تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۳۰ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

تو باعث میشی از ته ته دلم،با همه ی سلولهای تنم، بخندم

.

تو میتونی با سردیت، لبخندهام رو تا دونه ی آخر خشک کنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۳
تاسیان ...

گفت یا من اضحک و ابکی

اونی که میخندونه اونه

اونی که میگریونه هم اونه

نمیشه فقط از خدای خنداننده تشکر کرد

نمیشه سپاس هارو از آن خدایی دونست فقط،که دست میکشه سرت

اضحک و ابکی هردو خودشه و هردوی اینها یکی هستن!

چیز جدایی نیست، که حتی قدرت انتخاب داشته باشی بین شون

از تویی که بنده هاتو میبری از پیش مون،

تویی که تنهامون میکنی،تویی که سختی میدی بهمون،

تویی که عتاب میکنی،تویی که به مو میرسونی،

تویی که گاهی عجیب و کشنده سکوت میکنی،

تویی که گاهی پنهان میشی،

تویی که میذاری بریم با مغز بخوریم زمین و...‌.

همونقدر ممنونم

که از توی مهربون بخشنده ی ستار غفار کریم عزیز لطیفِ....

جلال تو همونقدر جمیله که جمالت

پس برای همه ی شکل های ربوبیتت... سپاس!

.

میدونم دورم...

ولی میدونمم، نزدیکی!

شکرت...که هرچی دور شیم ما...تو نزدیک میمونی....شکرت

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۱
تاسیان ...

نوشتم مث دختر همسایه نشسته باشم به گریه

و تو بیای دست بکشی سرم

بعدش یادم افتاد

تمام روز داشت دست می کشید سرم

وقتی اون سعی میکرد بخندونه منو

وقتی دلداریم میده

وقتی حمایتم میکرد و طرفداریمو میکرد

وقتی زنگ میزد که باهاش دعوا کنم و خودمو خالی

وقتی برام آواز میخوند_کاری که برای هیچکس_

تمام مدت خدا داشت دست میکشید سرم

ممنون که با آدمای خوب زندگیمون، بغلمون میکنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

اگر واقعا مسئولیت تمام و کمال زندگی بعهده ی خود ما باشه

اگر واقعا تا انتخاب جسم و خانواده و زمان و مکان تولد 

به ما اختیار داده شده باشه

اختیاری که ما فقط فراموشش کردیم

در اون صورت نمیدونم باید به خودم چی بگم دقیقا!

بگم دست مریزاد...گل کاشتی دختر...سخت جلو اومدی،دمت گرم ...

یا بگم..

ریـ*ی...!!!!

:)

 

.

+ با خودمون مهربون باشیم! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۰
تاسیان ...

راستی خدایا شکرت

همینجوری...کلا.

.

شکرت امام رضا هست

ولو ما نمیتونیم بریم حرمش و رفتن بقیه رو تماشا میکنیم

.

 

بعدنوشت:

خدایا ولی خودمونیم...کم خسته نشدم

تو خیلی صبوری،ما خیلی کم صبریم!؟ قضیه چیه؟!!!

:)

بسه دیگه نیس؟!!!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۷
تاسیان ...

شکرگذاری امشب باشه برای اونجای زندگی

که گم میشی

خدا میاد پیدات میکنه

نمیدونم چرا یاد اون روایت افتادم الان

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :

هر آینه شادى خداوند از توبه بنده خود 

بیشتر است تا شادى نازایى که بچّه مى آورد 

و گم کرده اى که گمشده خود را مى یابد 

و تشنه اى که به آب مى رسد.

.

عجیب نیست که حس هایی که ما بعد توبه داریم به خدا نسبت دادن؟!

هرچی بیشتر نگاش میکنم...بیشتر عجیب میشه

.

ممنون که از دیدن کسی که از خودش فرار کرده

کسی که دوست نداره خودش رو ببینه

ممنون که از «دیدن» همچین کسی انقدر خوشحال میشی! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
تاسیان ...

سپاس از خدای اشک ها و لبخندها

خدای اضطراب و آرامش

خدای خواب و بیداری

خدای عشق و نفرت

خدای صبر و بیقراری

خدای شک و یقین

خدای عزت و ذلت

خدایی که همیشه نه تنها بهمون گوش میده

که مدام باهامون صحبت میکنه

و همیشه هست...نه میخوابه...نه خسته و کلافه میشه...

نه ترکت میکنه...نه طردت میکنه...نه فراموشت میکنه...

نه....

خدایا چجوری انقد خوبی راستی؟!!!! :)

خدایا شکرت و ممنون...که حتی هنوز بهم امیدواری..و منتظرمی :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
تاسیان ...

میدونی اون منو خیلی خوب میشناسه

اونقدر خوب که گاهی کفرمو درمیاره

گاهی متعجبم میکنه

گاهی بینهایت برام جالب و شیرینه

گاهی لجم میگیره

و بیش از همه منو به فکر میبره

اون اگر دست از فرار برداره احتمالا خودش رو هم خوب بشناسه

بگذریم

یکبار چیزی بهم گفت که یه گوشه برا خودم سیوش کردم

اون لحظه هم با اینکه تصمیم گرفتم نادیدش بگیرم تکونم داد

پشت حرفش منظور بدی نبود

و حتی شاید وقتی میگفت لحن شوخ و شیطونش رو چاشنی کلامش کرده بود

و منم سر سوزنی ناراحت نشده بودم ازش 

ولی منو به فکر برد

و حالا چند روزیه دوباره به حرفش فکر میکنم

تووش عمیق میشم...توو خودم عمیق میشم...فرار میکنم...نگاه میکنم...

هاااا...حرفش این بود:

«تو دوس نداری توو راحتی زندگی کنی..حتما باید توو سختی بیفتی تا حس زنده بودن بهت دست بده»

حتی یادم نمیاد چرا این حرف رو‌ زد...مهم هم نیست 

 

نمیتونم مستقیم به جمله نگاه کنم...هر بار دیدنش متاثرم میکنه

راستش چیزی نمیتونه ادمی رو اذیت کنه،

تا وقتی سهمی از حقیقت و واقعیت داشته باشه

و این جمله بخشی از واقعیت من بود...البته واقعیت و نه حقیقت

اینو برای تو می نویسم دخترک قشنگم...

تویی که تازه تازه شروع کردی به دیدن خودت

و تلاش برای زندگی کردن و نه زنده بودن

خیلی طول کشید که حتی تا اینجا برسی...

سخت و طولانی بود مسیرت...

و آره...فکر میکنم باید بپذیریم سختی کشیدن،رنج،زجر،...چیزی بود که انگیزه زنده بودن ...و حس زنده بودن بهت میداد...

حتی بابتش سرزنشت نمیکنم چون...تا قبل از این تو راهی نداشتی...:)

بعد از این هم...یاد میگیریم تمام ابعاد زندگی و زنده بودن رو زیست کنیم

نه فقط رنج و سختی...

نمیگم دیگ سختی نخواهد بود...

و دیگه از چیزی رنج نمیبری...

اما دلیل بودن و ادامه دادنت...

دیگه «رنج کشیدن» نخواهد بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۶
تاسیان ...

از خودِ گریانم_در این لحظه_

به خودِ در آرامش و سکونم_ در همین لحظه_

.

نمیدونم چرا و چطور کلمات این شعر باهام بازی میکنن

ولی خوندنش باعث میشه بی اختیار ببارم

و شاید اشک کامل ترین،شریف ترین،رقیق ترین،دقیق ترین و...ی راه برای

ابراز «احساس» باشه

توی نقطه ای که کلمات عاجز میشن

و اشک ها به کمک میان تا تو زبانی برای «بیان» اونچه که هست داشته باشی

فکر میکنم بهتره کلامم رو‌ کوتاه کنم

شاید بهتره بعدها،

که دوباره و دوباره این شعر رو میخونم

_ و این پست رو برای اون بعدها دارم می نویسم_

دوباره حس جاری در این لحظه رو فقط لمس و زیست کنم

و نه با کلمات، که با حسی که این شعر در من زنده کرد و اشک هام رو جاری ....

پس فقط می نویسم....

.

«نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ ام و بردۀ دینم
نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را

آنچـه گفتند و سُرودند تو آنی
خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشینی و

بجز روشنی شعشعۀ پرتـو خود هیچ نبـینی
و گلِ وصل بـچینی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۵
تاسیان ...

میدونی

من داره کم کم به خودم حسودیم میشه

که تورو دارم...💛⛰️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۸
تاسیان ...

ممنون که بعضیارو نگرانمون میکنی که بگی دوستمون داری:)

.

ممنون برای باد خنک

همچنین آب خنک

ایضا برای خلق سایه

برای لواشک و بستنی

برای درخت گیلاس

ممنون برای لحظات به آرامش رسیدن

ممنون برای در رفتن خستگی بعد از اینکه خسته میشیم و میریم درش کنیم( پیچیده اش کردم!؟؟؟)

شکرا لک ...خلاصه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۸
تاسیان ...

فک کرد من خیلی عاشقم

نمیدونست چشم هاش انقدر زیبا هستن

که در هر حالت، معشوقه های خوبی هستن برای پرستیدن

که توو دنیای تصورم،جایی برای نبودنشون نیست دیگه

که با تمام درد و رنج هایی که ناخواسته شاید بهم وارد کنیم

میل وافری به بودنش دارم...

که دیدن چشم هاش،شنیدن صداش،لمسش،دیدن لبخندش...

تنها چیزیه که «گرمم» میکنه ...

.

آنِ من است او!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۸
تاسیان ...

چیزهای کوچیکی هستن که «دیدنشون» قلب رو به ادامه دادن تشویق میکنه

زمین بی محبت جایی نبود که انسانِ خطاکار رو حتی بهش تبعید کنی و هبوط بدی

پس قبل از انسان،محبت رو به زمین نازل کردی

بلکه زمین رو با محبت خودت خلق کردی تا انسان رو توو دنیای رنج ها و محبت ها

با ربوبیت خودت رشد بدی...

میدونی بارها بخاطر افرینش ماه،قرار دادنش بالای آسمون زمین،

اینطور چرخشش دور زمین و طنازی کردن با هرشب یطور زیبا بودن

ازت سپاس گذارم!؟

بعضی بنده هات از جهاتی مثل ماه میمونن!

هر روز و شب یجور قشنگن...

هرشب یجور تاریکی شب رو‌ روشن میکنن و مژده ی وجود خورشید رو‌ میدن

برای آدم های امن،که بی چشمداشت و چرتکه انداختن محبت بذل میکنن

که همیشه حرفی،نگاهی،لبخندی،لمسی،دارن تا دلگرمت کنن

برای لبخندهای از سر مهربونی و شفقت

برای نگرانی های بی شائبه

برای احوالپرسی های بی هوا

برای دوستت دارم های بی انتظار

برای آغوش و بوسه ....

ازت سپاس گذارم...

ممنون که با آدم های خوب بغلمون میکنی....

 

 

گفت لا حبیب الا هو و اهله...

در ادامه اش ننوشت همه ی خلق اهل و عیال محمد ص هستن

شاید چون واضح بود....که ایاب الخلق الیکم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

میدونی که وقتی نیاز داری و آدما ها تنهات میذارن یعنی چی؟!

.

.

ینی آسمون شب قشنگه!

دختر قشنگم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۷
تاسیان ...

آسمون شب های اینجا خیلی قشنگه

میدونی که؟!

میتونی تا اون موقع تحمل کنی؟! و همون پشت بمونی!؟

.

امروز رو قراره باهم باشیم تاسیان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۳
تاسیان ...

یادم رف امشب بنویسم سپاس هامو

سپاس از خدای جوراب های رنگی

و سپاس از خدای خاطرات رنگی تر...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۸
تاسیان ...

یه سکانس از یه فیلم بود

بازیگر مرد داشت میگفت

( چشماش خسته و بی رمق بود وقتی این دیالوگ رو میگفت)

انقدر برای «زنده موندن» تلاش کردم

که یادم رفت زندگی کنم

آره ...اینجوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۷
تاسیان ...

خدایا شکرت خواب رو مایه آرامش قرار دادی

خدایا شکرت بنده هاتو باهام مهربون میکنی

خدایا شکرت حموم هست

خدایا شکرت اجی دارم💚

خدایا شکرت از محبت و عشق لبریزم میکنی

خدایا شکرت برا فالوده 

خدایا شکرت شاتوت رو آفریدی( تاکید میکنم :)) )

خدایا شکرت میتونم لم بدم باد بخوره به صورتم

خدایا شکرت ماهو میچرخونی هرشب یه شکل خوشگله

خدایا شکرت برای بودنش...برای اینکه آفریدیش،شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۰
تاسیان ...

خدایا شکرت خربزه شیرینه

خدایا شکرت مریمو دارم

خدایا شکرت تشنه میشیم

خدایا شکرت تشنه که میشیم و آب میخوریم، سیراب میشیم

خدایا شکرت صداشو میشنوم

خدایا شکرت باهام حرف میزنی 

خدایا شکرت انگشت دارم

خدایا شکرت باد میاد خنک میشم

خدایا شکرت که رویابافی هس

و خدایا شکرت که شکرت میکنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۷
تاسیان ...


Every night, I’m dancing with your ghost

.

My soul meets your soul by the sea every night

.

 

بعد نوشت؛

ویدیوشو پلی میکنم 

خیس از عرق ، با لبخندش که قلبمو ذوب میکنه

و چشماش که حالشون بهتره :)

لب میزنه...جون منی تو...

بارها پلی میکنم و فکر میکنم؛

ممکنه تو دنیا کسی رو قدر اون بخوام؟!!!!!

که چرا؟! چطور میشه یکی میشه نیاز تک تک سلول هات؟!

که دوست داشتن کسی... اینقدر عمیق.... چقدر شیرینه

دلم برای مظلومیت و معصومیت و مهربونیش میره...بارها...

دلم میخواد انقد فشارش بدم که یا من توش حل بشم یا اون...

.

میدونی

من انتخاب کردم تو همه کسم و نزدیکترینم باشی....عزیزترینم.......

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۱۹
تاسیان ...

چشمامو که باز میکنم با یاد خوابش میخوام برم پیشش

دوست دارم سرم رو بذارم رو سینه اش و ...

لمسش کنم

که یادم میاد ......

دلتنگ و بیقرار،متوقف میشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۱۷
تاسیان ...

شبت بخیر

غمت نیز هم

.

یه بغل که دلداری بده چیه همونم نداریم...:)

البته که چیز مهم و ارزشمندیه...

فقط ما نداریم...

یه بغل گنده که طولانی توش بخوابی

به خواب عمیق...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۲:۲۱
تاسیان ...

میخواستم ازش بخوام یه رویا ببافه برای امشبمون

حتی نمیفهمم چرا و چطور بحثمون کشدار میشه و از حوصله اون خارج

نمیدونم اون حساسه یا من دارم....

.

ناچار به خاطره تفنگ آب پاش پناه میبرم

خوندنش گریه ام رو تشدید میکنه

دلم برای خودمون میسوزه

برای خاطره ای که ...

حتی اگر خیلی زیاد به روزای خوب آینده دل بسته باشم و امیدوار

دونستن اینکه این شبام میگذره...

حتی دونستن اینکه این شبام میگذره‌....

از سخت بودنش کم نمیکنه....

کاش جایی بود برای دل سیر.....

.

دلم یهو میره حرم سید کریم...

میدونم خودم نمیرم :) ....

.

آدم پر طاقتی بنظر میام؟!! ‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۲
تاسیان ...

عصر به زهرا میگفتم..‌‌.

که از سختی های زندگی خودمون دوتا متعجب بود 

و بیخودی پیچیده شدن همه چیز...

گفتم اگر خودمون خواسته باشیم چی؟!

.

بعدش گفتم خیلی سخت گذشت...

(حتی اینطور ساده گفتن و نوشتن اینکه خیلی سخت گذشت،اجحافه)

اما شاید تنها مسیری بود که میتونست به اینجا برسونه منو

که اونهمه سختی...ارزشش رو داشت درقبال چیزی که به دست اوردم

میپرسه چی؟! به چی رسیدی؟!

میگم خودم!

خودمو خیلی پیدا کردم.

.

مینویسم برای خودم:

انتهای مسیر یه چیز منتظرته...

و اون خودتی!

پایان راه...ابتدای مواجهه ی تو با خودته

و تو دوست داری چه شخصی رو اونجا ملاقات کنی؟!

تو راه میری و با رفتنت کسی رو میسازی که قراره ملاقات کنی

میخای کیو اونجا ببینی؟؟؟؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۳
تاسیان ...

قول میدم ازت مراقبت کنم...

میتونی اینبار بهم اعتماد کنی...

من خودم،پیشتم،پشتتم،مراقبتم،و دوستت دارم...

بقدر کافی دوستت دارم...

بقدر کافی بهت میگم دوستت دارم...

میتونی باورم کنی!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۵
تاسیان ...

« چگونه باید روحم را نگه دارم

 که تو را لمس نکند!؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۲:۰۱
تاسیان ...

مثلا اینکه میتونی کنارش نقاب قوی بودنت رو کنار بزنی

انقدر نزدیک هست که بذاری ببینه چقدر آسیب پذیری

میتونی براش از خاطرات بدی بگی، که بعد یه دل سیر خندیدن بهشون

دیگه بد نباشن...

بودن همچین آدمی موهبته،اگر تجربه اش کرده باشید میدونید

که ینی چی، وقتی خوب نیست همه انرژیش رو جمع میکنه باهات حرف بزنه

 

نمیشه خوبیاشو یجا نوشت

از یعالمه خوبیای امشبش...همین دوخط کافیه

.

.

.

+

توی اون فیلمه، دختره حق نداشت پسره رو لمس کنه

قانون اعصاب خورد کنی بود

حس غریبه بودن یا همچین چیزی....

همینطوره وقتی میره تو لاک خودش از ناراحتی(حالا بهر دلیلی،من باعثشم یا نیستم)

و تو اجازه و حق نزدیک شدن از یه حدی رو نداری

اجازه نداری خط قرمزشو رد کنی بغلش کنی....

اونقد نزدیک نیستی هنوز، که سرشو بذاره رو شونت از درداش بهت بگه

از فکرای بیخودی که تو بارها ازشون حرف زدی براش و گفته بریزشون دور

و هربار گفتن جمله ی ساده ی اون،فکرای بیخودتو محو کنه

و ببینی تو،مثل اون چوب جادویی نداری که فکرای تو سرشو محو کنی

در بهترین حالت،حال بدش رو تشدید نمیکنی

مممم...

شاید اینام از سری فکرای بیخودمن....نمیدونم

ولی در هرحال...آرزو میکردم کمی آشناتر بودم براش...کمی نزدیکتر...

دیدن چشمای غمگینش...بیش از توانه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۱
تاسیان ...

قلب

موجود لطفیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۶
تاسیان ...

منم دل دارم

و از قضا میشکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۳
تاسیان ...

فکر میکنم یه صحنه از فیلم بود

دختر داستان مدتها و ماهها تمرین کرده بود برای مسابقه دو ماراتن!

به خیال خودش که چه خوب تمرین کرده و آماده شده براش

خاطرم نیست دقیق که بین مسابقه آسیب دید یا فقط تصورش اشتباه بود

_حدس میزنم دومی بود_

خلاصه دختر داستان روز مسابقه شروع میکنه

اما کم کم فاصله اش با بقیه خیلی زیاد میشه

انقدر که وقتی میرسه به خط مسابقه

غروب شده و هییییچکس اونجا نیست

مسابقه تموم شده و مدتهاست همه رفتن! :)

 

حس اون لحظه اش خیلی قابل درک

حس به‌درد نخور بودن

حس احمق بودن

یه حس پوچی برای لحظاتی! توی اون سکوت و خلوت محض

تا اینکه عشقش میاد استقبالش

با حضور اون ورق برمیگرده 

معنای هرچیزی تغییر میکنه

حماقت میشه جسارت و شجاعت

بدرد نخور بودن میشه استقامت

حس پوچی میشه یه افتخار غرورآفرین،به استقامت و جا نزدن دختر

به ادامه دادنش علیرغم تموم شدن مسابقه و بیهوده بنظر رسیدن ادامه دادن

راستش یاد این سکانس افتادم چون داشتم فکر میکردم چقدر عقبم

و برام سوال بود وقتی حتی دیر برسم...خیلی دیر برسم...خدا هنوزم منتظرم هست؟!

قبول میکنه رسیدنم رو هرچند خیلی دیر و بعد از سوت پایان مسابقه؟!

 

حالا دارم طور دیگه ای هم بهش فکر میکنم...

اینکه چقدر خوبه همیشه یکی منتظرمون باشه

یکی که بهمون بگه کارت عالی بود

فوق العاده بودی

 

میدونی،

بعد از بارها ناامید شدن،و غالب شدن به اون ناامیدی

بعد بارها زمین خوردن و بلند شدن و با خستگی و زخم هات ادامه دادن

چقدر بودن یکی که بهمون بگه همه اون تلاشها بیهوده نبودن غنیمته!

.

و من.... انقدر با خودم بدم

که بعدِ همه این روزا

دیشب که برای خودم چند خطی مینوشتم ...

و به خودم دست مریزاد میگفتم...

انقدر غریب بود برام... و انقدر ناشیانه و هول انجامش دادم که ...

الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره

میخواستم بگم به خودم

حتی اگر خیلی تلاش کنی

حتی اگر در اوج خستگی و ناامیدی ادامه بدی

ممکنه هیچ چیز بهتر نشه

یا خیلی کند باشه این بهتر شدن

ممکنه فردا و فرداهاش نرسی

ولی تنها چیزی که اهمیت داره ادامه دادنه

حتی اگر مدتها باشه سوت پایان رو زدن

حتی اگر توی جاده تنهای تنهایی

زندگی یه دوی‌ماراتنه که تنها بازیکنش خودتی

تنها رقیب این مسابقه خودتی

و تنها چیزی ک مهمه ادامه دادنه...

بیا فقط ادامه بدیم...فارغ از رسیدن و نرسیدن...

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۶
تاسیان ...