چرا من یک قفسم؟!!!
عکس روی لباسِ تنم تعریف خوبیه از من
تصویر یک قفس بزرگه با پرنده ی تووش
چرا این لباسو خریدم؟!
ولی اگر حتی نمی خریدمش هم
این حقیقت که من، قفسی هستم که پرنده ای رو توی خودم حبس کردم
تغییری نمی کرد!
ولی تابحال دلِ هیچ قفسی برای پرنده ای نسوخته
و هیچ قفسی در رو برای پرنده محبوس درونش باز نکرده
و هیچ قفسی غصه آزادی پرنده ای رو نخورده
شاید من اولین قفسی باشم که آرزوی آزادی پرنده هارو داره
اولین قفسی که حق آزادی برای پرنده ها قائله!
و اولین قفسی که برای پرنده محبوس درونش گریه کرده
که...
.
« مهملات یک قفسِ بی دَر »
.
بقول باباطاهر
مو کز بی حاصلانم چون ننالم؟!
اینام ناله های بی حاصلیه، معلوم نیست؟!
چرا!
از روزبروز بدتر شدنش خوب معلومه :)
.
چرا خودمو یادم نمیاد؟!
وحشتناکه!
خیلی ترسناکه.
.
سخن پایانی هم که
مثل تموم روزها و شب های قبل:
دلِ من خیلی برایت تنگ شده
که بقول فرانسوی ها
tu me manques beaucoup
که تو از من گم شدی ... آن هم خیلی زیاد.