شبی که امید بخیر شدنش نمی رود ...
دلشوره دارم
تو دلم رختشور خونه اس
شبها بعد از یک جنگ طولانی با خودم،
خسته و متلاشی به خواب میرم
به امید پیروزیِ فردا صبح
.
امشب هم جنگه هم دلشوره و اضطراب
.
.
سرزنش کردن خودت،انرژی زیادی میگیره
یه صدایی میگه تمومش کن ، و مگر نه یکبار تمومش کردی!؟
صداشو تحقیرآمیز پایین میاره که ....بگذریم...
.
.
چتربازها وقتی اولین بار اون بالا میخان بپرن و
اولین سقوط آزادشون رو تجربه کنن ترس زیادی دارن
نمیدونم شاید کسایی حتی منصرف هم بشن
اما همه چیزی که اونارو تا اون بالا برده و همه چیزی که
باعث میشه روی ترس بینهایت شون پا بذارن و بالاخره بپرن
میزان خواستن شونه
اینکه اونها وااااقعا میخوان بپرن
دست از سرزنش خودت بردار و بپذیر که تو
اولویتش نبودی
بهونه ها،همیشه در اولویت بودن نسبت به تو
اون آدم خوبیه
فقط بهتر میشد اگر باز بهونه نمیورد و میگفت یه دلتنگی ساده بوده
و تو! تو هم دست از حماقت بردار و...
دلتنگی نکن
فکر برگشتن نکن
فکر اینکه چرا یکبار هم ازت نخواست برگردی اگر صادق بود
فکر اینکه ....
فکرای دمخواب، خرن!
.