با گریه می نویسد...گرچه درهم...گرچه بی سروته
يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۳ ق.ظ
الان...
امشب
تنها چیزی که از خدا و زندگی، راضیم میکنه
توی نجف بودن بود، که ...
می دونی؟
نمی دونی!
گریه نذاره حرف برنی چجوریه
نفس های عمیق بکشی
سرتو بالا بگیری
لباتو گاز بگیری
همه تلاشتو کنی که بجای بغض
یا گریه کردن
بتونی حرفتو بزنی
مثل اون بچه ی یتیمی که تو کوچه بچه ها سنگش زدن
بعد جلوی والدین اون بچه ی بی ادب، بی پر و دفاع
فقط چون یتیمه
تنها میتونه گریه کنه
این گریه از ضعف نیست
بخاطر درد یتیمی هم نیست زیاد
از عصبانیت ظلمی هم که بهش شده نیست
فقط داره بزرگ می شه
و بزرگ شدن درد داره
انقدر که راهی جز گریه نداره
دردش رو با گریه تحمل میکنه
.
میدونی
گریه تنها تسکین قلبیه که .....
۰۰/۰۱/۱۵