قصد این ویرانه کردی عاقبت؟!
شنیدم به خرابه ها سر می زنی
شنیدم به سر کور و پیرها دست می کشی
شنیدم با جذامی ها همسفره میشی
شنیدم که هرشب...
.
غروب دلگیریه
نه
دل، گیرِ غروبیه .. که تمومی نداره
که داره می کشتمون...
ما داریم می می ریم بی تو..از غم ..از سنگینی بار هستی...
از سنگینی بار گناه که اضافه شده بهش و زمین گیرمون کرده
ما داریم این گوشه ...
در باز میشه و با هیبت و جلال وارد می شه
دیدنش بغضم رو بغض تر می کنه
چرا انقد دیر اومدی؟
نمی دونستی چقد منتظرتم؟
ما گم شده بودیم...
ما یه لحظه دستمون از دستتون رها شد
به خودمون که اومدیم
برهوت بود و ما و تنهایی و تاریکی
ما گم شده بودیم
تو چرا دنبالم نیومدی؟
نمی دونستی بی تو چقد می ترسم؟!
که چقد بی تو تنهام!!!
نمی دونستی هرشب از ماه سراغتو می گیرم؟!
که ماه منو ندیدی؟ از ماه من خبر نداری؟
ماه من سراغمو از تو نگرفته؟ که ...
انقد ترسیده و غمزده بودم که گلایه ها تمومی نداشت
تند تند گله می کردم ... که بغلم کرد
بغلم می کرد وقتی می گفتم:
نمی دونستی چقد دل تنگتم؟
که شونه های اون اول شروع کرد به لرزیدن
بازم اول اون بود که شروع می کرد
بازم اون بود که دلتنگ تر بود
گریه اش بغض شکن بود
گریه اش آتیش بود که هستی می سوزوند
گریه اش قطره به قطره حرف داشت
که اون دلتنگ تر بود
که اون بیشتر منتظرم بود
که اون ... بیشتر دنبالم گشته بود
.
دنیا کهاونقدی بزرگ نبود.. ما کجا گم شده بودیم مگه؟
نمی دونی اینجا غریبم؟
نمی دونی مردم اینجا غریب کش ان؟
نمیدونی تنها آشنای من تویی؟
مگه تو هستی من نیستی؟
مگه تو جان من نیستی؟
مگه تو ...
نگاش آتیشم می زد
بی حیا بودم که اونطور طلبکارانه عرض دلتنگی می کردم