تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۶۸ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

جا داشت امشب‌محسن یه آهنگ برام بده بیرون نه؟ :)

.

میگه من تلاشم بر اینه که بیشتر تاثیرگذار باشم تا تاثیرپذیر

تو ولی ذاتا آدم تاثیرگذاری هستی،

_اگر این افتادن الانت رو فاکتور بگیریم البته_

 

این مدت بارها به بی انگیزگی و ناامیدیم اشاره کرده

منم هربار یاد امیدی که تو دلم جوونه زدی میفتم

جوونه بود یا شمع نمیدونم

ولی زیرپا لگدمال شد،خاموش شد

یاد حرفت میفتم که وقتی همو ببینیم جوون میشیم

یاد امیدی که با من پیدا کرده بودی،امیدی که با تو پیدا کرده بودم

یاد اینکه دوست داشتن همون امیده

دارم به امیدوار بودنم هم شک میکنم

گاهی احساس میکنم دارم متلاشی میشم

از پیچیدگی احساساتم میترسم راستش

نمیدونم آخر این تازه شدن زخم ها، درمان باشه یا مرگ...

میگن آدم های نزدیک به ما،زخم هامون رو بیشتر تحریک میکنن

گمون میکنم تو نزدیکترینم بودی از ازل تا ابد روی زمین

تو حتی شاید خودم بودی...که تمامِ..تمامِ تمامِ زخم های زندگیم رو تازه کردی

ترجیح میدم دوست داشتنت رو ربط بدم به خلاها...بعد ساده بگذرم ازت

فکر کنم یه اشتباه بودی که نباید تکرار بشی...که تکرارت حماقته

ولی دستی که دور قلبم حلقه شده هر لحظه تنگ تر میشه...

و این همه، قدرت خاطرات نیست

من از فرار خسته شدم راستش...

نمیتونم...نمیکشم،بیش از این از خودم،احساسم،... فرار کنم

کاش میشد روو اون نقطه ی بلند شهر،یخ بزنیم باز...

منم تا صبح حرفای تو دلمو بگم بهت...

چقدر این رابطه دردناکه...

ح....

میشنوی؟!...خوب نیستم...هیچ خوب نیستم....

از آخرین باری که خوب بودم... ده ماهی میگذره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۰:۲۳
تاسیان ...

چقدر دیگه باید به تلاش برای اشتباه اسمت رو به زبون نیوردن 

ادامه بدم

.

شبا میزنه به سرم باز....

شکیب جادویی ت رو کجا گذاشتی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۱۸
تاسیان ...

شاید مردم حواسم نیست!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۱۶
تاسیان ...

 

امشب بعد سالها و برای اول بار،معنی این شعر مصدق رو «فهمیدم»

 

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

.

بعد

دلم برای خودم سوخت

خودِ بعد از... عاشق تو شدنم :)

.

همیشه فکر میکردم خیلی مهمه عاشق کی و چی باشی

فک میکردم عشق باید منطق داشته باشه

به خودم که اومدم...نه عشقم منطق سرش میشد

نه حرفا و فکرایی معشوق رو زیر سوال میبرد مهم بود

دیشب با گریه خوابم برد

با ناراحتی و درد بینهایتی

برای اولین بار تو زندگیم از امام رضا ناراحت بودم

اگر اون لحظه جونی داشتم برم حرم،حتما دعوام میشد

حتی از امام رضام ناراحت شدم...از تو ولی هنوز نتونستم ناراحت بشم

از همه داره بدم میاد...یا دلگیرم و ناراحت...یا مایل به بیزاری

چرا از تو بدم نمیاد ...هوم؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۳
تاسیان ...


امروز دوباره دیدمش...
بعد از ۱۸ سال!
تو تاکسی،روی صندلی جلو نشسته بودم.
تو دنیای خودم بودم که یه صدای خیلی خیلی آشنا گفت: مستقیم...
فکر کنم قلبم برای چند لحظه از حرکت وایساد!
راننده چند متر جلوتر توقف کرد.
در ماشین باز شد و صاحب اون صدای آشنا نشست تو ماشین.
جرئت اینکه برگردم عقب و نگاهش کنم رو نداشتم.
از آینه بغل ماشین نگاه کردم.
خودش بود...
خشکم زد.
توی یه لحظه کوتاه تموم بدنم بی حس شد.
داشت به بیرون نگاه میکرد.
یک لحظه سرش رو چرخوند و نگاهمون توی آینه ماشین به هم برخورد کرد.
به سرعت نگاهش رو ازم گرفت.
نمیدونم اونم من رو شناخت یا نه...
توی تموم مسیر از توی آینه ماشین داشتم نگاهش میکردم.
مثل همون موقع ها بود.فقط چنتا خط روی پیشونیش اضافه شده بود...
کاش هیچ وقت به مقصد نمیرسدیم،همونطور که ۱۸ سال پیش نرسیدیم...
اما رسیدیم!
- آقا،ممنون.پیاده میشیم.
ماشین متوقف شد.در ماشین باز شد.
درحالی که داشت کرایه رو به راننده میداد اسمم رو صدا زد!
تموم بدنم یخ کرد.
برگشتم.
میخواستم به اندازه ۱۸ سال دلتنگی،با تموم وجودم بگم "جانم"...
اما پسربچه ای که از ماشین پیاده شده بود زودتر از من گفت: بله مامان؟!
لرزش اشک توی چشمام باعث شد تصویر پسرک رو تار ببینم.
نگاهش کردم و بهش لبخند زدم.
اونم نگاهم کرد،اونم لبخند زد....
#علیرضا_نژاد_صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۴:۴۲
تاسیان ...

آه در خانه ی خود بیگانه ام ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۴:۳۸
تاسیان ...

مرگ حق است

ب من حق مرا برگردان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۱:۵۰
تاسیان ...

دستی که سر ز دامن دلدار می‌کشد

از کوتهی‌ کنون به سر خویش می‌زنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۱
تاسیان ...

ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

جور باشد

جور باشد که تو باشی و مرا ... غم ببرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۱۴:۵۸
تاسیان ...

به امام رضا چی بگم؟!

چیارو...چطوری...

چی بخوام ازش ...هوم؟!

.

.

من خنجر برداشتم...روح‌زخمیم رو خنجر میزنم...

بقول فاضل...من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم

که هرچه زهر به خود میدهم نمیمیرم ....:)

تو دعا کن بمیرم.:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۰ ، ۱۶:۳۸
تاسیان ...

یا رب چه بودم و به کجا رفته‌ام که من 
هرگه به یاد خویش رِسَم گریه می‌کنم 

.

.

فردا شب دارم میام پیشتون...بغل تون...بغل لازمم...

.

من از این امیدواری خسته شدم،ولی حتی دل کندن از این امیدواری سخته

میدونی چرا

بخاطر شماها که دلیل امیدواری هستین

.

از میان ایمان و عشق و امید ...

امید موند...امید رو انتخاب کردیم

:)

دقت کردی امید چه کلمه ی دردناکیه؟! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۰ ، ۲۰:۴۱
تاسیان ...

منم همینطور :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۶
تاسیان ...

صبر میکنم دیگه...صبر نکنم چکار کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۱۹:۱۳
تاسیان ...

قلبم زخمیه

میشنوی؟!

قلبم زخمیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۱
تاسیان ...

میخای منو

به دست کی بسپری!؟؟؟؟؟

.

تو منو اوردی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۳:۰۲
تاسیان ...

یه حسی بهم میگه

اون اینجاست،هنوز....

.

عیدت مبارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۲۱:۲۰
تاسیان ...

تو با این باور قوی

با چاشنی فهم زیادی که خدا بهت داده

و تجربه ای که به دست آوردی

هم یه همسر خیلی خوب

و هم یه مادر موفق میشی،،شک نکن

.

.

.

.

.

 

+سوالی نداری به کشفت کمک کنه؟

_چرا ولی میدونم جوابی ندارن

+چطور؟

_چون حس میکنم تو مثل بوکسوری هستی که گاردتو بستی

+ :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
تاسیان ...

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمی‌تواند به هیچ‌کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد ؛ و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود...

>> سمفونی مردگان، [عباس معروفی]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۸
تاسیان ...

دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودن های دور می ترسم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۱۴:۰۶
تاسیان ...

خدایا چرا صب نمیشه حالا

.

لالایی بلدی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۳:۰۵
تاسیان ...

داری به چی فک میکنی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۲:۰۲
تاسیان ...

تو زندان آلکاتراز یه سیاه چال هست
هیچ کس اون جا بیشتر از ۲ روز زنده نمیمونه
سیاهی محضه
یه آدمی یک ماه توش بوده و زنده بیرون اومده
اون آدم از روز دوم به بعد شروع کرده به زندگی کردن تو یه روستا 
عاشق شده کشاورزی کرده خوابیده بیدار شده،وقتی اومده بیرون
و تا همین حالا مدام به این فکر میکنه که
اون زندگی واقعی بوده یا این زندگی؟!؟
ما حتی نمیدونیم چیزی که داریم زندگی میکنیم واقعیه یا نه
 نمیدونیم شب که خوابیم میریم تو دنیای واقعی یا صبح که بیدار میشیم
میدونی هیچ چیزی اونقدر واقعی نیست که ما فکر میکنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۴۲
تاسیان ...

_چرا چیزی نمیگی
 
+دارم ب اون شب فک میکنم
دیگ دوس ندارم اونشب تکرار شه
دوس داشتم بمیرم فقط
 
_دور از جوون
من یه مرده متحرک بودم
فقط جسمم بود،،روح و فکر و خیالم کاملا علائم حیاتی خودش رو از دست داده یود
 
+علائم حیاتی روح چیه مگه
 
_حس می‌کنی دنیا به تهش رسیده
 
+اگ این حسو داشته باشی
ینی روحت مرده؟!
 
_نه لزوما
من این حس رو داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۰۵
تاسیان ...

میدونی چقدر میتونه خوب باشه

اینجا دنبال هم دویدن و ... برف بازی!؟؟؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۸
تاسیان ...

_خوابیدی؟!

+ نه

_خوابت نمیاد؟

+چرا...دوس دارم بخوابم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۰:۱۳
تاسیان ...

«احساس خالی بودن میکنم»

این جمله ایه که برای بارها این اواخر با خودم گفتم

انگار یه حفره عمیق و بی انتها وسط وجودم باز شده

انگار همه ی من رو از وسط به درون میکشه و محو میکنه،هیچ میکنه

نه ، شاید اینها هم وصف دقیقی نباشه

فقط میتونم بگم خالی ام. خیلی خالی ام.

 

آخر، خسته از اینهمه خالی بودن،و دنبال راه چاره ای

توی علامه گوگل! سرچ میزنم ، «احساس خالی بودن»!

در کمال تعجب نتایج جالبی داره؛

.

.

اگر احساس خالی بودن می کنید، تنها نیستید.

بسیاری از ما به شیوه های مختلف احساس خالی بودن می کنیم.

کیت لین اسلایت درمانگر خانواده و ازدواج می گوید،

شما ممکن است این احساس را داشته باشید،

به دلیل آنکه  در زندگی تان، از دست دادنی هست.

فردی مورد علاقه رفته یا فوت کرده است.

یا خالی بودن ممکن است ناشی از ” آهسته رها کردن خود باشد،

یعنی گوش ندادن به امیدها و خواسته هایمان.”

ممکن است به دلیل تقلا برای کامل شدن یا پذیرش دیگران

بطور ناگهانی یا ندانسته خود را رها کرده باشید.

ممکن است تحرک بدنی یا خواب کافی را متوقف کرده باشید.

رها کردن خود می تواند اضطراب، افسردگی، احساس گناه و خجالت را موجب شود.

 

احساس خالی بودن (که بیشتر شبیه یک حفره بزرگ تجربه می شود) را

 تصدیق کنید.، و با خود مهربان باشید، 

خود را بابت این شیوه احساس کردن، نزنید. 

تلاش نکنید  تا احساساتتان را نهی کنید یا تغییر دهید.

 

اگر این احساس به دلیل فوتِ فرد مورد علاقه ای هست، ب

ا خود برای عزاداری سالها، عصبانی نشوید.

«چرا که از دست دادن فرد مورد علاقه، دردناک است،

 و اگرچه از دست دادن، وضع  را در گذر زمان، تغییر می دهد، 

هرگز “خوب” نخواهد شد که آن شخص فوت کرد … 

در این مورد یاد می گیرید 

تا در کنار حفره یِ از دست دادنِ آن شخص، زندگی کنید.»

.

.

میدونی 

من هم رها شدم

هم تورو رها کردم

هم خودمو رها کردم

میتونی عمق این حفره رو تخمین بزنی بعد از اینهمه از دست دادن!؟

  

 

زندگی با یه حفره وسط وجودت،چقدر ادامه پیدا میکنه؟!

چطور میشه با یه حفره به زندگی ادامه داد؟!

چقدر طول میکشه آدم به حمل یه حفره عادت کنه؟!

آیا حفره ها بسته میشوند؟!

درمان فوری حفره های وسط وجود!

.

.

کاش گوگل درباره اینها هم چیزی برای گفتن داشته باشه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۳
تاسیان ...

همه محبتم رو بپای اون ریختم آخه

مهری نمانده بر دل ... چکنم!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۱:۲۹
تاسیان ...

و اما نعمت خوابِ شب، که مدتهااااست از ما گرفته شده

.

شکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۹
تاسیان ...

آدم‌ها در هیچ‌چیز این‌قدر گمراه نمی‌شوند که در احساساتشان.

-نورثنگر ابی/ جین استین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۱۷:۵۳
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ آذر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

با چه کسی می‌توانم این پرسش را طرح کنم (و امیدی به پاسخ داشته باشم)؟
آیا این‌که بدون کسی که دوستش داشته‌ای قادر به زندگی باشی،

به معنای این است که او را کم‌تر از آن‌چه فکر می‌کردی

دوست داشته‌ای؟

 

#کتاب خاطرات سوگواری | نوشته ی #رولان_بارت

.

.

بعد نوشت؛ ۱۴۰۲/۰۳/۲۸

 

زمان گاهی جوابگوی سخت ترین سوالاته

خیر!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۱۸:۱۲
تاسیان ...

دارم برمیگردم

دوباره خواب دیشب اعصابم رو خورد میکنه

میگن وقتی کسی میاد تو خوابت یعنی خیلی دلتنگته

چمیدونم

چقدر مگه دلتنگ بود که ....

.

پدرم داره در میاد :)

.

پناه بر خدا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۱۶:۲۸
تاسیان ...

نشستم تو حیاط

حس خوبیه یخ بزنی بعد بری بخزی زیر پتو گرم شی

یهو یادم میاد فردا امتحان دارم

امتحانی که چیزی هم برای نوشتن رو کاغذ بلد نیستم

خاطراتی تو سرم دارم که مرورشون گناهه

فردا میرم پیش سید...دوست دارم برم

پسفردا و روز بعدش هم...

اصلا تا اخر ماه که میرم مشهد....دوست دارم هر روز سید رو ببینم

دیگه کم کم هر فکر و حرف و خواسته ام میشه گناه

به پناه میرم پیش سید ...

شایدم باید برم قم!؟

مسخره نیست؟!

هندزفری تو گوشمه و موزیک بی کلامی از پیانو در حال پخشه

بجاش ولی تو گوشم پلی میشه که...

خب دخترم...داریم مشرف میشیم حرم...

اگه حرفی...

یه حرفی دارم با عمه جانت...

به گوشش میرسونی؟!*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۰ ، ۲۳:۳۵
تاسیان ...

ها

امروز رفتم استخر

بعد ۱۲سال یا کمی بیشتر و کمتر

شنا از علایقی بود که بعد هفت هشت سال یکباره رهاش کرده بودم

یادمه مربیم همیشه تشویقم میکرد برم مسابقات

من اما در قیدش نبودم

فکر میکردم اگر چیزیکه انقدررر خوشحالم میکنه و لذتبخشه برام

 به عرصه رقابت ببرم، به فرض برد هم باختم

لذت میبردم

انقدر که مربیم هم باهام میومد تو آب و از شنای دونفره مون لذت میبرد

اینارو گفتم که بگم امروز یکی از چیزایی که تو آب بهش فکر میکردم

همین بود، که چرا اصلا؟ اینهمه سال فاصله گرفتن از علاقم 

مطمئنم قبلا دلایل خوبی داشتم و قدری متقاعد کننده بوده که ...

حالا ولی یادم نمیاد چرا

و این فراموشی از جنس بیاد نیوردن صورتِ دلیل نیست

احساسی که اون دلیل بهم میداد و قانعم میکرد رو یادم نمیومد دیگه

و گرچه از ذهنم گذشت چه کار عبث و اشتباهی...

خیلی بهش فکر نکردم و خودم رو به آب سپردم ...

و سعی کردم یادم بیاد چطور لذت میبردم اون وقتا

چطور اونقدر عمیق و از ته دل میخندیدم

تنهایی لم دادم گوشه ی عمیق استخر و از یادآوری خنده هام میخندم

بعد اما فکر میکنم تصویر مضحکیه تنها خندیدن وسط استخر

شبیه پیرزنا فکر میکنم:)

.

یه حس دیگه که خیلی خوب تو خاطرم مونده از اون روزا

ترسه

درواقع غلبه به ترس

خودمو میبینم با اندام لاغر و نحیفم-نمیدونم هفت سال دارم یا کمی کمتر -

ردیف مون کردن با بچه هایی همسن و کوچیکتر بزرگتر از خودم کنار بخش عمیق

دونه دونه میخان بپریم تو آب، تا ترسمون بریزه

هرکی نپره هولش میدن!

من بدم میاد هولم بدن

از طرفی از ترس میلرزم

از ترس هول داده شدن ولی،

به محض اینکه نوبتم‌ میشه بی تعلل میپرم تو آب

هنوز اون لحظه رو به وضوح بخاطر دارم

حس ترسی که بود

ترسی که به محض پریدن میریزه

احساس خوشایندی از  غلبه به محض پریدن

بعد میکشنم بیرون و کنار استخر به لرزیدن ادامه میدم

اینبار شاید نه از ترس...

.

اینجا شد تعری ولی مجبورم روی کاغذ خودم رو خالی کنم

و اینجا بی نصیب میمونه از رنج هایی که طرح میخورن رو کاغذ

تموم مدت پس ذهنم یکی میخونه

طبیبِ دردهای بی علاج، کجاست؟!

کاش نجف بودیم...کاش......همونجا که ابویت حضرت محسوسه بقول تو

.

مپ میگه دوساعت،فقط دوساعت فاصله اس

به صفحه گوشی که افتاده رو‌ صندلی کنار نگاه میکنم

دلم میخواست میشد چراغ رو‌ دور بزنم بندازم اتوبان

ولی سبز که میشه،به مسیر مسقیم ادامه میدم...باید بدم.

.

.

+ اینجا جای یه فایله بعدا بارگذاری میکنم:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۱
تاسیان ...

دیگه باور کردم کاملا، که وقتایی که من حالم خوب نیست

بیقرارم یا هرچی

اونم حالش خوب نیست،متوجه میشه!!!

وقتایی که آروم ترم، اونم‌ آروم تره

کمتر میاد میره

خیلی عجیب و شگفت انگیزه

.

شما به «جفت روحی» اعتقاد دارید؟!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۰ ، ۱۷:۳۹
تاسیان ...

امشب یکم دیگه بیدار بمونم با همه دور و بریام دعوا میگیرم

کلافه م

خیلی کلافه ام...

و نمیدونم امشب جونی برای جلوی خودم رو گرفتن دارم یا نه

کاش خواب ببردم.

.

از صحبتهای یکطرفه همونقدر بدم میاد که از صحبتهای کوتاه

صحبت باید طولانی باشه

یجور که حسابش از دستت در بره

صحبت نباید یکطرفه باشه

آدم باس بدونه شنیده میشه

اون وقتا که قبلتر بود و جوون بودم و سرم پر از شور

صحبتای طولانی که مطمئن بودم شنیده میشن،زیاد داشتم

حالا نه که اون گوش نمیده یا یجوری رو میگردونه که فک کنی نمیشنوه

نه

اما من کم کم حرفامو نبردم براش از سر خجالت احمقانه

اونم حواله ام داد به صحبتهای کوتاه و یکطرفه :)

اما من تشنه یک صحبت طولانی دونفره ام...

.

گف هر وخ تو زندگی حس کردی راهو گم کردی

برو در خونه حسین

از همین دورها ...سلام

سلام از همین دووورها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۱:۵۸
تاسیان ...

میگه قدیما یه طبیب حاذقی بوده

که درمان درد خیلی هل پیشش بود

ولی همون خیلی ها نرفتن دردشون رو درمان کنن

و طبیب از بین شون رفت

حالا اونا موندن و ... درد بی درمون!

.

.

یادم نمیاد کتاب رو نمایشگاه کتاب چه سالی بود خریدم

اتفاقی دیده بودمش و بنظرم امده بود میتونه برام مفید باشه

اسمش "بهار بی بارن"ِ و در باب قهر وآشتی های حق تعالی!

چند سال طول کشید تا اون کتابو دیدم و خریدم

چند سال طول کشید تا خوندمش

میخونم و تمامِ مدتِ خوندن کتاب، زار زار گریه میکنم

گاهی مجبور میشم کتاب رو دقایقی کنار بذارم

زندگینامه نیست اما انگار دارم زندگینامه م رو میخونم

تمام گره ها و رنج ها و دور افتادن های این چند سال

که لحظه لحظه بیشتر شدن

که خوب بودن برام اگر میفهمیدم...اگر زودتر میفهمیدم 

ولی نفهمیدم و زیرشون له شدم

دور افتادم از اصل خودم

حالا با کسی مواجه هستم که نه میشناسمش نه تمایلی به شناختش دارم

 دردش بیشتر میشه وقتی دستهام رو نگاه میکنم که قلموی تووش به رنگ سیاه آغشته اس

رنگ تصویر توی آینه

این تصویر رو ... من کشیدم

.

أنت کهفی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۳۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۲۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۴
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۱۲
تاسیان ...

به همه کسانی که 

شبشان طوری گذشت

که انگار زمین روی قلبشان سنگینی میکرد

صبح بخیر ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۷
تاسیان ...

منو ببخش اگه عاشقتم.

.

.

یا رسول الله...یا کهف حصین...یا رسول الله

.

بنظرت زیادی سخت نیس این یکی امتحان؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۰:۳۶
تاسیان ...

« و کسی که تو را دیده باشد

 پاییزهای سختـی خواهد داشت!» 

.

هق...

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۲۲:۱۹
تاسیان ...

وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ ،

وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیما شَکَوْتُ

فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً ،

وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً ،

وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ ،

وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ ،

فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ ،

یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۸
تاسیان ...

میگه تو پزشکی دردی داریم به اسم درد فانتوم

که بهش درد خیالی ام میگن

اما خیالی نیست ... واقعا درد میکنه

بیمار واقعا درد میکشه،ولی از جایی که دیگه ...نیست

دستی درد میکنه...که قطع شده

مث آدمی که یادش هست... اما خودش...نیست

.

من تمام لحظه های بودنم ... درد میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۰:۳۷
تاسیان ...

کاش جون داشتم

دعای هفت صحیفه رو میخوندم

بعد تو غمامو میبردی ...علی بن الحسین!

.

دعام کن هنوز ها .‌...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۰۵
تاسیان ...

من کوتاه ترین و بلندترین جمله ی جهان را برای امشب می نویسم؛

 

غم دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۰۲
تاسیان ...

دلشوره دارم

تو دلم رختشور خونه اس

شبها بعد از یک جنگ طولانی با خودم،

خسته و متلاشی به خواب میرم

به امید پیروزیِ فردا صبح

.

امشب هم جنگه هم دلشوره و اضطراب

.

.

سرزنش کردن خودت،انرژی زیادی میگیره

یه صدایی میگه تمومش کن ، و مگر نه یکبار تمومش کردی!؟

صداشو تحقیرآمیز پایین میاره که ....بگذریم...

.

.

چتربازها وقتی اولین بار اون بالا میخان بپرن و 

اولین سقوط آزادشون رو تجربه کنن ترس زیادی دارن

نمیدونم شاید کسایی حتی منصرف هم بشن

اما همه چیزی که اونارو تا اون بالا برده و همه چیزی که 

باعث میشه روی ترس بینهایت شون پا بذارن و بالاخره بپرن

میزان خواستن شونه

اینکه اونها وااااقعا میخوان بپرن

دست از سرزنش خودت بردار و بپذیر که تو 

اولویتش نبودی

بهونه ها،همیشه‌ در اولویت بودن نسبت به تو

اون آدم خوبیه

فقط بهتر میشد اگر باز بهونه نمیورد و میگفت یه دلتنگی ساده بوده

و تو! تو هم دست از حماقت بردار و...

دلتنگی نکن

فکر برگشتن نکن

فکر اینکه چرا یکبار هم ازت نخواست برگردی اگر صادق بود

فکر اینکه ....

فکرای دم‌خواب، خرن!

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۰ ، ۰۱:۴۶
تاسیان ...

خزان به روزهای انتها رسید

بهار بود مجلسی شگفت بود

به مجلس آمدی و رنج ماند و رنج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۹
تاسیان ...

خِرَدْ، علاجِ دردپیشگان نبود...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۸
تاسیان ...

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم

به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۱۸:۳۸
تاسیان ...

اگر برای ابد

هوای دیدن تو

نیفتد از سر من چه کنم؟!

.

#از سری شبهای بدون صبح_

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۲:۲۹
تاسیان ...

نوشته بود

گاهی وقتا یکی وارد زندگیت میشه

که حاضری به خاطر یک بار بغل کردنش

کیلومترها راه رو طی کنی

.

یهو بغضم میگیره

نه، گریه ام میگیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۲:۲۴
تاسیان ...

شبا خیلی سخته

سخت تره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۱:۳۲
تاسیان ...

آیا این شب است
که باعث می‌شود من به تو فکر کنم؟
یا من هستم
که برای فکر کردن به تو
انتظار شب را می‌کشم؟

.

.

شباهتش با شب این بود که

تنهات میکنه،و آروم،و دلتنگ، و ...

شباهت های بسیار دیگر.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۸
تاسیان ...

فیا لیت أن الدهر یدنی أحبّتی
إلیّ کما یدنی إلیّ مصائبی..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۷
تاسیان ...

کنارت «شب» چقدر خوبه...

.

میپرسه حالا ینی میخای تنهایی عزیزت رو با من تقسیم کنی؟!

یادم نمیاد چه جوابی دادم چرا؟!

.

میگم اگه حتی یکبار میگفت بمون...

هیچی.

.

دل منم مث‌ دل تو از رد دادگی خوشش میاد ینی؟!

.

من چطور برگردم پیش عمه جانت که باااز کمکم کن

کمک کن شبا نجنگم با خودم که .....

.

هنوزم وقتی رد میدم دوست داشتنی ترم؟!

این رد دادنه که دوست داشتنی م میکنه یا درد؟!!!

.

چه امتحان سختی

حالا ینی یه کلاس رفتم بالاتر که یهو امتحان انقد سخت ترشد

یا باید بگم ...نیست از کس شکوه ام،از خود زیان آید مرا

یاچی؟!!!

.

دلم خیلی چیزا میخواد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۵
تاسیان ...

 

 

.

.

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

آه من قلة الزاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
تاسیان ...

میگم چرا دوسم داری؟!

_این سوال رو وقتی میپرسم که قبلش دارم بعلت دوست داشتنت فکر میکنم_

میخنده که چرا داره؟!

چون خوبی...باطن قشنگی داری _و چیزای دیگ که الان یادم نیست_

میگم ینی اگه زشتی های باطنم رو ببینی،

دیگه دوسم نداری؟!

میگه هر باغچه زیبایی رو اگر بیل بزنی چهارتا کرم هم تووش پیدا میشه

.

صدای رضا صادقی میپیچه تو ذهنم

با لحن خودم وقتی بهش میگفتم دل قشنگی داری...

«یکی رو دوست داشتم بخاطر دلش....»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۲۳:۱۱
تاسیان ...

میدونی از دست دادن عزیزی سخته

خیلی سخته

اما نمیدونم بعد از دوبار از دست دادن یک عزیز

چه کلمه ای رو میشه بجای کلمه «سخت» براش بکار برد

روح شکن...کشنده...طاقت فرسا...ورای تحمل...فرساینده...

زهر...مرگ تدریجی...

اینام نمیتونه وصفش کنه

.

راستی،

تو میدونی

چرا انقد دوستت دارم؟!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۲۳:۰۱
تاسیان ...

میگمش، کاش لااقل دیگه خوابشو نبینم

از دیشب که خوابشو دیدم به فنا رفتم

.

نگفته بودمت از بین خواب و بیداری

یکیش رو انتخاب کن 

و دست از سر دیگری بردار؟!

گوش نمیدی چرا...

.

میدونی

آدم حاضره خودش هر بلایی سرش بیاد

خار ب پای عزیزش نره

وقتی گفت با تعریف اون شب،بالای بام

ماه هاست که عاشقتم

با مرور اینکه، با اون تعریف چه روزایی رو گذرونده تو این چند ماه

دلم شرحه شد براش

عزیزم... ما درد مشترکی رو،_لذت بخش ترین درد مشترک دنیا_رو

باهم چشیدیم،تجربه کردیم... فقط در دو زمان مختلف

و شاید با دو تعریف کمی متفاوت

از اینکه این درد رو با تو شریک بودم...ممنونم

چون در بود یا نبود من... تو عزیزی همیشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۴
تاسیان ...

هیهات از این خیال محالت که در سر است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۲۰:۱۸
تاسیان ...

تو واژه های کدام زبانی؟ 

ترجمه کدام شعری؟ 

نقشه کدام سرزمینی؟ 

هویّتِ کدام جامعه ای؟

نام کدام کهکشانی؟ 

ستاره کدام سیاره ای؟ 

روشنایِ کدام نوری؟ 

یا جاذبه کدام خاکی؟ 

کیستی که اینگونه ای؟ 

که دوست داشتنت رهایی ندارد...

 سید طه صداقت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۲۰:۱۶
تاسیان ...

سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو!

ای بی بصر! من می روم؟!!!

او می کشد قلاب را!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۱۹:۱۳
تاسیان ...

کاش یبار میشد ، به اشد مجازات محکومم کنه

شایدم کرد...چمیدونم

حالا اشد مجازات عشقت بود؟ حکم ات هم بردن دلم تا ناکجا؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۱۸:۵۱
تاسیان ...

 

یبارم گفته بود درگیر شده

و این نه عشقه نه از جنس علاقه خاصی هست، 

فقط یه درگیریه که زمان میبره تا حل بشه و فراموشش کنه.

و خواسته بود صبر کنم...تا...تا.....

.

چیشد؟!

عشق بود...یا ما آدمای کم صبری بودیم؟! که انقدر ادامه داره..

.

.

.

اون گفت؛

 

 

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو

جواب دادم؛

گفته بودم چو بیای غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل... برود چون تو بیایی!

 

نمیدونم فهمید منظورمو یا نه...

.

.

حالا ینی ما

داریم لذت بخش ترین دردِ مشترک دنیا رو می چشیم؟!هوم؟!

.

.

یبارم گفت ما هروخ خواستیم این رابطه رو تکذیب کنیم

پیچیده تر شده

یاد این حرفش باعث میشه بخوام بخندم،از سر ناراحتی البته!

انگار من برای تکذیب ما! خودمو تو این شرایط قرار دادم

و حالا همه چی پیچیده تر شده فقط

چقد غمگینم ح جان!

.

حالا چی میگی؟!

کاش هیچوقت به اینجا نمیرسیدیم!؟

یا شکر که به اینجا رسیدیم؟!!!

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۲
تاسیان ...