تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز یه روایت از حضرت رسول .ص. خوندم . .

که باید بزرگ بنویسم بزنم جلوی چشمم :

 

صبـر نیـمی از ایمان و یقیـن همه ی ایمان است " *

 

* : نهج الفصاحه / ص 282  / حدیث 1849

 

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای کرم های ابریشم . . به خدای پروانه ها ایمان داشته باش

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای آدم یقین داشته باش

به خدایی که آدم رو از هیچ آفرید . . به وجودش اورد و مسجود ملائکه اش کرد

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای نوح یقین داشته باش . .

به خدایی که برای کشتی ِ توی بیایون نوح آب فرستاد

خدایی که بنام او کشتی به حرکت در اومد . . از مهلکه در امان موند و به نام او کشتی ایستاد

خدایی که بخشنده ی مهربانه

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای ابراهیم یقین داشته باش . .

خدایی که برای ابراهیم اش کافی بود . .

خدایی که آتش بر ابراهیم گلستان کرد . .

و به خدای اسماعیل !

خدایی که از زیر پاهای اسماعیل ِ تشنه ، تو دل بیابون چشمه ای جاری کرد

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یعقوب ِ از یوسف دور افتاده . . . خدای یعقوب منتظر !

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یوسف ته چاه . . خدای یوسف سالها زندانی . . خدای یوسف از پدر جدا افتاده !!!

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای ایوب ِ سالهای سال در سختی امتحان شده . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای موسی افتاده در رود نیل . . . خدای موسی از آب کشیده شده

به خدای موسی در دل ِشب ، در بیابان گم شده . .

به خدای موسی تنها . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یونس در دل نهنگ . .

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای محــمّد ِ بلاکش . . . .ص.

به خدای محمد در دل غار . .

به خدای محمد ِ شبهای حراء . . .

دلم . .

صبور باش و یقین داشته باش . . / یقین داشته باش که یقین تو کارها بکند ! /

یقین داشته باش . . .

به پروانه شدن !

به "آدم" شدن . . خلیفة الله شدن و مسجود ملائک شدن !

به سالم رسیدن این کشتی به خشکی

به شکسته شدن بت های این بت خانه و . . به گلستان شدن این آتش !

به جاری شدن چشمه ی حیات در دل بیابان از زیر پایت . .

و به باز آمدن "یوسف" به کنعان ِ جان !

به از دل چاه بیرون آمدن . . از زندان جان بیرون آمدن و عزیز خدا شدن !

به تمام شدن سختی های امتحانات و . . به میوه دادن درخت صبر

به پیدا شدن نور خدا در ظلمات این بیابان . . به . .

به شنیدن صدای خدا !

به نجات از دل نهنگ ِ نفس !

به آمدن خود ِ خود ِ خدا به غار تنهایی ات !

دلم !

یقین داشته باش . .

و تا مضطر نشوی ، یقین نخواهی یافت !

مضطر که شدی . .

خدای آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و یونس و

محمد .ص. . .

خواهد آمد  . . .

خدای تو  . .

خدای جهانیان می آید و . .

تو را به آغوش می کشد . .

خدا می آید و . .

قبل از رسیدن خدا  . . .

چه می شنوم خدایا ؟!

بوی یوسف است که می آید ؟!!!

 

 " امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء " . . .

 

+ تنها که میشی . . ناراحت نشو . . .

وقتی یکی رو کار خصوصی داشته باشی تنهایی میکشیش یه گوشه و . .

خدا که تنهات کرد . . .

یعنی کار خصوصی باهات داره . .

هرچی تنهاتر . . . خصوصی تر .

تنها شدن علامت راهه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۹
تاسیان ...

دنیــا کارَش به جایی می رسد که خـِر ات ! را می گیرد . . .

پنجه می اندازد به گلویت . .

راه نفس ات را محکم می بندد . .

دنیا کارش به جایی می رسد که تو را به بیزاری می کشاند . .

دنیا . .

این دنیای پست . .

این دنیای قفس !

کارش به جایی می رسد که کم کم تو را می کُشد . . .

هوای مسموم اش را نفس می کشی و جزای تو . .

مرگ است . . .

 

هوای روضه اما برای همین است . .

که تو را بر گرداند . .

اصلا خدا حسین را برای لحظه های از دست رفتن تــو خلق کرد !

می دانست یک جای روزگار نفس کشیدن در دنیایی که جزای بی ادبی ات بود ، سخت می شود

می دانست عذاب دلتنگی ، عذاب الیمی ست . .

می دانست و باب الحوائجی خلق کرد برای تو . .

که بابش باب رفع دلتنگی باشد . . .

که خیال نکنی فقط تو هستی که عمری ست زندانی می کشی و . .

یاد زندانی کشیدنش . .

آن هم با آن شکنجه ها و . . آن شکنجه گر . .

داغ این همه سال زندانی ات را از یادت ببرد . . .

آن وقت به اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ی خدا خرده بگیر . .

دل ات می آمد باشی و ذره ای نباشی به دامان مهر این آقای از پدر مهربان تر ؟

دل ات می آمد باشی و زهرایی نداشته باشی که مــــادر صدایش بزنی و . . .

حل شوی در مهر مادری اش !

دل ات می آمد آدم !؟

که باشی و . . .

حسین ای نباشد که نامش بر وجودت خوانده شود و تو بهشت را در همین عالم تجربه کنی ؟

حسین ی که خراباتیان ِعشقش ، نامش را فریاد می زنند و تو می پرسی :

بهشت مگر نباید همین جا باشد ؟

خراباتیان تکیه زده اند بر پشتی هایی و رودهای شیر و عسل هم جاریست

شیرینی محبتت ارباب . .

که مثل رودی در دلم جاری می شود و . .

شیرینی اش تمام عسل های دنیا را از چشمم انداخته . .

مگر این همان رود بهشتی نیست که خدا در قرآنش آورده ؟

زیر سایه تو نشسته ام سینه میزنم

و این مگر همان سایه درختان بهشتی نیست ؟

دلم که هر اراده ای می کند مهیاست !

دلم اراده می کند صدایت کند مهیاست

دلم اراده می کند سلامت دهد . . . مهیاست . .

دلم اراده می کند بر غم ات بگرید ، مهیاست

دلم اراده می کند پسر فاطمه ! صدایت بزند و . .

اصلا بهشت من مدتهاست که مهیاست !

از همان روزهای 5.6 سالگی که آخر صف زنجیر زنان مثل وصله ی ناجور بین آن همه مرد و پسر زنجیر بدست

می شدم و غم ات را ضربه ضربه هوار می کردم بر شانه های کوچکم . .

از همان وقت که اصرار میکردم برای برداشتن زنجیر بزرگتر بجای زنجیر کوچکم ،

و پدر با چه مصیبتی که قانع ام می کرد به اکتفا کردن به همان زنجیر کوچک

از همان شب های مسجد که چراغ ها خاموش بود و زنها با صدای روضه خوان شیون و زاری میکردند

و من . .

من که نه از سر از روضه در می آوردم و نه دلیل این گریه ها را می فهمیدم

فقط یک جای دلم لک میزد من هم سهمی در این گریه ها داشته باشم

و تو خنده ات نمی گیرد اگر بگویم وقتی اشکی نمی آمد چطور برای تو گریه کن می شدم ؟

نخند اما انگشت اشاره ای که آغشته به آب دهانم بود ردی مثل رد اشک از چشم هام به سمت گونه ها

می کشید

و چقدر بهشت تر میشد که می دیدم من هم در این گریه های _ نمیدانم برای چه و که _ سهمی دارم !

هر چند با تقلب !

می بینی پسر فاطمه !؟

بهشت من سالهاست مهیاست و من از ثمره ی درختهای آن هر لحظه میوه ای می چینم

و دروغ چرا ؟

میوه های درخت موسی بن جعفر طمع اش چیز دیگری ست . .

باید از جاهای خوش آب و هوای بهشت باشد !؟ نیست ؟!

 

اینکه شما خاندان رسول خدا چطور می آیید در دل آدم جا باز می کنید . . .

چه می گویم ؟!

ذرات وجودم که قائم به محبت شماست . . .

منی که خاکم با آب محبت شما سرشته شده . .

با اشک روضه ها سرشته شده . .

جز هوای روضه هاتان جای دیگر نمی توانم ، که نفس بکشم . .

اصلا همین است که نفس های حرمی ام عمیق ترین نفس های عمرم بوده . . .

اصلا خدا نمی توانست طور دیگری مرا خلق کند . . .

اصلا از چه مرا خلق میکرد ؟

می گویند خدا آدم را از هیچ آفرید و من می گویم از محبت شما !

خواست عشقش را نشان دهد شما را آفرید . .

عاشق تر شد و خواست

ذوقش را نشان دهد . .

مرا آفرید . .

عالم عاشق شد و خدا عاشق تر . .

عالم عاشق تر شد و . .

خدا عاشق تر از این حرفها . .

خب خدا بود و باید عاشق تر از مخلوق می بود !

این شد که کار به اینجا رسید . .

این شد که امشب خدا برای من گریه میکرد و . .

من برای خدا . . .

خدا دلش تنگ بود و . .

من دلم تنگ تر . . .

خدا عاشق بود و . .

مجبورم میکرد عاشق باشم . . .

خدا می بارید و زمین های خیابان را می شست و . .

من گریه می کردم و غبار این همه فاصله را می شستم . . .

خدا گریه می کرد و عشقش را فریاد میزد . . .

من گریه می کردم و عشقش را اعتراف می کردم . .

خدا گریه می کرد و در آغوش میفشردم . .

من گریه می کردم و در آغوشش گم می شدم . . حل می شدم . .

و آن میان . .

نام حسین بود که این عشق بازی راه انداخته بود . .

خدا عاشق بود . . قبول !

اما حتم دارم از روزی که تو را آفرید . .

طور دیگری عاشق بود !!!

.

 

+ درست که واژه ها همه چیز را خراب می کنند . .

درست که نمی شود هر آنچه هست را گفت آقا . .

اما . . .

این دستها به ثبت این شبها معتاد است . .

می نویسم یادم نرود . . عالم یادش نرود . .

می نویسم خدا بخواند بخندد .................

++ مگر چنبار به دنیا اومدیم که این همه می میریم خــدا ؟!

+++ به آینه میگم . .

نباش . .

نباش که دیگه کسیو نگران نکنی . . .

کسیو نرنجونی . .

کسیو ( دیوونه ) نکنی . .

کسیو . . .

و یه شب از این شبها . .

زورم اگر برسه . .

آینه رو میشکونم . . . ................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۷
تاسیان ...