به دیدار تو زنده ام و ... حالا که نیستی منم ...
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۶ ب.ظ
چرا نمی تونم جلوی اشک هام رو بگیرم
هر بیت اش آتیشم می زنه... می دونی ؟؟؟؟
.
کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفته ام از شوق با دو دیده ی خود اَیا مَنازِلَ سَلمی فَأیْنَ سِلْماکِ؟
عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای اَنا اصْطبرتُ قَتیلاً وُ قاتلی شاکِی !
که را رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل چو کِلکِ صنع رقم زد به آبی و خاکی
صبا عبیر فشان گشت ساقیا برخیز وَهاتِ شَمسَه کَرْمٍ مُطَیِّبْ زاکِی
دَع التَّکاسُلَ تَغْنَمُ فَقَد جَری مَثَلٌ که زاد راهروان چُستی است و چالاکی
اثر نماند ز من، بی شمایلت آری اَری مَآثِر مَحیای مِنْ مُحَیّاکِ :((
ز وصف حُسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی وَرای ادراکی
.
.
۹۸/۱۰/۰۸