سر آن بار امانت چه بلا آوردی؟هان؟دختر!
میم عزیز معذرت میخوام
دیشب که بهت گفتم
«میدونم گفتی پشیمون میشم و تاکیدم کردی ولی من گوش ندادم
اما الانم که عقلم برگشته نمیدونم چجوری با خودم کنار بیام
.....»
گفتی «این خوبه
ینی یه پله رفتی جلوتر
ولی با اینکه به اینجا رسیدی
اصلا فکر نکن دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه
ممکنه بشه...
این بیشتر میسوزونه»
و خواستی مراقب خودم باشم!
قبلا هم خواسته بودی چون تو منو بیشششش از اونچه که
من خودم رو، دوست داری
نگفتم بهت ولی
من تموم مدت با علم به عاقبت کارم جلو رفتم
چون خواسته ام تعلق گرفته بود به اینکه
خودم رو لجن مال ببینم
عنوان سنگینیه ولی کلمه ی بهتری پیدا نمیکنم
و هنوز اونقدر با خودم خوب نشدم که برای ملاحظه دلمم که شده
کلمه مناسب تر و محترمانه تری بکار ببرم
و اصلااااا فکر نمیکنم که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه
برعکس
گذشتن از خط قرمزها اولین باره که سخت ترین باره!
کسی که یکبار به بدترین شکل خودش رو به لجن کشیده باشه
باز هم میتونه اینکارو کنه!
اینبار راحت تر...بیشتر...بدون نگرانی تر
و این حقیقت ها یک سال و اندیه که من رو میسوزونن
میدونستم کاری ازت برنمیاد
و اعتراف میکنم ته دلم خوش بود به جانبداری تو از من
به اینکه بگی عیب نداره و منو تبرئه کنی و وجدانم!!! رو راحت
اما ممنون
ممنون که اینکارو نکردی
با اینکه هیچ حرف ناراحت کننده ای نزدی اما نهایتا
من موندم و حقیقت
میدونی اون لحظه آیه ی
اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا
برام مجسم شد
انگار کردم منم و نامه عملی که خودم کافیم برای حساب کتابش
و چه سخت بود...جای هیچ اغماضی نبود...هیچ چشم پوشی و تعارفی
هیچ رحمی نبود
منتظر بودم خدا بیاد نامه رو بگیره با نگاه رحمتش بخونه اش
اما گریزی نبود
خودم تنهای تنها باید با خودم ...با چهره واقعی خودم روبرو میشدم
و این دردناک و ترسناک بود
ممنون که منو هل دادی سمت خودم
وقتی میخندی و میگی مارکوپولو شدی
و میگی خوبه که در مقابل اینرسی مقاومت میکنم
نمیدونی این دقیقا و تماما، تحرک برای تغییر نیست
برای گریز از یکجا موندن نیست
برای گریزه!
من هنوزم یه فراری ام!
از خودم...روبرو شدن با خودم...حقیقت...حقیقتِ خودم گریزون بودم
کاش بیشتر و بیشتر منو هل بدی سمت خودم....
.
.