تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

سلطان جهانی و همنشینِ خراب ها و خرابه نشین ها...

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ب.ظ

« به "سلطان جهــان" ، "شاه عـرب" گفتند و عیبی نیست

 به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است ....»

.

.

می بینی ؟!

داری می بینی منو؟!

همه ی همه ی همه ی ...‌ همه ی چیزی که

برای این بی چیز مونده

مهرِ ازلیِ توئه عزیزم

همه ی کسی که برام مونده تو این غربت، تویی

نمی بینی فقیر و خسته و... چشم انتظارِ توام؟!

بیمار توام...

«لحظه شمارِ» دیـدار توام!؟

 

که به مرگ هم اگر مشتاقم 

به احتمال دیدار توئه

وگرنه زندگی و مرگ برای این جان افسرده تفاوت نمی کنه

اگه زنده موندم برای تو

اگه بمیرم برای تو ...

چی می گم؟!

گریه ام گرفته

اذان پخش می شه و من توی راه برگشتم*

که یکباره غم میاد

که تصویری غم انگیزتر از این در جهان نیست:

من بدون تو... دور از تو

تو جانِ جانِ جانِ جانِ منی اما

من از تو دورم

و غصه ی این دوری

داره من رو می کشه

 

ولی این گدای پیر و خسته ات

هررر شب منتظره

که سر بزنی به این خرابه

دیوارای این خرابه هنوز عطر تو رو دارن

دیوارای این خرابه

هرشب از دوری تو می بارن تا صبح

 

گریه ام گرفته که بلد نیستم حتی قشنگ باهات حرف بزنم

منِ گنگ و پریشون و خواب زده

منِ دربه در و حیرون

منِ دلزده و ...

همه ی این واژه ها منم و هیچکدوم من نیستم

من همینم که می بینی

یه فراریِ وحشی

که تو آغوش تو فقط آروم می گیره

که محتاج نگاهته

فقط نگاهت!

دریغ می کنی؟!

از گدای همیشه ات...

دریغ می کنی؟!

 

گریه م گرفته که کلمه ندارم برای از تو گفتن و با تو گفتن

تو که می دونی هرکی، هرچقد عزیزتر میشه برام

گفتن ازش و باهاش برام سخت تر میشه

تو که...

خیلی گریه م گرفته

نگام کن

نگام کن.

.

.

* اولین بار هفته پیش بود

تازه از سفر برگشته بودم و دوش گرفته بودم

خسته ی راه بودم و نمی دونم چطور شد که یهو زد به سرم

از خانوم پشت خط می پرسم خ ... هستن؟!

که گوشیو می گیره کنار و از خودش می پرسه که تا کی هست؟!

جا می خورم!

انتظار نداشتم اونجا باشه

می پرسه کیه .. اسمم رو که میگم، مکث یکی دوثانیه ایش سه روز طول می کشه

به خودم که میام از پله ها دارم می رم بالا... نه ، اینجا هم هنوز به خودم نیومدم

خودم رو می بینم فقط، که از پله ها می ره بالا و باهاش چشم تو چشم میشه

از پشت ماسک هم راحت میشناستم

بعد پنج سال...مهم ترین آدم زندگیم رو می بینم باز

پنج سال گذشته اما ...احساس عجیبیه

انگار تموم این پنج سال یه خواب( درست ترش ، یه کابوس بوده) که شب قبل دیدم

و حالا صبح فرداست

بچه ها با خوشحالی احوالپرسی میکنن از بازگشتِ از این غیبت طولانی

یکی با خنده میگه بعد اینهمه وقت طبیعتا باید الان همو بغل کنید ولی کروناس نمیشه

و می خندیم

و نمی دونن لابد، که چقدر سخته این نشدن

 

دو دسته موی سفیدِ کنار سرش تنها چیزایی هستن

که به باورم می رسونن که پنج سال گذشته

تو دلم بغض میکنم

تو خیالم دست می برم موهای سفیدشو لمس می کنم

تو خیالم بغلش می کنم

تو دلم غوغاست... یعنی می دونه؟!

تموم مدت ولی عادی نشستم

با لبخندی که بغضمو پشتش قایم کردم میگم : سفید کردین

می خنده که : آره ... پیر شدیم دیگه :)

بغضم بغض تر میشه، قلبم می گیره،قلبم...

پیر شدن و سفید شدن مو به خودی خود دردناک نیستن

توی پیر شدن شاید چیز غم انگیزی نباشه حتی

ولی باید کسی رو دوست داشته باشی،باید محبت کسی رو به دل داشته باشی

تا بفهمی شنیدن این جمله چه احساسی بهت میده و چطور و چرا بغض میاره به گلوت

نمی دونم چه کلمه ای برای وصفش مناسب باشه

ولی این دومین بار بود که شنیدن این جمله آتیشم میزد

 [ نوشتن باقیِ اون روز باشه برای بعدها...شاید]

 

امروز اما طور دیگه ای غافلگیرم کرد

حتی اینکه اتفاقات پنج سال قبل رو بهتر از خودم به یاد داشت

به قدر کافی برام عجیب بود

ولی فهمیدن اینکه تموم این پنج سال شماره ام رو نگه داشته بوده...

باور نمی کردم!

اونم آدمی مثل اون ...!

به شوخی میگم: پس عشقمون دو طرفه بوده :))

می خنده که ... آره.

بعد هم انقد ذوق دارم از این اتفاق که برای ز تعریف می کنم

اصلا انقد تو دلم قند آب می کنه این اتفاق بظاهر ساده

که دلم می خواد به هرکی می رسم بگم؛

می دونی؟!!! ، لیلی پنج سال تموم شماره ام رو نگه داشته!

حتی با اینکه وقتی اسمم رو گفتم فک نمیکرده من باشم

که بعید می دونسته من برگردم

که ...

ولی تموم این مدت ...

.

.

می دونی

من اگر مفهوم محبت رو با «مادر» درک کردم و فهمیدم

اگه واژه عشق با «مادر» برام معنا گرفت

طورِ محبت رو ولی، از اون بود که یاد گرفتم

از اون با دلِ دریاش

اینه که اون، تا این لحظه مهم ترین آدم زندگیم بوده

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۲
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی