حلقه مفقوده زندگی ام ...
امید
عشق
ایمان
مهم ترین چیز بین اینها
عشقِ !
.
قبل ترها هم گفته بودمت
اعتراف کرده بودم که هیچ وقت توی زندگیم «عاشق» نبودم
برای منم تعریف عشق همیشه همین بود که "خداوند عشق است و عشق خداوند است"
هنوزم به عشق بین دو موجود زمینی اعتقادی ندارم
هنوزم فکر می کنم ممکن نیست مفهوم عشق بین دو وجود محدود شکل بگیره
و هنوز فکر می کنم "عشق باید خاصیت تو باشه نه رابطه خاص تو با کسی"
اینا برای من صرف جملات قشنگی نبود که برای خودم ردیف کنم
اینها اعتقادتی بود که بنیان بخش مهم و اعظمی از زندگیم رو تشکیل دادن
اما
اعتراف می کنم عشق در حد یک مفهوم ذهنی برای من باقی موند
من هوس دنیا می کردم
من محبت خیلی افراد و چیزها رو به دل گرفتم
محبت هایی که لبریز می شدن از من و دوست داشتم به دنیا هدیه شون کنم
من صمیمیت رو تجربه کردم
شوق دیدار
شوق داشتن
شوق رفتن
رفاقت های عمیق
و حتی یگانگی با روح هایی
اما روح بیقرارم درک می کرد که هیچکدوم عشق نیستن
و نمی تونن حتی ذره ای این خلاء رو پر کنن
و اعتراف می کنم حتی وقتی فهمیدم من "عاشق"نیستم
و اساسا قرار هم نیست که باشم
حتی نتونستم "معشوق" خوبی باشم
چون این مفهوم عشق بود که در عین بدیهی بودن
در عین جاری و ساری بودن در هستی من
مبهم ترین و گنگ ترین و ناملموس ترین پدیده زندگی من بود
این حلقه مفقوده زندگی من
که به دنبالش ...در پی سراب ها دویده ام ...
چه خوش گفت
"ای بی خبر از سوخته و سوختنی
عشق ، آمدنی بود نه آموختنی ..."
.
.
.
این سوختن ، عشق ه؟
نشان عشق ه؟
یا حاصل فقدان عشق ؟