از این تجربه ها زیاد نداشتم توو زندگی
میشه گفت من واقعا آدم محتاطی هستم
همیشه عقلمو میندازم جلو و دودوتا چارتا کنان جلو میرم
همه چی باید فکر شده و حساب شده باشه
از قبل باید بتونم پیش بینی کنم بعد چی میشه
اما تجربه هم میگه،_همین تجربه اندددک_
که وقتی چیزی رو با دلم انتخاب میکنم اون عقلی که همیشه مینداختم جلو
خفه میکنم و میندازم تو صندوق و در صندوقم قفل میکنم
میشه گفت یه آدم دیگه ام
به بعدش فکر نمیکنم
برام مهم نیس چی میشه که پیش بینی کنم
هیچ حساب و کتابی هم در میون نیست
به رسیدن هم حتی فکر نمیکنم
به چطور رفتن هم فکر نمیکنم
فقط میرم...
اربعینو واسه همین عاشقم
یک دیوونگی
یک بی قیدی
یک بی پروایی خاصی توو دل خودش داره
منم خودم رو وقتی زائر اربعینم دوست تر دارم
منی که سبکبال و بی کوله بار اضافی
در طلب محبوب،شب و روز،سرد و گرم،سیر و گرسنه
میرم
می رم و هیچ قیدی،تاکید میکنم «هیییچ قیدی» جز قید «رفتن» مهم نیست
نه من نه سرما و گرما و سیر و گرسنه و خواب و بیدار و حرم رفتن و نرفتن و ....
حالا من انتخاب کردم عاشق تو باشم
انتخاب کردم قیدی مهم نباشه مگر قید پیش رفتن در تو و دوست داشتنت
وقتی میگی بیشتر دوسم داشته باش که ....
به ذهنم حتی نمیرسه که بگم خب تو بیشتر دوسم داشته که...
فک میکنم فقط،چطور بیشتر دوستت داشته باشم
چطور انقد دوستت داشته باشم که خودم و خودت راضی بشیم
دروغ چرا
گااااهی میترسم اون عقلی که کردم تو صندوق یه روز دربیاد و
یقه دلمو بگیره و گلاویز شن
میترسم گاهی،حتی شرمنده دلم شم...
ولی حتی دلی که باهاش تورو انتخاب کردم و باهاش دوستت دارم هم مهم نیست
توو این لحظه جز تو ...جز پیش رفتن در تو ...چیزی مهم نیست
کاش میگفتی چقدر و چطور دوستت داشته باشم..که راضی بشیم