تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

سالها...شاید هم لحظه ای

دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۱ ب.ظ

ها

امروز رفتم استخر

بعد ۱۲سال یا کمی بیشتر و کمتر

شنا از علایقی بود که بعد هفت هشت سال یکباره رهاش کرده بودم

یادمه مربیم همیشه تشویقم میکرد برم مسابقات

من اما در قیدش نبودم

فکر میکردم اگر چیزیکه انقدررر خوشحالم میکنه و لذتبخشه برام

 به عرصه رقابت ببرم، به فرض برد هم باختم

لذت میبردم

انقدر که مربیم هم باهام میومد تو آب و از شنای دونفره مون لذت میبرد

اینارو گفتم که بگم امروز یکی از چیزایی که تو آب بهش فکر میکردم

همین بود، که چرا اصلا؟ اینهمه سال فاصله گرفتن از علاقم 

مطمئنم قبلا دلایل خوبی داشتم و قدری متقاعد کننده بوده که ...

حالا ولی یادم نمیاد چرا

و این فراموشی از جنس بیاد نیوردن صورتِ دلیل نیست

احساسی که اون دلیل بهم میداد و قانعم میکرد رو یادم نمیومد دیگه

و گرچه از ذهنم گذشت چه کار عبث و اشتباهی...

خیلی بهش فکر نکردم و خودم رو به آب سپردم ...

و سعی کردم یادم بیاد چطور لذت میبردم اون وقتا

چطور اونقدر عمیق و از ته دل میخندیدم

تنهایی لم دادم گوشه ی عمیق استخر و از یادآوری خنده هام میخندم

بعد اما فکر میکنم تصویر مضحکیه تنها خندیدن وسط استخر

شبیه پیرزنا فکر میکنم:)

.

یه حس دیگه که خیلی خوب تو خاطرم مونده از اون روزا

ترسه

درواقع غلبه به ترس

خودمو میبینم با اندام لاغر و نحیفم-نمیدونم هفت سال دارم یا کمی کمتر -

ردیف مون کردن با بچه هایی همسن و کوچیکتر بزرگتر از خودم کنار بخش عمیق

دونه دونه میخان بپریم تو آب، تا ترسمون بریزه

هرکی نپره هولش میدن!

من بدم میاد هولم بدن

از طرفی از ترس میلرزم

از ترس هول داده شدن ولی،

به محض اینکه نوبتم‌ میشه بی تعلل میپرم تو آب

هنوز اون لحظه رو به وضوح بخاطر دارم

حس ترسی که بود

ترسی که به محض پریدن میریزه

احساس خوشایندی از  غلبه به محض پریدن

بعد میکشنم بیرون و کنار استخر به لرزیدن ادامه میدم

اینبار شاید نه از ترس...

.

اینجا شد تعری ولی مجبورم روی کاغذ خودم رو خالی کنم

و اینجا بی نصیب میمونه از رنج هایی که طرح میخورن رو کاغذ

تموم مدت پس ذهنم یکی میخونه

طبیبِ دردهای بی علاج، کجاست؟!

کاش نجف بودیم...کاش......همونجا که ابویت حضرت محسوسه بقول تو

.

مپ میگه دوساعت،فقط دوساعت فاصله اس

به صفحه گوشی که افتاده رو‌ صندلی کنار نگاه میکنم

دلم میخواست میشد چراغ رو‌ دور بزنم بندازم اتوبان

ولی سبز که میشه،به مسیر مسقیم ادامه میدم...باید بدم.

.

.

+ اینجا جای یه فایله بعدا بارگذاری میکنم:))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۰۸
تاسیان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی