تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

" دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت

حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت

 

مژه‌ات تیر کجی بود و برای پرتاب

چونکه ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت

 

همه انگار که ناخواسته لبخند زدند

نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت

 

حفره‌ای بود پر از خون وسط سینه‌ی من

مهرت افتاد به قلبم ضربان شکل گرفت ..."

.

" بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود    بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود

  صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد               بی‌جنبش عشق در مکنون نشود"

.

+ بی عشق ...

ادامه نـخــواهم داد.

++ از سری شبهای بدونِ صبح!

.

ازم نخواه توضیح بدم

من

توضیحی ندارم برای این حالم

برای ................................................................................................

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۲
تاسیان ...

" خاموش از آن شدم که به جایی نمی رسد

  فـــــریادهایِ جنگلِ در حــالِ ســـوختن ... "

.

خرم آن روز کـ....

تا "آن روز" ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۰۲:۴۶
تاسیان ...

 

نمی دونم احساسم رو ، وقتی دیدم تیغ خودش توی برگش فرو رفته و سوراخ و زردش کرده (کشته اش!)،

چطور با کلمات بیان کنم

فقط می تونم بگم ...دردناک بود

 

.

اولین بار که دیدمش انقد از دیدنش به وجد اومدم که محوش بودم تا دقایقی

شاید تو اولین نگاه گل های کوچیکش به چشم بیان اما یکم که نگاه کنی

انبوهی تیغ بزرگ و تیز می بینی که بین اش فقط چنتا گل کوچولو هست

راستش ... وقتی دیدمش با خودم فکرکردم

اگر قرار بود یه گیاه خلق بشم

احتمالا یه کاکتوس مرجان باید می شدم ( البته امروز با دیدنش مطمئن شدم :)) )

خریدمش چون شبیه بودیم...دوسش داشتم چون...من نبود .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۰۲:۲۵
تاسیان ...

هیچ کاری نیست که دلم بخواد انجام بدم

هیچ حرفی هم برای گفتن نیست

هیچ رویایی هم نمونده ؛

حتی ...

رویــای اومــدنت .

.

 

"دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار

خبر از یار نیار

دل من خاک شد و دوش به بادش دادم

 

 

 

مگر این غم ز سرم دور شود

ولی انگار نشد

بگو ای دوست چرا دور نشد؟"

.

...

منو ....ببخش ...ماه من!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۲۲:۳۹
تاسیان ...

 

"3

ـ ای دلِ من، دلِ من، دلِ من!

بینوا، مضطرا، قابل من!

با همه خوبی و قدر و دعوی

از تو آخر چه شد حاصل من،

جز سرشکی به رخساره ی غم؟

4

آخر ـ ای بینوا دل! ـ چه دیدی

که رهِ رستگاری بریدی؟

مرغ هرزه درایی، که بر هر

شاخی و شاخساری پریدی!

تا بماندی زبون و فتاده؟

5

می توانستی ای دل، رهیدن

گر نخوردی فریب زمانه،

آنچه دیدی، ز خود دیدی و بس

هر دَمی یک ره و یک بهانه

تا تو ـ ای مست! ـ با من ستیزی،

6

تا به سرمستی و غمگساری

با فسانه کنی دوستاری.

عالمی دایم از وی گریزد،

با تو او را بُوَد سازگاری

مبتلایی نیابد به از تو.

7

افسانه: مبتلایی که ماننده ی او

کس در این راهِ لغزان ندیده.

آه! دیری است کاین قصه گویند:

از برِ شاخه مرغی پریده

مانده بر جای از او آشیانه.

8

لیک این آشیانها سراسر

بر کفِ بادها اندر آیند.

رهروان اندر این راه هستند

کاندر این غم، به غم می سرایند ....

او یکی نیز از رهروان بود..." نیما-افسانه

.

... اونوقت فرقم با مرده چیه ؟

- خیلی فرق داری..

محبت حالیته !

این بزرگترین فرق . و خیلی چیزا...

+واقن فک میکنی من محبت حالیمه؟:))

-فک نمی کنم . دیدم...

.

نمی گم بزرگترین چالش من با خودم همین بوده همیشه

که محبت حالیم نیست!

دردناکه که تصویر من از خودم با تصویری که بقیه دارن انقدر متناقضه

تصویر واقعی من ...کدومه ؟!

.

یَا رَبِّ!

وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَلِیلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا وَعُقُوباتِها ، وَمَا یَجْرِى فِیها مِنَ الْمَکَارِهِ عَلَىٰ أَهْلِها...

فَکَیْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الْآخِرَةِ وَجَلِیلِ وُقُوعِ الْمَکَارِهِ فِیها ؟

 

.

محبت... اینکه تو رو کرد قسیم النار و الجنه!

شاید با این محبت اش ما رو مغرور کرد ...ما رو گناه کار بار اورد و بهش عادت داد

اما این مغرور فریب خورده...

گرچه با خیالِ راحت از داشتن تو، هر بار فرار کرد

اما...

هر بار با سرعت بیشتری برگشت ...به هوای چشم هات !

.

"هرچند ظالمانه سپردی مرا به غم

مدیون چشم های تو هستم هنوز هم ..."

.

"ای علاج دل، ای داروی درد

همرهِ گریه های شبانه،

با من سوخته در چه کاری؟"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۰۲:۲۳
تاسیان ...

چرا نمی تونم جلوی اشک هام رو بگیرم

هر بیت اش آتیشم می زنه... می دونی ؟؟؟؟

.

کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی  بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی


بسا که گفته ام از شوق با دو دیده ی خود   اَیا مَنازِلَ سَلمی فَأیْنَ سِلْماکِ؟


عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای   اَنا اصْطبرتُ قَتیلاً وُ قاتلی شاکِی !


که را رسد که کند عیب دامن پاکت  که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی


ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل   چو کِلکِ صنع رقم زد به آبی و خاکی


صبا عبیر فشان گشت ساقیا برخیز   وَهاتِ شَمسَه کَرْمٍ مُطَیِّبْ زاکِی


دَع التَّکاسُلَ تَغْنَمُ فَقَد جَری مَثَلٌ   که زاد راهروان چُستی است و چالاکی


اثر نماند ز من، بی شمایلت آری   اَری مَآثِر مَحیای مِنْ مُحَیّاکِ :((


ز وصف حُسن تو حافظ چگونه نطق زند  که همچو صنع خدایی وَرای ادراکی

.

.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۶
تاسیان ...

اینطورم نیست که اولین شبی باشه که " خواب نمی برد مرا" !

فقط

آدما فکر میکنن این قدر حرف نزدن درباره درونیاتم احمقانه اس

از تو چه پنهون، خودمم گاهی همین فکر رو می کنم

می خوام قوی باشم اما

فکر میکنم این خودش یه ضعف بزرگه

می دونم

 .

دنیا

شب داره

روز داره

بالا داره

پایینم داره

اما

چرا شبِ من

اینهمه طولانی شده ؟

چرا این پایین....بالایی نداره ؟!

چرا این چاه ...اینهمه عمیقه ؟

.

منو نمیبینی ؟

دارم با خودم چکار میکنم!

تو که..

تو که همیشه منو از دست خودم نجات می دادی !

نمی خوای که منو ...با خودم تنها بذاری ؟!!!

.

می بینی؟

کلمه ندارم باهات حرف بزنم

نه که نخوام

فقط

دیگه کلمه ندارم برای گفتن حرفهام ....

.

" خواب نمی برد مرا

 یـــار نمی خرد مرا

مرگــــــ نمی درد مـرا ...

آه چه بی بهــا شدم ."

.

+ کاش واقعا میتونستم با کسی حرف بزنم :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۰۲:۳۰
تاسیان ...

.... بعدش متوجه شدم

که زیادی فکر کردن به گذشته

یعنی من الان خوشحال نیستم ...

.

.

.

.

.

 

لکَ الحمدُ علی حُسنِ بلائِک و صُنعِکَ عندی خاصة

.

خلاصه دو خطی یا شاهد کل نجوی می خواد بگه

خدایا!

به مولا علی قسم که غلط کردم

منو به مولا علی ببخش و ...

(به مولا علی) ، مولا رو بهم ببخش !

.

" به یاد چَشــــم تو خــود را خـــراب خواهم ساخت

  بنــای عهــــد قدیـــم استـــــوار خواهــم کرد ...."

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۱۷
تاسیان ...

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی

نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی

 

جان منی و یار من دولت پایدار من

باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی

 

یا جهت ستیز من یا جهت گریز من

وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی

.

.

گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی

یک نفسی چنین دهی یک نفسی چنان دهی.................

.

جز تو

...که تو هم ...نیستی!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۹
تاسیان ...

" خون می چکد از دیده در این کنجِ صبوری

  این صبر که من می کنم افشردنِ جان است"

.

" گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

  دانی که رسیدن هنرِ گامِ زمان است ! "

.

" تو رهرو دیرینه ی سر منزلِ عشقی

 بنگر که زِ خونِ تو به هر گام نشان است"

.

" دلِ من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقتِ کاری"

.

" سحَرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است

تو بکُش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری "

.

" نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درختِ پیری که نداشت برگ و باری"

.

مهم نیست چقدر به محکم بودن تظاهر کنم

لازمه بهت بگم ... که چقدر شکستم ؟!

من

سختمه !

خیلی سختمه...

.

وَ اِرْحَمْ ضَعْفِی وَ فَقْرِی وَ فَاقَتِی وَ مَسْکَنَتِی

فَإِنَّکَ أَعْلَمُ بِهَا مِنِّی وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِحَاجَتِی

یَا مَنْ رَحِمَ اَلشَّیْخَ یَعْقُوبَ حَتَّى رَدَّ عَلَیْهِ یُوسُفَ وَ أَقَرَّ عَیْنَهُ

یَا مَنْ رَحِمَ أَیُّوبَ بَعْدَ طُولِ بَلاَئِهِ

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

1.بذار آخرش رو همین اول بگم بهت

می دونم وقتی بنده ات حاضر نمی شه بت های کوچیک و بزرگ قلبش رو با دستهای خودش بشکنه

اونوقت اگر تو خیلی خاطرش رو بخوای

خیلی که بخوای سرش منت بذاری و از فضل خودت براش نصیبی قرار بدی

_ اونم وقتی بنده ات شده مصداقِ " و من اعرض عن ذکری"...وقتی تو معیشت اش رو ضنک قرار میدی و 

تهدیدش می کنی اگر تو خدای لحظه هاش نباشی راهی به بهشت نداره..._

توی بلا غوطه ورش می کنی!

بنابراین حرفها و فکرهام رو...طوری که هستم رو ..پای ناشکری نذار

من از اعماق قلبم ممنونم ازت...

بابت تک تک این لحظه های سخت ِ کشنده

بابت دونه دونه شکستن بتهای این بت خونه...این خونه ی تو!

فقط ...فقیرم!

 

2. سخت ترین قسمت ماجرا اما، اونجاست که مجبوری ! محض خاطر دیگرانی

_که از قضا درکی هم از ملاحظه ندارن_، ملاحظه شون رو کنی و خیلی عادی رفتار کنی

توی جمع حاضر بشی و لبخند بزنی و گپ بزنی و شوخی کنی و ...از نگاه های خیره ی جستجوگرشون 

بی توجه عبور کنی...

بری و بیای و پاشی و بشینی و ....نفس بکشی که کسی دلش نشکنه

کسی احساس تنهایی نکنه

کسی غمش نگیره

یکی احساس بهتری پیدا کنه..

بعد خودت رو یادت بره

زندگی کردن رو یادت بره

خودت بودن رو........یادت بره!

فرصتی برای برگشتن به زندگی عادی پیدا نکنی

که بقیه عادی زندگی کنن.

 

3. وسط اسباب کشی هستیم که چیزی میگه

اولش متوجه نمیشم

پرسشگر به ف نگاه میکنم، که خودش دوباره جمله اش رو تکرار میکنه

با لهجه افغانی و لحن شیرین و البته قیافه غمگینی، که:

_میگم شما مادر ندارین؟!

چند لحظه سوالش رو توی ذهنم حلاجی می کنم

توی یک هفته بنّایی که مادری ندیده

امروزم که چیزی ندیده

جوابش ساده و کوتاهه

+نـه.

_من نمیدونستم...همین امروز فهمیدم...خیلی ناراحت شدم...و....

لحن و قیافه اش به غایت غمگین بود

باید اعتراف کنم خالصانه ترین ترحمی! بود که تموم این مدت از کسی دیده بودم

انقدر شیرین بود حالتش که تا ساعتها با یاداوریش شاد می شدم [ :)) ]

تموم تلاش ها برای محکم بودن تو تموم این مدت

برای تحملِ ترحم های تهوع آور و حال بهم زن نزدیکان!

برای دلسوزی های عجیب غریب و مشورت دادن های بیخودشون

همگی با جمله ی ساده ی یه غریبه انگار پاک شدن

انگار تو راه های خیلی خیلی ساده تری هم داری...برای تسکین قلب ها :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۰۱:۰۰
تاسیان ...