لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ...
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ
.
بعد از پنجاه روز باز نکردن این صفحه
و بی میلی مطلق به نوشتن و اینجا بودن،
تمام تلاش هام و لطف های خدا، یکجورایی بر باده
بر باده که حالا اینجام!؟!
تو فاصله ده دقیقه ای از محل کارش
و نمیدونم چرا دوستم از همه جای شهر باید اینجا ساکن باشه
چرا حالا...چرا من...چرا اینجا...انقدر نزدیک به ...
چرا از همه جای شهر باید تو این شهرک باشه خونشون؟!
امشب حال عجیبی ام
یه سردرد یکباره ی بی دلیل
چشمایی که نمیتونم متوقفشون کنم
نفسی که سنگین و تنگه و به سختی میره میاد
و البته این مورد آخر از دیشب و با دیدن آدرس شروع شد
هنوز هم نمیدونم عمق این ماجرا چقدره
ولی گاهی تو کمترین عمق هم میشه غرق شد
اگر...
.
امشب رو نادیده بگیرید..فقط امشب رو
فردا شب که توی تخت خودم خوابیدم
بازم حالم خوبه...همه چی خوبه...آرومه...عادیه
امشبی رو نادیده بگیرید
.
+ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ ...
۰۰/۰۳/۰۳