها...هیچکی اندازه ی من ، غمگین نیست.»

.

عیدت مبارک عزیز دلم.

 

+

«آری آغاز راه دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن...زیباست.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۴
تاسیان ...

نوشته بود

دل کندن از تو سخت ولیکن میسر است

با اینکه دوست دارمت... اینگونه بهتر است.

.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۰۹
تاسیان ...

و روزی که از «دل» سوال خواهد شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۴:۴۵
تاسیان ...

گفته بود دوست داشتن همون امیده

بعد یه شب گفته بود که چقد ناامیده...

.

به ادامه دادن با ناامیدی فک کرده بود

دردش گرفته بود ... و خنده اش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۴:۰۵
تاسیان ...

اینهمه جمله خورد کننده طی سه روز شنیدن

چه بی سابقه بود

ولی نشون داد آدم نمیرتر از این حرفاس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۱۵
تاسیان ...

هیچ دیدی دلتنگی ای به وسعت تموم عالم باشه؟!

منم ندیدم

ولی چشیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۰۴:۱۵
تاسیان ...

خیالاتی شدم

خیالت شده زندگیم

شده خوابم

شده بیداریم

شده شبم

شده روزم

شده تعریفت از عشق

میدونم...آخر دیوونه از دنیا می رم‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۲۴
تاسیان ...

دوست داشتن ساده بود،مث چشمات

عشق ولی سخته...مث دستات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۰۰
تاسیان ...

نیمه های شب‌ پلکای سنگینش باز میشن

از یه خواب عمیق،گنگ کننده،عجیب

کلمه آزاردهنده اولین چیزیه که بهش فکر کرده و بغض شده تماما

دیدن اسمش روی صفحه،تیر خلاصه سمت بغض سختش....

.

معشوق فرضیش صداش زده‌بود

به اسم کوچیک صداش زده بود....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۰۴:۳۰
تاسیان ...

گمونم بغض

نام دیگر توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۹
تاسیان ...

دلتنگت میشم

دنیا با همه وسعتش تنگ میشه

مثل یه قبر تنگ که نمیتونی تووش تکون بخوری

اصن دلم که برات تنگ میشه یاد مرگ میفتم

نمیدونم چرا.

.

حتی تو خیالمم دست از لودگی برنمیداری

باز وسط اعتراف عاشقانه من درمیای که...آخ فانتزی قبر..

اشک و خندمم قاطی میشه که ...دیووونه....دیوونه!

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۴۷
تاسیان ...

دل تنگت هستم

و نمی دونم دلتنگی رو 

با چه واژه ای باید نوشت!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۴۵
تاسیان ...

چشمام این روزا به اسمت حساس شده

به جدت قسم

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۱۸
تاسیان ...

یه عمر فلسفه میبافه عقل

عشق تو یه لحظه همه رو پنبه میکنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۰۳
تاسیان ...

از کیفم پاکت هدیه رو درمیارم باز میکنم خطشو نگاه کنم

عطرش میپیچه

میرم نزدیک...عطرشو زده

چشام میسوزه...گونه ام میسوزه...

بدجنس...بدجنس....بدددجنس....

حروف با و دال و جیم و نون و سین....غرق میشن تو دریای چشمام.

.

+تا آخرشم بدجنس موند...فاتح بدجنس!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۵۷
تاسیان ...

میریم به جنگ «لحظه»ها

«لحظه»های سال شده...لحظه های کش اومده ی قرن شده

.

توکلت علی الله

یا قوة کل ضعیف

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۱۹
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۳۴
تاسیان ...

اومده بود


ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ
خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ 
وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌٌ

چه می دونستم میخواد ادبم کنه

اونم انقد دردناک....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۳۵
تاسیان ...

چجوری میشه وقتو کشت،یجوری که وقت تورو نکشه!؟؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۴۲
تاسیان ...

دلتنگ یعنی من ♫
یعنی تو رو خواستن♫
دلتنگ یعنی تو ♫
تنهای تنهایی♫
دلتنگ یعنی تو♫
پیشم نمیمونی♫
اما نمیدونی ♫
هر لحظه اینجایی♫

دلتنگ یعنی تو ♫
یعنی کنارم باش♫
هم بی قرارم کن ♫
هم بی قرارم باش♫
دلتنگ یعنی من ♫
یعنی تو رو خواستن♫
دلتنگ یعنی تو♫
دلتنگ یعنی من♫

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۰
تاسیان ...

اونجا دو ساعت چند دقه اس؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۳
تاسیان ...

میگه کسی رو که انقد دوس داری اذیت میکنی رَواست؟!

میگم نه ... 

.

+ که می کشَدَم این فراموشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۵۱
تاسیان ...

یادته گفتم بیداریمو پر کردی کافیه،بذار راحت بخوابم دیگه!؟

حالا خوابامم پر کردی!

خواب و بیداریم مرزی نداره

چکار کنم حالا؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۴
تاسیان ...
شازده کوچولو گفت: نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر.
اما اگر منو اهلی کردی هر دو تامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شوی و من واسه تو.
شازده کوچولو گفت: کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: آدم فقط می‌تواند از چیزهایی که اهلی کند سر در آرد. انسان‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست… تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: راهش چیست؟
روباه جواب داد: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌ تا کام هیچی نمی‌گویی، چون همه‌ی سوء تفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.

 

به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: آخ! نمی‌توانم جلوی اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: همین طور است.
شازده کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم.
روباه گفت: خدانگه‌دار!… و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.
روباه گفت: انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی…
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: من مسئول گُلمَ هستم.

 

+گفتمش...منو خوب بلده...بیشتر از خودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۰
تاسیان ...

اخرسر کلافه میشه،کفرش درمیاد

صداش میاد از اونور...

نه بس میکنه،نه حرف میزنه،نه میذاره بری پیشش

یه بند داره گریه میکنه کل روز

انگار من مردم...!

.

+زیر لب...بگو تا فصل لبخندت، چقد گریه بدهکارم!؟؟؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۲۴
تاسیان ...

کوهم ولی ... تمام شده استقامتم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۸
تاسیان ...

دلتنگ بری...

دلتنگ تر برگردی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۶
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۸
تاسیان ...

نشستی بهش فک میکنی

یهو عطرش می پیچه !

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۱
تاسیان ...

کوتاه ترین روزِ ؟ سالِ اخیر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۶
تاسیان ...

مادر جان

ما گریه کن های شبِ جمعه ی حسین تو بوده ایم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۰۵
تاسیان ...

« من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست»

.

گفتم غمِ تو دارم

گفتا ببخشید شما؟!!!!

 

 

.

گفتم غمِ تو ... داشتم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۲
تاسیان ...

احب الخریف

_قال لی_

ومن یومها وانا اتساقط

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۷
تاسیان ...