«فقط» ادامه دادن(ـه که مهمه)
فکر میکنم یه صحنه از فیلم بود
دختر داستان مدتها و ماهها تمرین کرده بود برای مسابقه دو ماراتن!
به خیال خودش که چه خوب تمرین کرده و آماده شده براش
خاطرم نیست دقیق که بین مسابقه آسیب دید یا فقط تصورش اشتباه بود
_حدس میزنم دومی بود_
خلاصه دختر داستان روز مسابقه شروع میکنه
اما کم کم فاصله اش با بقیه خیلی زیاد میشه
انقدر که وقتی میرسه به خط مسابقه
غروب شده و هییییچکس اونجا نیست
مسابقه تموم شده و مدتهاست همه رفتن! :)
حس اون لحظه اش خیلی قابل درک
حس بهدرد نخور بودن
حس احمق بودن
یه حس پوچی برای لحظاتی! توی اون سکوت و خلوت محض
تا اینکه عشقش میاد استقبالش
با حضور اون ورق برمیگرده
معنای هرچیزی تغییر میکنه
حماقت میشه جسارت و شجاعت
بدرد نخور بودن میشه استقامت
حس پوچی میشه یه افتخار غرورآفرین،به استقامت و جا نزدن دختر
به ادامه دادنش علیرغم تموم شدن مسابقه و بیهوده بنظر رسیدن ادامه دادن
راستش یاد این سکانس افتادم چون داشتم فکر میکردم چقدر عقبم
و برام سوال بود وقتی حتی دیر برسم...خیلی دیر برسم...خدا هنوزم منتظرم هست؟!
قبول میکنه رسیدنم رو هرچند خیلی دیر و بعد از سوت پایان مسابقه؟!
حالا دارم طور دیگه ای هم بهش فکر میکنم...
اینکه چقدر خوبه همیشه یکی منتظرمون باشه
یکی که بهمون بگه کارت عالی بود
فوق العاده بودی
میدونی،
بعد از بارها ناامید شدن،و غالب شدن به اون ناامیدی
بعد بارها زمین خوردن و بلند شدن و با خستگی و زخم هات ادامه دادن
چقدر بودن یکی که بهمون بگه همه اون تلاشها بیهوده نبودن غنیمته!
.
و من.... انقدر با خودم بدم
که بعدِ همه این روزا
دیشب که برای خودم چند خطی مینوشتم ...
و به خودم دست مریزاد میگفتم...
انقدر غریب بود برام... و انقدر ناشیانه و هول انجامش دادم که ...
الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره
میخواستم بگم به خودم
حتی اگر خیلی تلاش کنی
حتی اگر در اوج خستگی و ناامیدی ادامه بدی
ممکنه هیچ چیز بهتر نشه
یا خیلی کند باشه این بهتر شدن
ممکنه فردا و فرداهاش نرسی
ولی تنها چیزی که اهمیت داره ادامه دادنه
حتی اگر مدتها باشه سوت پایان رو زدن
حتی اگر توی جاده تنهای تنهایی
زندگی یه دویماراتنه که تنها بازیکنش خودتی
تنها رقیب این مسابقه خودتی
و تنها چیزی ک مهمه ادامه دادنه...
بیا فقط ادامه بدیم...فارغ از رسیدن و نرسیدن...
.