به خودِ عزیزم...
دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۴۳ ب.ظ
عصر به زهرا میگفتم...
که از سختی های زندگی خودمون دوتا متعجب بود
و بیخودی پیچیده شدن همه چیز...
گفتم اگر خودمون خواسته باشیم چی؟!
.
بعدش گفتم خیلی سخت گذشت...
(حتی اینطور ساده گفتن و نوشتن اینکه خیلی سخت گذشت،اجحافه)
اما شاید تنها مسیری بود که میتونست به اینجا برسونه منو
که اونهمه سختی...ارزشش رو داشت درقبال چیزی که به دست اوردم
میپرسه چی؟! به چی رسیدی؟!
میگم خودم!
خودمو خیلی پیدا کردم.
.
مینویسم برای خودم:
انتهای مسیر یه چیز منتظرته...
و اون خودتی!
پایان راه...ابتدای مواجهه ی تو با خودته
و تو دوست داری چه شخصی رو اونجا ملاقات کنی؟!
تو راه میری و با رفتنت کسی رو میسازی که قراره ملاقات کنی
میخای کیو اونجا ببینی؟؟؟؟
۰۱/۰۳/۱۶