پریشان جان
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ
«بر این جانِ پَریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود !»
.
« من روزهای آخر سالم
من دیدن توام که محالم
خندیدن توام که محالم
ای احتمالِ روزِ جدایی!
وقتش رسیده است، کجایی؟
.
آرام باش قلب صبورم!
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنج های رنگ به رنگم
با رنگ های جور به جورم
رنجور باش قلب سبکبار!
.
ای وای! صبح اگر شده باشد
تعبیر خوابِ هر شب من را
او راهی سفر شده باشد...
هرشب مقدر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار...
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه
خندید مرگِ تازه ی خود را
آنگاه ناگزیر و به اکراه
با دست خود جنازه ی خود را
بیرون کشید از دل آوار»
نباید مجموعه اشعار حسین صفا رو به یکی مث من هدیه تولد داد
حالا با این پریشونیِ مشدد چه کنم ؟ :)
با این دلتنگی پوست انداخته...!؟
۹۹/۰۶/۱۳