تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

حال خوشی دارم

سبکی خاصی وجودم رو فرا گرفته

و دوست دارم _حالا که قلب یخ زده ام شروع کرده به گرم شدن

و یه حس سرشاری خاصی توی قلبم حس میکنم_ ، ثبت کنم این لحظه رو

دستام ذوق نوشتن دارن،عجول و هولن

گفتم سرشارم...نمی دونم از چی ولی

از زندگی؟از بودن؟از تو؟!؟!؟...از تو شاید...

قلب آدم وقتی گرمه که از تو سرشار باشه

که تو بیای مستولی بشی بهش

که فقط باشی...فقط تو باشی..

.

می رم لیلی رو میبینم

چند روز گذشته خواسته بودم و نشده بود

دیشب اما لیلی بود که اینبار من رو میبرد حرم

دیگه مث چند شب گذشته

واینساده بودم از دور نگاه کنم و رووم نشه جلو برم

رفته بودم!

همونطوری که «بودم» رفته بودم!با لیلی.

بعدش تو حرم لیلی نبود.نمیدونم کی بود.شاید«...»

ضریح بود و نشون هایی از شهدای کربلا

نماد سر شاهزاده علی اصغر هم بود،با امامه سبز و نگین درخشان پیشونی

زیبا بود...بینهایت زیبا بود...و من به آغوش گرفته بودم اون سر بی نهایت زیبا رو

متوسل شده بودم به اون سر بینهایت زیبا.

.

الان که دارم مینویسم حکمت اون بخش از خواب برام روشن میشه

اون بخشی که بخلاف شبهای قبل«همونطور که بودم» رفته بود

لیلی امروز تو حرفهاش اشاره کرده بود بی هوا.من رو برده بود و رسونده بود.بی هوا.

رسیده بودم و سبک بودم...بی هوااای بی هوا.همونطور که بودم!

.

قبلا گفته بودم برات، از دست سبب سازو سبب سوز

می دونی چه لذتیه دست سبب سوزش بیاد؟!

بعد هرچیو که ذهنت برای محقق شدن چیزی، تو خودش چیده بوده باشه رو

از بین برداشته باشه و محقق کرده باشه اونچه که باید رو!

بی هیچ سببی...که « اذا أراد شیئا أن یقول له کُن فَیکون»!

که دیروز «خواسته بودم» که نگام کنه...که آسون شه...

نگاه کرده بود...و آسون شده بود

چطوره بعضی بنده هات فکر میکنن نمیشه خواست و گرفت ازت؟!

مگر بخیلی تو؟!که بنده بخواد و وقتش باشه،صلاحش باشه،بعد تو ندی!

مگر بخیلی تو؟!؟!؟

.

می خوام در جواب شهریار که گفت آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا

بگم...اومدنش خوبه...حتی اگر دیر.خوبه.اومدنش.

اینه که بیا.حتی اگر دیر.حتی اگر خیلی خیلی دیر.

.

ذوق دارم ...کلمه اما نه..اینه که بقیه اش باشه بعدا.شاید بعدا تکمیلش کردم...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۴
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی