تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

 >>> بت شکن

 

تو پس کوچه های دل قدم میزنه و آواز میده که : بت دارم ! بت های سنگی دارم ...

بت های کوچک و بزرگ دارم ... بت های ساخته ی دست ... بت های بافته ی وهم .. بت های تراش خورده ی خیال

بت های گونه گون ... از برای پرستش ...از برای شکستن دارم !!!

 

.

>>> ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبــا ؟ (9-کهف)

 

امشب که روضه خون میخوند : " مریضم و دوام اباالفضله " و سینه می زدیم

حسین روی نیزه کهف می خوند و فکر می کردم :

اعجابِ کربلا به ذبح حسین نیست !

که حسین وجه الله بود

حسین از ازل فانی فی الله بود .. !

که بهش فرموده بودن اگر اراده کنه ، بساط کربلا رو برمیچینن و شهید نشدنش چیزی از مقامش کم نمی کنه .

 

همه ی اعجاب کربلا اما ، به عباس بود !

به فنا شدن یه غیر معصوم

به عباس ِ ذوب شده در حسین

به عباسی که دستاشو ، نه شمار ِ بیشمار دشمن

که تبعیت محضش بسته بود (دستایی که هر بار ، با یاد انتقام باهاش مشق رزم کرده بود )

اصلا همه ی اعجاب کربلا به عباسه

وقتی چشم هاش ( که جانهای عالم به فداشون ) تر شد از شرم زنان ِ حرم ِ حسین

چشم های تیر خورده اش !

.

عباس بس کن !

چرا تعریف مرد و مردونگی رو بهم میزنی بزرگ مرد ِ من !

چرا اینطور گریه می کنی وقتی تمام ات رو فدای حسین کردی !؟؟؟

.

بی شک ابراهیم ، بت شکنی اش رو وام دارِ چشم های بت شکن ِ توست .

.

بت اعظم هم ، منتظر توست .

.

و دعاءُکم فیه مقبول ...

دعا می کنم بیای

اینبار با مشک پر آب .......

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۵
تاسیان ...

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی

بی جرم و بی جنایت

.

گفت اگه میتونی صبر کنی و چیزی از خدا نخوای،صبر کن

صبر کن و با صبرت نشون بده خدا همه چی داده

 

صبر میکنم و شکر

صبر میکنم و یقین رو هم اضافه میکنم بهش

بار دیگه اشتباه ناشکری رو تکرار نخواهم کرد

.

حقا که شکر داره وجودت

حقا که چشم هات

سجده ی واجب دارن

حقا که اسمت، تنها نقطه اتصالم با بودنه ...

و من

مطمئنم تو هنوز هم عادت داری به خرابه ها سر بزنی

.

من منتظرم

ماه من  !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۹
تاسیان ...

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را ! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است ,که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل , اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

 

#قیصر ِ_عزیز

.

انقدر لبریز فکر و حرفم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۴
تاسیان ...

>>> مست شو ...

 

الهی و ربی! یا رب المشرقین و المغربین! لیس لی شی الا حب مولای الحسین (ع)

الهی و ربی! یا رب الجن و الناس! لیس لی شی الا حب مولای العباس(ع)

.

.

داود بن کثیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود:


«نحن الصلاة و نحن الزکات و نحن الحج و نحن البلدالحرام و نحن کعبۀ الله و نحن قبلۀ الله و نحن وجه الله»

 

>>> کلید واژه

 

 

پسرت پایان حیرت "آدم" شد ، یاعلی!

 

مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ بِکُمْ یُبَیِّنُ اللَّهُ الْکَذِبَ وَ بِکُمْ یُبَاعِدُ اللَّهُ الزَّمَانَ الْکَلِبَ‏

 هر کس خدا را بخواهد از توجه به شما شروع کند و بواسطه شما خدا دروغ گویان را آشکار سازد و بواسطه شما زمان گزنده را سپرى گرداند

 

 

وَ بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَمْحُو مَا یَشَاءُ وَ (بِکُمْ) یُثْبِتُ‏

 و بواسطه شما خدا درهاى رحمت را بروى خلق می گشاید و بوجود شما خدا ختم امور عالم خواهد کرد و بواسطه شما خدا هر چه خواهد محو و اثبات کند

 

وَ بِکُمْ یَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقَابِنَا

 و بواسطه شما گردن ما از زیر بار ذلت و ظلم و بیداد رهایى یابد

 

*زیارت مطلقه اول امام حسین ع

.

 

آهسته تر برو ...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۰
تاسیان ...

خوابم گرفته

و علت اینکه خوابم میاد خستگی جسمم نیست

دلیلش روح خسته و رنجور و ضعیف منه

روحی که گنجایش ِ برکت و رحمت و مغفرتت رو نداره

ظرفی کوچیک که با قطره ای سرشار میشه و لبریز

روحم خوابش میاد و سنگینه

و فکر کن چطور روحی میتونه باشه روحی که خوابش گرفته

(روحی که به خواب رفتن جسم ، تازه شروعِ فعالیتشه !)

در ماه بارش رحمتت هستیم و روح من ، تاب اینهمه رحمت رو نداره

جایی براش نداره !

دلِ عاصیِ قاسیِ غافلِ خواب آلودِ....مرده ی من ...من...من...م...ن..

.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۱۸
تاسیان ...

 

یکی از روایات صحنه ی بسیار جالبی رو در قیامت تصویر می کنه

که توی اون صحنه خدا از بنده ی گناهکاری که می خوان ببرنش جهنم ( و داره دست دست می کنه)

علت این پا و اون پا کردنش رو می پرسه و بنده از حسن ظن اش به خدا می گه و گمانش که خدا اون رو می بخشه

خدا قسم می خوره که این بنده حتی "لحظه" ای از لحظات عمرش حسن ظن به خدا نداشته وگرنه خدا با آتیش نمی ترسوندش

بعد خدا یکی از عجیب ترین جملاتش رو میگه :

" جزای دروغش رو بهش بدید...

ببریدش بهشت "

.

یقینی نیست

شکی نیست حتی !

حسن ظنی هم نیست .......

با علم به تموم اینا

مدتهاست در خونه ات این پا و اون پا می کنم بلکه ...

می دونم منو می بینی

می دونم صدامو می شنوی

تو تنها کسی بودی که همیشه خواستم صدامو بهش برسونم

امشب می خوام جزای همه دروغایی که تموم این سالها بهت گفتم ،

ازت بگیرم .

 

 

ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ آخِرَ عَبْدٍ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَیَلْتَفِتُ فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ أَعْجِلُوهُ

فَإِذَا أُتِیَ بِهِ قَالَ لَهُ عَبْدِی لِمَ الْتَفَتَّ فَیَقُولُ یَا رَبِّ مَا کَانَ ظَنِّی بِکَ هَذَا

فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ عَبْدِی مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی ؟ فَیَقُولُ یَا رَبِّ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی وَ تُدْخِلَنِی جَنَّتَکَ

قَالَ فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ آلَائِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی مَا ظَنَّ بِی هَذَا سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً قَطُّ

وَ لَوْ ظَنَّ بِی سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً مَا رَوَّعْتُهُ بِالنَّارِ

أَجِیزُوا لَهُ کَذِبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّة

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۷
تاسیان ...

"آه ...

مردن چقدر حوصله می خواهد..."

.

اینجا همه هر لحظه می پرسند :

_《حالت چطور است؟》

اما کسی یک بار از من نپرسید :

_《بالت...

.

"قیصر امین پور"

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۳
تاسیان ...

زانومو بغل کردم و چشمام از اختیارم خارجن ...

با فکر کردن به اینهمه ضعف گریه ام شدت می گیره

یاد یکی از روایاتی که صبح می خوندم می افتم و گریه ام شدت می گیره

فکر می کنم نسبت من با این چیزایی که می خونم چیه ؟!!! حلقه دستمو دور زانوهام تنگ تر می کنم تا صدای گریه ام بیرون نره

 

یاد حرفت تو روایت می افتم و ناخوداگاه زیر لب تکرار می کنم : أبخیلٌ أنا ؟ و جواب می دم : لا !

أبخیلٌ أنا ؟ _ لا ... أبخیلٌ أنا ؟ _ لا_ی آخر گم می شه تو صدای گریه ام ...

 

می شکنم ... از یقین نداشته می شکنم...از شرک داشته می شکنم ...

از امتحانی که هیچ جوره نمی فهممش خورد می شم...

اونا چکاره ان این وسط ؟ تو از من چی می خوای ؟ چیو نمی فهمم ؟ مشکل کجاس ؟ می خوای چکار کنم ؟؟؟؟

 

روایتو که می خونم و ناخودآگاه سه بار پشت هم زیرش می نویسم ...

زیر هر یا رب تو لبیک ماست ... زیر هر یا رب تو لبیک ماست ... زیر هر یا رب تو ....

و فکر می کنم چقدر زیاد غر زدم و طلبکار شدم که "من" خوندم و جواب ندادی

و چقدر کم شکر کردم که "تو" اذن دعا دادی ( که منو دیدی و اذن دادی و ...)

اما حالا احساس می کنم تمومشون یس بودن تو گوش ِ ...

احساس می کنم چیزی از اون حرفها با من نیستن

اینجایی که بیزار و خسته و ملول و مأیوس نشستم و گریه می کنم و گریه می کنم و  ...

تو کجایی ؟ درواقع سوالم اینه که : مـــن کجام ؟؟؟

من که پاک حسن ظن و یقین و جبر و اختیار و قضا و قدر و عدل و خوف و رجا و همه چیو قاطی کردم

مثل دانش آموزی که یه مشت فرمول حفظ کرده بی اونکه فهمی داشته باشه

و حالا اون مونده و برگه امتحان و کلی دانسته که جای درست هیچ کدومو نمی دونه

درواقع این دانش آموز با گنجینه ای از دانسته ها _صفر_ می شه امتحانو ... _صفر _

 

 

َقال الصادق ....

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۰۶
تاسیان ...

مثل اژدهای هزار سری

که هر سرشو بزنی ، هزااار هزار سر ازش درمیاد

بی تو ممکن نیست گذشتن از این خوان

کم اوردم

.

راستش اما میدونم

کسی کم میاره که "خود"شو می بینه...می بی نه ...

وگرنه هر دیوانه ای میدونه لافتی الا علی لا سیف.... الا ذوالفقار

سری که ذوالفقار بزنه جاش چیزی سبز نمیشه

اصلا به یک ضرب علی اژدهایی باقی نمی مونه

مسئله اینه که...

.

پرسیدم پس مولا کجاست تو اون احوال

فرمودن لحظه جون دادن،14نور مقدس دور محتضر رو می گیرن

منتها اونایی که اعتقادی ندارن ، نمی بینن

بعد یه چیز خیییلی وحشتناک تر گفتن

که تو مواقف مختلف ، مولا میان و دست دراز می کنن که : دست منو بگیر نجاتت بدم

اما شخص دست مولا رو پس می زنه و تشر میزنه که نمی بینی گرفتارم؟برو بذار به گرفتاریم برسم و...

البته که تجربه مشترک خیلی هاست

توی همین عالم

پس زدن دست علی

من خودم روزی هزااار بار...

.

باید از تو

به تو پناه برد ....

.

باید از خود

به تو پناه برد

.

باید از هرآنچه "هست"

به تو پناه برد

.

اعوذ بک من نفسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۴
تاسیان ...

 

کسی که بجای "سبب ساز" ، "سبب ها" رو می بینه

 

هرررر بلایی سرش بیاد حقشه .

 

تامام

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۷
تاسیان ...

 

تو تاکسی نشستم و خوانندهه داره میخونه

 

"آنکه می گوید دوستت دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش ..."

 

بارون شدت می گیره و صداش تو صدای بارون گم می شه

 

"ای کاش عشق را ،

زبانِ سخن بودبود ..."

 

بارون داره شلاقی می زنه

 

"هزار کاکلی شاد در چشمان توست

هزار قناری خاموش ، در گلوی من..."

 

دوست دارم پیاده برم باقی راهو  

  

"ای کاش عشق را ،

زبانِ سخن بود ..."

‌  

فکر می کنم بارون ،

صدای رسای زبانِ سخنِ عشقه ...

خیلی واضح شنیدم که دوستم داری .

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۲
تاسیان ...

 

"ذوالحلم الذی لا یصبو ..."

 

فرمود ، حضرتش حلیم است ...

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره !

دستگیره ... هرجای عالم  ِ هستی که باشی ...

هر شکلی که باشی

از بس حلیم  ِ ...

با بردباری پامون مونده .

 

 

زیارت امام مهدی نیمه شعبان-مفاتیح الجنان

 .

*دیگه نمی کشه پاهام ...که پا به پات بیام . 

 .

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

نور سریعی نیست ، که بذاره و بره

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۴۲
تاسیان ...

عبای عربی مو آویزون می کنم.دوقدم عقب می رم و چند لحظه ای خیره نگاش می کنم .و یاد تو می افتم.و پرت می شم به چهار سال قبل تر.

دم حرم از هم جدا می شیم .شما می رید بازار و من و بابا می ریم زیارت.غروب اما وقتی همو تو خونه می بینیم عبا رو که حسابی چشممو گرفته بود می کشی بیرون و می دی بهم. و اینکه خوشحالی من دقیقا از داشتن این عباست یا خریده شدنش توسط تو ...خودت بگو!؟

(یاد همسفرمون می افتم.مرد اهل دلی بود.فردای رسیدن برگشت گفت :"وقتی رسیدی پاهاتو بوسیدی؟ازش تشکر کردی پیاده تا اینجا اوردت؟"شونه بالا میندازم که : نــــه !!! وظیفشه ! و زیر لب ادامه می دم اینجا نیارم کجا می خواد ببره . بعد فکر می کنم واقعا باید ازش تشکر کنم ؟و به این نتیجه می رسم که : نه ! چون می دونم من نیومدم .پاهام منو نیوردن.از پاهام نه اما از تو ممنونم.)

 

 

 

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

"حتی اگر خیال منی دوست دارمت"

 

 

اسم زهرا ، سبب ساز و سبب سوزه

بیخود نیست که با مولا دعوا میگیره ، که قبل اینکه شما میزان و ترازو بیاری

من همه رو بردم بهشت . !

بقول میرزا : قربان آن دعوا ! قربان آن دعوا ...

 

 

" من ندارم سر یأس 

زیر بی حوصلگی های شب ، از دورادور

ضرب آهسته ی پاهای کسی می آید ...

من ز خـــــــود می ســوزم ...! "

 

 

اعترافاتم رو براش مکتوب می کنم که ضمیمه پرونده ام ! کنه .

من می فهمم این نفس چقدر پسته.من از حمل بار سنگینم در عذابم.

من دست شیطانو می بینم.من طرح شیطانو از بَرَم.من انعکاس شیطانو تو آینه می بینم وقتی دم گوشم وزوز میکنه.

من این نفسو می شناسم.حتی می تونم با جزئیات، ریشه اداهاشو شرح بدم.حتی می تونم حرکت بعدیش رو پیش بینی کنم.

 

 

فرمود : " ابکی لخصلتین هَولِ المُطَّلَع و فراق الاَحِبّةِ "

هول مطلع موقعیتی در قیامته که تو هستی و خدا . و اون از همه اعمالت اطلاع داره

یکی یکی تذکر می ده که در فلان صحنه این کار رو کردی.در فلان ساعت این راهو رفتی ...

فهمم نمی شه این موقعیت رو . وقتی داشت می گفت اما ، انگار یه جایی از وجودم می فهمیدش که از خود بیخود شده بودم . 

 

   " ای آنکه دارمت اما ندارمت " .

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۰
تاسیان ...

  

" به کویر گفتند : یک خاطره غمگین بگو

گفت : یادم می آید روزی که دریا بودم

و همه به او خندیدند .... "

 

کویرِ کویرم ....

سراب ِ سراب .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۱۰
تاسیان ...

 

لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.

لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی .لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی.لَکَ الْعُتْبَی

 

 

 مَرَّهً بَعْدَ اُخْرَی 

 

ثُمَّ لا تَجِدُ عِنْدِی صِدْقاً وَ لا وَفاءً

 

 

 

"دعای حزین"

 

.

 

ظلمت و تنهایی و  وحشت کمه ، که بی هوا ندا میده بنویس!

+چی بنویسم؟

هر چی کردی .هرجا رفتی.هرچی گفتی.هرچی از ذهنت گذشت.هرچی...از وقت تکلیف بنویس ...گوشه کفنت بنویس

+یادم نمیاد

من اما یادمه ، که هرلحظه باهات بودم ...بنویس ...

بعد مثل طوقی میندازن گردنم

بعد بی هوا و خشن میکشه و میبرتم ...

بعد خود ِ خودِ خودِ حق سوال اول  رو می پرسه : "چرا....؟"و می خواد که خودم بخونمش...بلند بخونمش ...

بعد من می خوام نباشم ...

+ می لرزم...می لرزم...همه ام می لرزه ...می گریه ...

 

"حدیث سلمان"

.

 

7 تریلیون دلار ....

 

مردک داره میگه که چقد هزینه کردن و هیچی عایدشون نشده

که ناخوداگاه بلند میگم ... یقول اهلَکتُ مالا" لُّبَدا ....مردک بددددبخخخ

 

بعد اون سه تارو تو یه قاب می بینم و بلند میزنم زیر خنده ...

.

چقد احساس "غریبه" بودن دارم ...بین این مردم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۹
تاسیان ...

 

پرش های ذهن ...

 

 

تو این لحظه ، درست تو همین لحظه ، خالی ام از همه چی .... خالی ام از فکر .خالی ام از زندگی.خالی ام از خودم.خالی ام از تو ...هوای تو اما اطرافمو احاطه کرده،منتظره تا منو پر کنه....من اما خالی ام ...خالیِ خالی

 

ماژیک رو تو دستم فشار میدم و به ذهنم فشار میارم تا شکل ضَمّه رو یادم بیاد!!!شکل "سکون" تو ذهنم تداعی میشه اما میدونم این ضمه نیست.باورش نمی شه شاید، وقتی میگم مغزم قفل کرده.

 

میگمش اینا جواب نمی ده...شهربازی هم جواب نمی ده .میگمش همه این راه هارو من تا ته رفتم.اینا هیچ کدوم جواب نمی ده.فقط یچی جواب میده.

اصرار داره که جواب می ده.می دونم این همه راهو نیومدم که حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم ، اما باید بدونه آخرِ هم اینا هیچی نیس.این حقشه که بدونه!.میگمش فقط یه جا جوابه . هیئت .میگه از اون جیغا نه.از این جیغا.می خوام بگم  " ان کنت باکیا لشی فابک للحسین" و هیچی نمی گم

 

میگه این ترم اصن نیستی!؟کجایی؟و نیستی نه که نیستی یعنی .../چرا هستم...هستم...و با تکون های مصممِ سرم می خوام به خودم بباورونم که ..."هستم" !

 

صحنه های "انقلاب جنسی" صحنه هایی نبود که برای اول بار ببینم ، و چیزهایی نبود که برای بار اول بشنوم اما بازم بهتم زد.بازم بغض امونمو برید.بازم "جهل" ریسمان محکمی شد دور گردنم

 

فاطمه رووش نمی شه جیغ بزنه.میگم مگه نمی خواستی جیغ بزنی.منو صدا کردی بیام ببرمت یه جا جیغ بزنی اونوقت حالا...؟!و تشویقش می کنم جبغ بزنه.و متقاعدش می کنم ساعت 12 شب تو جاده جاجرودکسی متوجه بود و نبودش هم نمی شه تا برسه به صدای جیغش.اگر فکر می کنه این جیغ زدن حالشو بهتر می کنه خب بهتره جیغ بزنه!

 

جاروبرقی تو دستم عقب جلو می ره ، ذهنم اما هزااارجا می پره . میگمش : همه ی چیزی که من می خوام تو دستای توئه...نه دست کس دیگه

می شنوی؟؟؟همه ی چیزی که می خوام .

 

 

بعد چند دقیقه جیغ زدن ساکت می شینه.خیلی ساکت.میگمش همه جیغت همین بود؟اروم تایید می کنه وساکت می شینه.ساکت می شینم.این همه ساکت بودن به فاطمه نمیاد.این همه ساکت بودن کاملا بهم میاد.سرم قدر یه کوهه.خوابم میاد ولی میرم.بی هدف.هدفمند.

 

دراز کشیدم .دلم می خواد بخوابم.یادم میاد کتابای کتابخونه رو باید چند روز پیش می بردم.رو پا بند نیستم.اما بهونه خوبیه واسه نموندن. یه صدایی تو مغزم می پیچه . عبیدک بفنائک . امروزم که بره پنج روزش رفته .مسکینک بفنائک . امسال چندمیشه؟بیست و چهارمی؟بیست و پنجمی؟. فقیرک بفنائک.بیست و چار سال یه عمر نیس.یه روز.نهاااینا یه روز و نصفیه!.سائلک بفنائک.کامنت ناشناسه.شنیدن از یه "آشنا" دردآورتره شاید. اما حالا یه غریبه گفته و من...قادر نیستم اشکی که از حرفش نشسته تو چشمم مهار کنم...حتی قادر نیستم رهاش کنم...اشکم تو جاش خشک می شه.قلبم تو سینه فشرده می شه.اونی که اینو نوشته اصلا درکی از بی بال پریدن داره؟و هوا نیست.جای موندن نیست.

 

 

هوای خوبیه.تازه بارون زده و جنگل رو حسابی سرحال اورده.چهره ی منفور شهر پشت سبزی درختا پنهونه.

من روی صندلیِ خیس،خیسِ خیس نشستم.

به ذهنم فشار میارم . من کیم ؟!و شکل ناقصی از خودم در ذهنم تداعی می شه . اما میدونم این "من" نیستم.

شاید تو هم باورت نمی شه مغزم قفل کرده.شاید می خوای بگی تو که هنوز جوونی.و من می خوام بگم ای بابااا....

و آه عمیقی بکشم ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۲۹
تاسیان ...

" بال و پری شکسته به دردت نمی خورد ؟

قلبی ز غم گسسته به دردت نمی خورد ؟ "

.

کلنجار میرم

میسوزم

میسوزم

می سو زم

ولی تو شاهدی

تو‌ مشهودی

تو مشهدی!

پس میرم

قدم برمیدارم

میرم

میرم و میگذرم

پُرم از دنیا

پُرم از «من»

ولی میرم و میگذرم

و در نهایت

خودت شهادت بده

که ما بی پا رفتیم

بیدل ، دل دادیم

بی بال ، پریدیم

که‌ ما با همه هستی مون ....

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۵۷
تاسیان ...

1 .تو روز و روزگاری که مردم صبر ندارن ،

تو صبور باش ....

.

2. دو روزه دلتنگ رفتنشم و فک میکنم کاش ادامه داشت 

زود رفت

چقدر میشد بهتر ازش استفاده کرد

چه ماهی رو از دست دادیم

چه ماهی...

و حکیم یعنی خدایی که بعد از رجب  ، شعبان میذاره ...

چه ماهی .....

.

3 . احساس خسران میکنم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۰۰
تاسیان ...

"دوست داشته شدن خوب است

حتی اگر دیر شده باشد"

.

میگفتی دوست داشتن اما بهتره

هیچ وقتم دیر نیست !

.

هنوزم معتقدی هیچ وقت دیر نیست؟واسه دوست داشتن!

.

"هزار عاشق دیوانه در من است ..."

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۴
تاسیان ...

 

وقتی پریشب دعا میکردی بارون بیاد و آمین میگفتیم ، یقین داشتم بزودی بارون میاد

زیر بارونی که لابد اجابت دعات بود ، قدم میزدم و اجابت پشت اجابت دعا میکردم

اجابت پشت اجابت " می خواستمش "

و به اجابت باقی دعاهای قشنگت فکر میکردم و سرشااار میشدم از ...

از ونک نیم ساعتی پیاده رفتم و دل درد نسبتا شدیدم هم نتونست مانع حس خوشی که میدویید زیر پوستم بشه

میرفتم و انقدر بارون قشنگی بود که تونست از حجم بیزاری م از این شهر کم کنه

انقدر شدید بود که انگار داشت تهرانو می شست 

و چقدر خوب بود ... چقدر سبز بود تهران امروز

 ...و اعتراف میکنم تهران ِ امروز ، تنها چیزی که کم داشت ، "تو" بودی

 .

دست میبرم تو کیفم که از گوشی ساعتو ببینم

که نیست

و فکر میکنم یا گم شده یا جا مونده و احتمالا جا مونده

ساعت میپرسم و فکر میکنم تا برگردم حتما کسی نیست که درو باز کنه

بعد فکر میکنم تاحالا گزارشی مبنی بر مرگ بشری از بی گوشی ای گزارش نشده

پس بیخیال سوار تاکسی میشم و بعدتر یادم میفته تو شارژ گذاشتمش و فقط امیدوارم بعد 17-18 ساعت تو برق بودن باتریش نترکه

میترکه ؟! :))

.

صدام میکنه و یه عکس قدیمی ِ سیاه سفید که 30-40تا بچه ریختن توش نشونم میده و میگه پیداش کنم

سریع پیداش میکنم ... بعد میخواد عمو رو پیدا کنم ...علیرغم تعجبش فکر میکنم هیچ عوض نشدن

بعد نوبت دوتا فایل صوتیه

که صدای پدربزرگیه که تنها خاطره ای که تو سه سال اول زندگیم ازش دارم

یه تصویر ذهنیه ، که نمیدونم به واقع رخ داده یا نه !

و اون تصویر منه 3 ساله است ، با پیراهت سفید و دامن قرمز که روی دستاش بلند میشم و چند دور چرخ میخورم

همین !

و حالا شنیدن صدای تعزیه خونیش ، هم بی نهایت غریب ِ برام ، هم حس دیدار عزیزی بعد سالیان دراز رو بهم میده

فایل اول در مدح مولاست

و صوت دوم که بنظر ادامه صوت قبله روضه علی اکبر

 میگه صداش شبیه باباست ، وقتی شمر میخونه !

+ نه صداش شبیه عموئه ، وقتی امام حسین میخونه ...

و فکر میکنم کاش فیلمی هم باشه از تعزیه خونیش

و میگم ازش بخواد اگر بازم چیزی داره بفرسته

.

کاش فرصتی باشه و زبانی برای گفتن از "مضامین چشم تو" ....

.

" کویر تشنه‌ی عشقم،
تداوم عطشم
دگر بس است،
ز باران مگوی، باران باش "

#حسین_منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۷
تاسیان ...

_ یا محمّد بخوان !

+ چه چیز بخوانم ؟

_  اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ / خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ . . .

.

.

.

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ . . .

نمی دانم از صدا زدن تو بود یا از خواندن خودش یا . . .

نمی دانم آن شب چه گذشت بین تان که رحمة للعالمین آنطور به خود می لرزید . .

از چه بر خود می لرزیدی جانم به فدایت !؟

.

.

دلت را که فَأَنذِرْ کردی . .

خدای دلت را که فَکَبِّرْ کردی . .

قبای جانت را که فَطَهِّرْ کردی . .

از پلیدی ها که فَاهْجُرْ شدی . .

برای خدایت که فَاصْبِرْ کردی . . .

در صور که دمیده شد . .

جان دادی و زنده شدی . . 

آه ه ه ه ه . . .

خدایا چقدر راه دارم تا یک شب بیایی و بگویی : بخوان !

و چه چیز برایت بخوانم ؟ خالقم !

دیدنی ها را دیدم و شنیدنی ها را شنیدم . .

تلنگر هایت را زدی و آیاتت را رو کردی !

عزیزانت را هم یک به یک فرستادی اما . . .

نشد که بخوانـَ . .

دروغ چرا !؟

نخواستم که بخوانم !

آنقدر نخواندم که حالا نه گوش هایم " بخوان " هایت را می شنود . . .

نه لب هایم برای خواندن آنچه خواندنی ست از هم گشوده می شود !

دلم اما به روشنی وادی طوی ست . .

دلم روشن است و خوش به پیامبر مهربانی ها . .

به حیدر کرّار ات . . .

به ذکر علی یا علی یا علی این شب ها . . .

به مادر مادر گفتن ها و قسم های نیمه شب ها . .

دلم این شب ها عجیب روشن است و خوش . .

و این لرزک لرزک ها که مهرت به قلبم می ریزد . .

یک شب  از همین شب ها چنان می شود و چنان به خود می لرزم

که آخر این قبای عشق ِ گشاده بر جانم را ، ناگزیر بر خود می پیچم . .

و این بار به من بگو !

یا ایها المدثر . . . قُم !

می ایستم . .

می ایستانی ام . .

وجودم قائم می شود به عشق ات . .

.

+ دست بکار شدی و گُلی آفریدی و نامش محمد .ص. نهادی و عطرش در جهان افکندی که بگویی :

دوستت دارم ؟!

چـه رســا گفتی و نشنیدم . . .

گوش کن دلم . . .

با تو عشق می ورزند . . ...................

.

.

 

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا  ( 16 . مبارکه کهف )

 

/ گرچه افتاد ز زلفش گره ای در کارم . . . همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم /

.

.

غار نشین ام کرده  ای و من منتظرم یکی از این شب ها . .

صدایت بپیچد که : بخوان و . . .

وجودم را در هم بپیچد . . .

.

.

امشب به دیدنم بیا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۷
تاسیان ...

دنیــا کارَش به جایی می رسد که خـِر ات ! را می گیرد . . .

پنجه می اندازد به گلویت . .

راه نفس ات را محکم می بندد . .

دنیا کارش به جایی می رسد که تو را به بیزاری می کشاند . .

دنیا . .

این دنیای پست . .

این دنیای قفس !

کارش به جایی می رسد که کم کم تو را می کُشد . . .

هوای مسموم اش را نفس می کشی و جزای تو . .

مرگ است . . .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۵
تاسیان ...

 

" تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو 

 
دیوانه خو دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان "

 

منزوی جان

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۳
تاسیان ...

 

1.

هوز نرسیدم و هنوز چشماشو باز نکرده که از روی دلتنگیی که حسش میکنم

تند تند شروع میکنه حرف زدن

سلام...خوبی..چه خبر...خوابتو دیدم....خواستگار اومده بود...داشتی با فلانیا می رفتید گفتم من خواهرشم اصل کاریم...

ناراحت شده بودم...راستی شاسی بلند داش ...

_ فک کنم شتر داره طرف ... بهر حال شترم شاسی بلنده !... شتر بانی چیزیه !؟ :))))

 

2.

مشخصات میدم و نظرشو میپرسم که اگه اوکی ِ معرفیش کنم

وسط صحبتامون صورتشو جمع می کنه : آخه میدونی ...بچه مذهبیا ...چیزن...

+ خیلی تو مخن ؟! حال بهم زنن ؟؟!!! :)

_ آره !!!! خیلی تو مخن

:)))

و حرفهاش ...که بهش حق میدم ولی ایده ای براش ندارم !

 

و فکر میکنم خود من چقد در برخورد با این جماعت تغییر کردم

چقدر محافظه کار شدم ...چقدر بدبین حتی شدم...

 

چقدر مبتلا به موضع گیری های مزخرف و مضحک شدم

چقدر با رفتارهای متناقضشون دچار تضاد شدم

چقدر از خودددم فاصله گرفتم

چقدر بارها مجبور به ترک جمع هایی شدم که ....{............................}

و چقدر بارها مجبور شدم عطای چیزهارو به لقایشون ببخشم

و ...

بگذریم ..... 

که البته خیلی وقته گذشتیم .

 

3.

بغلش میکنم ، از خوشحالی دلم میخواد انقد محکم بغلش کنم که له شه

ولی شکم گرد و قلمبه اش مانع میشه !

 مثل همه مامانا وحشتناک خوشگل و نور بالا شده ...

 

4.

دوماهه تقریبا هر روز بهت فکر میکنم

هر روز باهات حرف میزنم

دعوا میگیرم باهات و تصمیم میگیرم بیام هرچی ا دهنم درمیاد بگمت

ولی میدونم اینکارو نمیکنم !

 

5.

گفته بودی وقتی مردی انگشتر عقیقمو بدم بذارن زیر زبونت

حالا چند ماهیه که انگشترمو گم کردم 

و یکسالیه همو ندیدیم

و فکر نمیکنم بتونم به وصیتت عمل کنم 

{ چقدر از گفتن طفره میرم.........}

 

6.

میگه اینکه از خداشه

با سر و کله و همه اعضا و اجزای وجودش میاد

فکر میکنم کاش همینطور باشه

کاش یبار همینجوری که میگی برم .......

برم........... برم.........با همه ی هستی م برم...........

فک میکنی برم ؟؟؟؟؟؟

دعا کن برم ....مادر !

 

7.

در این لحظه

دلایل کافی برای گریه کردن دارم

و اشک پشت غشای نازک چشمم آماده هجومه

من اما بغض دارم

سرم درد میکنه

کلی کار دارم که باید انجام بدم

و خوابمم میاد

و در مقابل همه شون مقاومت میکنم

گریه...بغض...سردرد...خستگی....

 

8.

دلتنگی گاهی خیلی شبیه مردن است . .

درست به سختی جان دادن . .

از نوک پایت شروع می شود . . بالا و بالا تر می آید . .

به گلویت که می رسد ، چیزی بزرگتر از حجم گلوست که هر لحظه می خواهد خفه ات کند . .

آخرش هم از سر ناچاری از روزنه ی چشم خیلی آرام و بی صدا جاری می شود . .

تهی می شوی و . . .

همین !

 

9.

 تو بهشت همه چی هست

یعنی هر وقت " اراده " چیزی رو کنی هست !

سر و ته نداره بهشت

نه خودش نه خواسته ی اهالیش

نمی دونم اونورم همینطوره !؟

کلی حرص میزنی . . . عجز و لابه میکنی برسی به بهشت که هر چی خواستی محیّا شه

اما همچین که نگات به صاحب بهشت میفته

چنان از خود بیخود میشی که خواسته های بیشمارت که هیچ ،

خودت رو هم از یاد می بری !

و من از تجربه این بهشت* به همچین نتیجه ای رسیدم :

که درسته که تو بهشت هر چه اراده کنی هست

و اهالی بهشت محدودیتی در خواستن ندارن اما

به گمانم با دیدن صاحب بهشت

با دیدن اون همه زیبایی

دلشون نه که بی اشتها باشه

اما فقط اشتهای اون زیبا رو داره

فقط و فقط از دیدن اونه ک سیر نمیشن

فقط "دیدن" اون عزیز رو میخوان و بس

میگم دیدن ، نه شنیدن نه گفتن نه لمس کردن

که اون فقط دیدنی ه

و چنان با دیدنش مات میشی که زبونت از گفتن بند میاد

اونقدر بزرگ و عزیزه که کسی نه توان و نه روی لمس کردنشو داره

همه فقط میشینن از یه فاصله ای نگاش میکنن

نگاش میکنن و اینه بهشت ِ اهالی بهشت

دیدن یار . . . *

 * :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۱۵
تاسیان ...

۱. حس العان ...

 

احساس معلق بودن دارم

تو خلأیی که معلوم نیست چیزی میتونه پرش کنه !؟؟؟

 

دارم فکر میکنم

جایی برای رفتن هست ؟!!!

 

کجا ؟!!!!؟

 .

 

۲. عزیزم کجایی دقیقا کجایی :))

 

وام ازدواجم شد ۱۵ ملیوووون !!! :))

اوه

عزیزم !

الان ۳۰ ملیون پول داریم ... بیا واممونو بگیریم بریم سفر !  :)

:/

:))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۹
تاسیان ...

نی قصه آن شمع چو گل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

 

غم در دلِ تنگِ من از آنست که نیست

یک ! دوست که با او غم دل بتوان گفت ...........

  

.

 

شب همه بی تو کار من ، شکوه به ماه کردن است ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۰۲
تاسیان ...

8.

_چرا سنگ نداره مزارش ؟

+ وصیتش رو بلند میخونم ...

+مزار میثمم سیمانیه

+ برا منم سنگ نذارید...

یااا یه سنگ سفید ساده بذارید..خییییلی سفید...و کوچیک

بی هیچ رونوشتی ...!

  

7.

محل شهادت : بلاد کفر !

_چرا نوشتن بلاد کفر ؟!

+شاید چون جایی بوده که کسی نباید بدونه... و نمیخواستنم دروغ بنویسن

مثن امریکا ؟....یا اسرائیل؟؟؟!

یاااا اسرااائیل ؟!!!

و کلی هیجان زدگی ....

  

6.

منتظرم بیاد و البته که توقع ندارم سر وقت بیاد

حرفامون از همیشه کمتره

درواقع این منم که هر روز حرفام با آدما کمتر میشه

فکر میکنم زهرا خیلی عوض شده !؟

میگه بریم استادو ببینیم ... قولی نمیدم ... و فکر میکنم :

اگر استادم خیییلی عوض شده باشه !؟؟؟

دایی هم عوض شده

زهرا

مریمم عوض شد ...

فاطمه هم

همه عوض شدن و بعضا حتی ترسناک !

همه داریم عوض میشیم

این شهر لعنتی همه رو داره عوض میکنه ....

 

5.

ماماااان من شوهر کنم ناراحت نمیشی برم یه شهر دیگه؟!

_اخه همسرت باید قبول کنه ببرت

حالا بگوووو ...میذاری؟!

_حالا تو شوهر کن !!!!!

حالااااا تو بذار .. که با امید رفتن از اینجا خوشحال باشم

_ ..... :/

 

4.

_آسمون چه خوشگله

و آسمون واقعا قشنگه

اینطرفمون کوه

اونطرفمون جنگل

همه چی خوبه

فقط اینجا تهرانه !!!

 

3.

فکر میکنم این صحنه های سبز ابی و قشنگی که میبینم و

منو به هیجان میاره ، هرجای دیگه دنیا می دیدم لطف دیگه و 

حس دیگه ای داشت ... و فکر میکنم ممکنه یه روز دلم با این شهر صاف شه ؟!

در نهایت تنها ایده ای که همیشه برای تهران داشتم بُلد میشه تو ذهنم :

تنها راهش اینه که زمین دهن وا کنه و این شهر لعنتیو یجا قورت بده !!!

اونوقت میتونیم روی سطحِ صافِ پیشِ رو ، جایی برای "زندگی" بنا کنیم !

 

2.

از کثافات تهران شروع کنم نوشتن کم میارم و حالمم بهم میریزه

فقط از این شهر ،

که با ارزش ترین چیزش پول و بی ارزش ترین چیزش آدمه

تاحد مرگ بیزارم ....

 

1.

" کسی خواهد آمد

به این بیندیش!

هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر.

کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.

بنشین به انتظار!

/////

شهر ، آواز نیست که رهگذری به یاد بیاورد ، بخواند و بعد فراموش کند .

هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد .

هیچکس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمی شناسم "

 

" بار دیگر شهری که دوست میداشتم" 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۰
تاسیان ...

زده تو حرم دیدمت

برو‌حالشو ببر شب جمعه کربلا بودی

.

بذارید بخوابیم بابا

.

میگم سخت محتاجم ...

.

میگه تو حرم دیدمت ...

.

تو‌حرم دیده شدی

.

حرم بودم

.

اون موقع داشتم ....

.

میگه کاش افسار این جسم دستم بود ...

‌.

بخواب ...

.

اگه بشه ...

.

اگر دوریم رحمت شو و گر عوریم خلعت شو

وگر ضعفیم صحت شو وگر دردیم درمان شو

اگر کفریم ایمان شو و گر جرمیم غفران شو

.

بنظرت شبِ جمه یچیزیش نمیشه ؟!!!

.

راستی فمیدم! این جاده اس که مارو با خودش میبره ...

.

صدای مناجات مادربزرگ میاد :)

.

مناجات بلدی ؟!!!!

.

مناجات؟؟؟!

.

یادت باشه ، یه مردن بهت بدهکارم !

.

یادت باشه ، یه دیدار بهم بدهکاری ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۷
تاسیان ...

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...

کی شعر تر انگیزد‌خاطر که حزین باشد ‌...

کی شعر شعر تر انگیزد....خاطر که....حزین باشد ؟؟؟ ‌‌!

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۶
تاسیان ...

گریه داره ....

که هیچ شاعری

حالِ لحظه تو شعر نکرده باشه و ...

.

بعد اینهمه سال تنهایی

اینو فهمیدم که تنهایی

در عین حالی که بزرگترین رنجِ بشره

بزرگترین موهبت خداوند به بشره !

.

نمی بینی علی تنهاست ؟!

نمی بینی خدا با علی ِ ...؟!

.

من نمی دونم کیم و چیم

در این لحظه نمی دونم باید چکار کنم

در این لحظه های حیرونی و عجز

عجز

عجز

آره

من عاجز شدم عزیزم

و نمی دونم این حس که منو به صبر دعوت میکنه

و مژده ی فجر میده

از کجا نشأت می گیره

من فقط میدونم

درست لحظه ای که تصمیم میگیرم مایوس شم و به ته خط برسم...برسونم...

یاد چشم هات ساحل نجات میشن

راستی

شمایی که یاد چشم هات تنها دلیل دل ماست

اگر قصد اومدن داری...

وقتشه

.

یه وقتایی نوشتن تسکینه

یه وقتایی اشک

یه وقتایی زااار

یه وقتایی هیچ کدوم

الان تو حالت آخر بسر میبرم

که نه میشه گفت و راحت شد

نه گریه دردی رو دوا میکنه

.

اینجا

الان

شکم نهنگه

تو دل شب

تو اعماق دریا

من ... دارم به تو فکر میکنم.... کجایی؟!!!

.

برای بودن دعای «یا شاهد کل نجوی» ، سپاسگزارم ، یا شاهد کل نجوی!

.

حالا تو این وضع نابسامون حرف سفرو پیش میکشن ؟

درست بخاطر همین وضع نابسامون نباید الان رفت؟

حتی اگه نشه هم ... چند ساعتی با فکر حرمت خوشم

.

الحمدلله الذی ...هست !!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۷
تاسیان ...

میگم حال خرابمو می بینی ؟

میگه رجب همه اش شب قدره ...

میگم یه عمره منتظر شب قدرم ...

میگه علی شب قدره ...خودش گفت به من راه نداره مگر نبی مرسل یا ملک مقرب یا ...

یا چی ؟ می بینی دلم آشوبه انقدر کشش نده

میگه ...و دلی که امتحان شده !

تو که دیدی این دل ، هرجاییه ! باز حرفشو پیش میکشی ؟ دیدی که ...

میپره تو حرفمو میگه ... ولی هنوز دوسش داری

... 

 

 

فرمود المومن یسکن الی اخیه

و فرمود الامام اخ الشفیق ...

 

مکالمات من و خودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۱
تاسیان ...

گاهی همینطور بیخودکی غم می گیره آدمو

غبار میشینه رو دل

حالا از کجا !؟!!

 

بنظرم روح هایی که قرابت دارن باهم ، روی هم اثر میذارن

حالا کی غصه اش گرفته...

خواستم بگم منم دارم باهات غصه میخورم

پس خیلی غصه نخور ، تنها نیستی عزیز !

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۵
تاسیان ...

 

 

┘◄ شب تار است و ره وادی ایمن در پیش / آتش طور کجا موعد دیدار کجاست ؟!

 

« وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى /

إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى /

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یَا مُوسَى /

إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى » 12-9 مباکه طـه

 

یه شب سرد و تاریک . .

اونقدر تاریک که چشم چشم رو نمی بینه . .

اونقدر سرد که امید نجاتی نیست . .

تاریکی محض است و سرما . .

تویی و بیابان دنیا و تاریکی و سرما که اسیرش شدی . .

که درش گــم شدی !

که حسابی دلتنگ و وحشت زده ات کرده . .

آن دورتر ها نوری هست . .

اولش یک نقطه نورانی ست . .

نزدیکتر که می روی تونل نوری ست منتهی به آسمان . .

قدم هات را تندتر می کنی و نزدیکتر می شوی . .

شعله ای ست . .

می سوزاند و دودش سر به فلک می زند . .

دلت در میانه آتش !

می سوزد و دودش چشم هات را می سوزاند . .

ندا می رسد که :

" فاخلع نعلیک ! انک بالواد المقدس طوی ! "

نعلیک از پا جدا کن که اینجا ورودی کربلاست !

موسی !

از اینجا جلوتر نمی شود . .

نعلیک از پا جدا کن موسی . . .

شهادتین بگو و " من کنت مولا فهذا علی مولاه " زمزمه کن . .

 

 

┘◄ با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گو به میقات بریم !

 

« وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ

قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ » 143 مبارکه اعراف

 

موسی می خواست خدا ببیند و " لن ترانی " شنید و . .

در پس لن ترانی ، خدا " ولکن " گذاشت و . . .

تــــو را رو کرد برای موسی !

ارباب !

بی شک موسی تو را دید . .

موسی عباس را دید و مشکی سوراخ و لبی تشنه و فرقی شکسته و دستانی . .

چه می گویم ؟ عباس که دست نداشت !!!

موسی ، زینب را دید . . کوه صبر را !

آنوقت موسی هم جان داد . .

م.ن اش را داد . .

از هوش رفت چون دیگر نبــود . .

موسی به دیدن ِ تــو مومن شد ارباب !!!

بی شک جبل ی که " دکاّ " شد تو بودی . .

پیش پای محبوب نابود شدی . . گَرد شدی . . هیچ شدی . .

آنوقت از دیدن تو موسی هم " صعق " شد . . اقتدا به تو کرد موسی ارباب !

که هیچ شد . . که دیگر م.ن نبود !

 

 

┘◄ مقیم زلف تو شد دل که خوش سودی دید . . .

 

حالا منم و این نعلیک های به پا چسبیده !

منم و چشمی که نه تو را ، ( نه خودت را ) . . دیده ، که شنیده !

آن هم در روضه هایت . .

مثل موسی لذت شنیدن ، هوس دیدن به سرم انداخته ولی . .

اربـــــــاب !

نعلیک که هیچ !

یکی مثل م.ن با این همه بار و بنه . .

با این کوه بزرگی که بر پشتم سنگینی می کند . .

با این مــن !

توان  ندارد راه کربلا پیش گرفتن را . .

.

.

می دانم لباس رزمی برای م.ن پیدا نمی شود که این م.ن نه برای جنگ است و نه در قد و قواره اش

اما دلم خوش است دیگر . .

خیال و رویا کم ندارد برای ذبح شدن پیش پای تو . .

خدا را چه دیدی . .

شاید " لن ترانی ِ" ما هم " ولکن " داشت !

 

مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ

سَعِدَ مَنْ وَالاکُمْ وَ هَلَکَ مَنْ عَادَاکُمْ

وَ خَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ

وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ

 وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ وَ هُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ 

 

 

+ روزگاریست تشنـه می خوابم !

++ 93.6

+++ زینب ، و ما الزینب ! و ما ادراک ما الزینب ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۸
تاسیان ...

 

 تو صلوات خاصه امام جواد یجاش میگه

... اللهم فکما هدیت به من الضلالة

واستنقذت به من الحیرة

وارشدت به من اهتدی

و زکیت به من تزکی ...

.

بیا این سرگشتگی هارو ، «تو» نقطه ی پایان باش

یابن الرضا ....

.

.

.

وقتی حتی چشم های خیست رو به محکمه میکشی !

.

فبکم یجبر المهیض ... و تنها بوسیله شما شکستگی جبران میشه

.

کفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۳۹
تاسیان ...

 

لبهامو گاز میگیرم که صدام نزنه بیرون

جلو اشکهامو هرچند نمیتونم بگیرم

جلو دلمو هرچند نمیتونم بگیرم 

تو خیالم میام پیشت

دورت میچرخم

میشینم یه دل سیر نگات میکنم

حالا بجای اینکه اینجا درحال ناز کردن فاطمه باشم

باید روبرو ض....

.

ماه من

دلبری هم حدی داره....

.

دل من اونجاست

زیر ایوونت....

.

و بکم ینفس الهم ...

ما همّی جز دوریت نداریم

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۳
تاسیان ...

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ...

 

 آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند ؟!

 

.

 

دنیا قفس بود

تهران قفس تر !

یادت نره مارو .......

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۱۹
تاسیان ...

حقیقت اینه که من

نمیدونم اینجایی که هستم چکار میکنم

چطور چون منی اینجای عالم ایستاده !؟؟؟

فک که میکنم ،

میبینم منو "کشووونده" اورده تا اینجا ...کشونده .

.

باید سجده کرد

به خدایی که چشم هاتو آفرید ....

.

الحمدلله

.

از در و دیوار داره میباره که ماه رحمته

چطور نمیبینید !؟؟؟

مثل روز روشنه که ماه ماه خودشه

بنده بنده خودشه

که عشقش داره میکشه بخره ...

که   ....

.

"همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۷
تاسیان ...


ماه من
من تو رو دیدم
من با دل به بودنت شهادت دادم در پیشگاه خدا
به امیری تو اقرار کردم و از خدا ...
چشم هاتو وعده گرفتم
.
ماه من
من بهشت و جهنم و خوف و رجا نمیفهمم
من زهد یا رندی یا حتی عشق...نمیفهمم
من فقط میفهمم ریشه های هستی من تو دل توئه
من فقط میفهمم چشم هات ، عین الحیاة منن
چشمه های حیات منن چشم هات و من ...
بی چشم هات ، امکان ندارم بودن رو . 
.
ماه من
من گمم
من حیرونم و سرگردون
من حیرتم...حیرت
دست منو بگیر ! 


همونطور که غرق بودم تو عدم و دستمو گرفتی
همونطور که شی مذکوری نبودم و ذکرم کردی با نگات ،که پادرمیونی کردی بودنمو پیش خدا
که خواستی باشم
ممنون که طفیلی وجود توام

 
من راضی ام ...
.
ماه من
دنیا شبه
دنیا همه شبه و تو ..
میدونی شب بی ماه ، تاریکه
میدونی تو دلِ شب
رسالتِ ماه ، مژده ی وجود خورشیدیه که روز رو به ارمغان میاره
پس پنهون نشو پشت ابرا
ماه من !
.
اللهم و مواعیدک الصادقه !
وعده دادی چشم هاشو...
من یادمه !
.
.
.
یادمه به وعده چشم هاش پذیرفتم بار امانت رو
هنوز دیوونگیمو یادمه
هنوز تصویر گنگی از چشم هاش به خاطرمه
سوزونده دنیامو ،یاد مبهم چشم هاش
خسر الدنیا و الاخره شدم
نه دنیا
نه آخرت
دیدار چشم هاش آرزومه فقط
.
جهنم اگر برم
با یاد مهر تو دووم میارم ماه من !
به چشم هات قسم ... 

 

 

 

 

آفتاب تند ظهر شره میکنه رو تن مون و آتیش میزنه

آتیش میزنه وجودِ نزدیک ِ دور رو !

داره میسوزونه که سایه ی ابر رحمتش صحن رو مسقف میکنه

داریم زیر سایه حظ وافری میبریم ، که میثم با روضه های یابن شبیب به دار میکشه مون

 

"یابن شبیب زلف پریشان شنیده ای؟
یابن شبیب مصحف صدپاره دیده ای؟

 

یابن شبیب یوسف ما را دریده اند

مانند کبش زنده سرش را بریده اند ..."

 

 .

 

دلتنگ نجف نشستم روبروش و زمزمه میکنم . . . 

 

تو حسین منی و مشهدت کربلام . . .

تو زهرای منی و مشهدت مدینه م . .

تو علی منی و مشهدت نجفم . .

تو امام منی و مشهدت حج ام . .

تو کاظم منی و مشهدت کاظمین ام . .

تو . . .

تو تنها کسی هستی که این روزها دارم !

 

 . 

 

عزیزم !

من در یک شب و در یک لحظه تموم اندوخته های عمرم رو از دست دادم

[ و حالا اینجام تا دارایی ابدیتم رو در یک شب ازت بگیرم ! ]

 

 

من تموم فضل اش رو یه شبه به باد دادم

من تموم حاصلی که 4سال با خون دل جمع کردم ... ( و تو بخوان 20سال ! نه ! بخوان هزاااار سال)

هستی من سوخت و هیچ شد

و اینهمه رو ، تنها به یک "چــرا؟" به جون خریدم !!!

"چرا"یی که پل سقوطم بود

"چرا" یی که تموم پته ام رو ریخت روی آب .......

تموم ام رو باد داد اونچنان که خرمن ها رو باد میدن

اونچنان که هنوز بعد 3 سال هنوز ، هر روز کشف تازه ای از "من" به خودم میده

اونچنان که تا حال تاوان سختی براش پس میدم

اونچنان که ...

 

عزیزم !

من از سال و ماه و روز برات نمیگم

حرف من از "لحظه" است ...

لحظه ای که صدای بلند گریه ام ( که خودم رو هم به وحشت انداخته بود)

تو حاشیه اتوبان تو دل شب به صدا کردنش بلند بود و ...

این صدا کردن یعنی چرا !؟؟؟

و این چرا یعنی همه ی "من"

و همه ی من یعنی .......

 

عزیزم !

من بارها اقرار کردم

من بارها مرور کردم

من بارها عذر خواستم اما ...

میدونم ....

میدونم هر سوالی معنایی و بهایی داره

سوال من ، معناها و بهاهای زیادی داشت و من هنوز ...

  

  

 

این جاده است که داره ما رو با خودش می بره

یا این ماییم که دنبال جاده راه افتادیم ؟!!!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۲
تاسیان ...

 

+ صبح بریم مشهد ؟!

 

یهویی ؟!!!!

 

+ آره دیگه . هروقت حس سفر اومد باید رفت ...

 

توام کلا تو حس سفر بسر میبری

 

+ مهم همسفره که ندارم . وگرنه الان اینجا نبودم ! :(

 

کجا بودی ؟

 

+ شاید سامرا ... شایدم نجف ........

 

+ پس صب بریم مشهد ؟ ببین برنامه ریزی ام کردم : صب ساعت .........

.

مسافرم به دیاری .... به عزم دیدن یاری ... :)

.

این ناباوری قبل هر سفر و این لرزش دل و دست ... شیرین ترین قسمت ِ سفریه که مقصدش دیدن دلداره :)

.

////

.

"احسن الحال" بی تو به چه کارم آید ؟!

.

.

.

ملائک : خدایا آخه این .... چیه آفریدی ؟!

_ انی اعلم ما لا تعلمون

ملائک : خدایا آخه ...

 

 

و نور تو تجلی کرد ...

چشم هات جلوه گری کرد و ....

ملائک به سجده افتادند !

فرزند آدم اما شاید فقط به روی زانو افتاد ... شاید به سجده نرفت...

که مبهوت چشم هات شده بود !

که دل از تماشای تو نمی تونست بکنه ...

که غرق چشم هات شده بود ... غرق چشم هات

 

 

نور تو جلوه کرد

رسول دست هات رو در غدیر بالا برد

مولا شدی

ابراهیم دل به ولایتت داد ... آتش بر ابراهیم گلستان شد

مولا شدی

نوح گردن به ولایتت نهاد ... کار تمام شد و کشتی قرار گرفت

مولا شدی

موسی به نور ولایتت به طور رهنمون شد ...

مولا شدی

عیسی به شاگردی ات دم مسیحا یافت

مولا شدی

یونس اقرار کرد و نجات یافت از ظلمات ثلاثه ...

 

مولا شدی و به هواداری چشم هات بود که شیعه

سبقت گرفت به فرزندان آدم و ... عهد الست رو بلی گفت ... 

و خدا شاید دل رو می دید که ظرف محبت و عشق توئه ...

شاید گردن رو می دید که زیر بار ولایتت خم ِ

شاید چشم رو می دید که به شنیدن اسم ات باریدن می گیره

شاید ......

 

بلی بنویس و بخوان بلا ...که "بلای زلف سیاهت بسر نمی آید ..."

.

فلعن الله جاحد ولایتک ...خدا لعنت کند منکر ولایتت را ...

.

آبان تا اسفند 4 ماه نیست ...4ملیون ماهه ، ماه ِ من !

در مورد 1سال و نیم اما ... نظری ندارم !!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۳
تاسیان ...

رفتگر داره کوچه های شهرو جارو میزنه

پس تو

نمیخوای کوچه های دل رو دستی بکشی؟

 

+ کار من نیست ! یدالله میخواهد ....

.

به شب سلام که بی تو ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۴:۰۶
تاسیان ...

 

میگه دردت از هرجا باشه

درمونتم از همون جاست ...

 

+ پس درمون نداره دردم ........!؟

 

.

 

فکرش میره پی "یونسیه"

میره پیش یونس !

یونس محبوس در ظلمات ثلاثه ...

.

و نادی فی الظلمات ...

ظلمة البطن الحوت

ظلمة اللیل

و ظلمة البحـــر ...

.

میگه این حال خراب

تسبیح فیروزه ای رو میخواد و پتوی زردآبی

که مچاله شی تو خودت و یونسیه مزمزه کنی بلکه م...

.

میگه سجده نمیکنی؟!

.

میگه امشب شب اول رجبه . صدای ملک داعی رو نمیشنوی؟!!!!

.

میگه اگه حوقله و یونسیه و استغفار این همه غمو نبره

محاله دیگه ، چشم هات هم نتونه که ...

.

میگه "به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد"

.

میگه دردم از تو نیست !

ولی درمانم ...چرا

.

میگه مگر به ولایت تو یونس نجات پیدا نکرد؟

.

میگه یونسیه ی من تویی ...

.

میگه کاش این شب صبح شه

کاش نهنگ نفس منو تف کنه بیرون

کاش چشم باز کنم و خودمو نجات یافته ، تو ساحل چشم هات ببینم

کاش این دور تسلسل به آخر برسه

کاش من تموم شم

کاش تو شروع شی

کاش ...

کاش بیای...به خرابه ها .

.

فقط میگه

حیف باشد که "تو" باشی و مرا ..غم ببرد

.

لا اله الا انت...سبحانک انی کنت من الظالمین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۲۸
تاسیان ...

ما تمیز کردیم

ما هرچی توان داشتیم گذاشتیم و خونه هامون رو تمیز کردیم

.

تمیز کردن خونه دل با شما

حضرت دل و جان !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۰۴:۴۸
تاسیان ...

 

" فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

 

قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ 

 

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ "

 

 

" مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد ....!؟

 

نیت خیر مگردان که مبارک فالیست "

 

.

باران می بارد

پس می آیی ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۴
تاسیان ...

علمه بحالی

کفی عن سوالی .

.

گفتن و نگفتن رو امتحان کردیم

گفتن شیرینه از باب اینکه حرف زدن با تو و تورو مخاطب قرار دادن شیرینه

گفتن خوبه که ملائک حرف درنیارن ، که متکبره ! ، که چرا بنده ات دعا نمیکنه !؟

گفتن از هر دری با تو خوبه ، که سخت میشه عادت بچگی رو از سر انداخت

 

نگفتن اما شیرین تره

وقتی نمیگی و خیالت تخته که میدونه و میتونه و اقرب الیک من حبل الوریده

نمیگی و لذت دونسته شدن ، بدون گفتن

لذت اجابت ، بدون درخواست

عجیب شیرینه ..

عجیب .....

.

می می رم اما داغ چشمانت ....

.

دلمون برا بعضیا تنگه و بعضیا ، انگار نه انگار...

.

بغض ته نشین شده ای هست

شکستنش مجال تنهایی میخواد و ...

.........................

«مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار» ...

.

خود سانسوری کار خریه...!

.

با تو انقدر حرف دارم ، که اینجاست پایان خطِ «واژه»

و آغازِ رسالتِ «اشک»

.

...سلام علیکم بما صبرتم ...

.

به ندیدنت صبوریم ...

.

صبوریم ؟!!!!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۷
تاسیان ...

نمی تونم صبور باشم

وقتی انقدر منتظری

وقتی انقدر دیره

وقتی انقدر دورم...

وقتی انقدر....

میخوامت

.

دست منو بگیر

.

من واسه توام !

.

دلتنگ چشماتیم و ... بیقرارِ بودنت !

.

این روح بیقرار

یه روز جلد جسمو پاره میکنه میزنه بیرون

میاد پیشت

میاد...

عندک

مع الـ...

.

.

.

و در آدابِ (بیقراریِ) روز جمعه آمده است

ختم هزار صلوات ....

یا دست کم صد صلوات

و صد استغفار

و ....

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۱۳
تاسیان ...

 

* ...نه عقل بود و نه دلی ...

 

  

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهِ فی اَرْضِهِ،

 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ اللهِ فی خَلْقِهِ ....

 

 

فرزند آدم یه روز میفهمه

همه پریشونی اش

از چشم هات بود

از چشم هات ....

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۱۰
تاسیان ...

 

امروز یه روایت از حضرت رسول .ص. خوندم . .

که باید بزرگ بنویسم بزنم جلوی چشمم :

 

صبـر نیـمی از ایمان و یقیـن همه ی ایمان است " *

 

* : نهج الفصاحه / ص 282  / حدیث 1849

 

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای کرم های ابریشم . . به خدای پروانه ها ایمان داشته باش

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای آدم یقین داشته باش

به خدایی که آدم رو از هیچ آفرید . . به وجودش اورد و مسجود ملائکه اش کرد

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای نوح یقین داشته باش . .

به خدایی که برای کشتی ِ توی بیابون نوح آب فرستاد

خدایی که بنام او کشتی به حرکت در اومد . . از مهلکه در امان موند و به نام او کشتی ایستاد

خدایی که بخشنده ی مهربانه

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای ابراهیم یقین داشته باش . .

خدایی که برای ابراهیم اش کافی بود . .

خدایی که آتش بر ابراهیم گلستان کرد . .

و به خدای اسماعیل !

خدایی که از زیر پاهای اسماعیل ِ تشنه ، تو دل بیابون چشمه ای جاری کرد

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یعقوب ِ از یوسف دور افتاده . . . خدای یعقوب منتظر !

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یوسف ته چاه . . خدای یوسف سالها زندانی . . خدای یوسف از پدر جدا افتاده !!!

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای ایوب ِ سالهای سال در سختی امتحان شده . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای موسی افتاده در رود نیل . . . خدای موسی از آب کشیده شده

به خدای موسی در دل ِشب ، در بیابان گم شده . .

به خدای موسی تنها . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یونس در دل نهنگ . .

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای محــمّد ِ بلاکش . . . .ص.

به خدای محمد در دل غار . .

به خدای محمد ِ شبهای حراء . . .

دلم . .

صبور باش و یقین داشته باش . . / یقین داشته باش که یقین تو کارها بکند ! /

یقین داشته باش . . .

به پروانه شدن !

به "آدم" شدن . . خلیفة الله شدن و مسجود ملائک شدن !

به سالم رسیدن این کشتی به خشکی

به شکسته شدن بت های این بت خانه و . . به گلستان شدن این آتش !

به جاری شدن چشمه ی حیات در دل بیابان از زیر پایت . .

و به باز آمدن "یوسف" به کنعان ِ جان !

به از دل چاه بیرون آمدن . . از زندان جان بیرون آمدن و عزیز خدا شدن !

به تمام شدن سختی های امتحانات و . . به میوه دادن درخت صبر

به پیدا شدن نور خدا در ظلمات این بیابان . . به . .

به شنیدن صدای خدا !

به نجات از دل نهنگ ِ نفس !

به آمدن خود ِ خود ِ خدا به غار تنهایی ات !

دلم !

یقین داشته باش . .

و تا مضطر نشوی ، یقین نخواهی یافت !

مضطر که شدی . .

خدای آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و یونس و

محمد .ص. . .

خواهد آمد  . . .

خدای تو  . .

خدای جهانیان می آید و . .

تو را به آغوش می کشد . .

خدا می آید و . .

قبل از رسیدن خدا  . . .

چه می شنوم خدایا ؟!

بوی یوسف است که می آید ؟!!!

 

 " امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء " . . .

 

+ تنها که میشی . . ناراحت نشو . . .

وقتی یکی رو کار خصوصی داشته باشی تنهایی میکشیش یه گوشه و . .

خدا که تنهات کرد . . .

یعنی کار خصوصی باهات داره . .

هرچی تنهاتر . . . خصوصی تر .

تنها شدن علامت راهه !

 

93/03/27

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۰۲
تاسیان ...

چشمامو باز میکنم و شهر ،

انقدر خالی از هیاهو شده

انقدر غرق سکوت دلنشینی شده

که واسه یه لحظه دلم میخواد بغلش کنم

.

بیخود نیس خدا میگه  ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۰۴:۰۳
تاسیان ...

لم دادم زیر مارش توپ و ترقه هاشون

دمنوشمو میخورم و با یاد چشمات عشق میکنم

بیچاره ها لابد فکر میکنن چقدر دارن حال میکنن و چه حسن ختام خوبیه واسه سالشون

من اما انقد خسته ام که حال ندارم اتاق بینهایت پریشونمو، که خودم رووم نمیشه نگاش کنم تمیز کنم

اما برای چشمات

همیشه وقت هست

همیشه جون هست ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۱۸
تاسیان ...

کم خسته بودیم از هیاهوی این شهر لعنتی

حالا بمب و ترقه شونم گرفته..

زودتر جمع کردم اومدم خونه

نه که به سمفونی ترقه ها گوش کنم

و نه که شاملو بره رو مخم که :

" وآغوشت اندک جایی برای زیستن

اندک جایی برای مردن

و گریز از شهر ... "

بذارید زندگیمونو کنیم جون عزیزتون ....

.

کی شب میشه ؟!

کارت دارم ......

.

من

تورو میخوام !

.

دیوونم...میدونم

.

باید اضافه کنم که

آدم منتظر به طرز احمقانه ای

با هر صدایی از جا میپره

پشت بند هر "در"باز شدنی منتظره معجزه دیداره

و آدم منتظر ، گاهی میتونه احمق ترین آدم روی زمین باشه !

اما انتظار بطور کلی "سازنده"است ...:)

.

الحمدلله علی کل حال

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۳۳
تاسیان ...

وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ

وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَب مَّعَنَا وَلاَ تَکُن مَّعَ الْکَافِرِینَ

قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاء

قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ

وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ ... 42.43 مبارکه هـود 

.

می فهمی یعنی چی ؟

می فهمیدی نبودی الان ......!

.

 و حال بینهما مـــوج ........ موج .........موج .............

کسی که لحظه احتضار سرش رو پای تو نباشه ... خررررره .

کسی سوار کشتی تو نشه ... خره .

کسی به جبل دیگه ای پناه ببره ... خــــــــَرِه !

.

( با عرض پوزش از جناب خر ! که برای توصیف بعضی حالات  مجبوریم اسمشو ببریم

با اینکه میدونیم این حالات هیچکدوم در جناب خر نیست

فقط در بعضی از ماهاست ... ! )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۴
تاسیان ...

این خداست که میگه شما شخصی رو ملاقات کنید یا اصلا ملاقات نکنید

و این خداست که میگه فلان شخص رو در روز سه شنبه ساعت 4و6دقیقه ملاقات کنید

و این خداست که با 3ثانیه معطل کردن شما مانع ملاقات شما و شخصی میشه

و این خداست که شخصی رو به زندگی شما داخل یا از اون خارج میکنه

و این خدای شماست که با مهره هاش! (آدم های زندگی شما) ، شما رو میسازه ،شمای خودشو میسازه!

 

 

پس برای تموم آدم های داشته و نداشته زندگیتون سپاسگزار باشید

که این کار خدای کریم شماست .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۱
تاسیان ...

بنا به همین آیه که اون میدونه و ما نمیدونیم

منطقیه که وقتی خداست

چیزی که برام خوب نباشه رو ازم منع کنه

تاحالا سوالی ازش نداشتم که معاذالله از بخل بی پاسخ بذاره

پس وقتی خواسته ای بی پاسخ میمونه

یقینیه که رحمت و حکمت پشتشه....

خدایا....شکر...ممنون که جهلمون نمیگیری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۲
تاسیان ...

 

پیچش ریسمان غم ، دور قلبم

و انعکاس یکباره ی " .. و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیا و هو شر لکم ..."

و انعکاس هزاااار باره ی " ... والله یعلم و انتم لا تعلمون " ...

و انعکاس تصویرت در ذهنم

و انعکاس یادت در دلم

و انعکاس صدات در گوشم ...

و دلی که میخوام با دونستن تو و ندونستن خودم آرومش کنم

دلی که بونه میگیره

دلی که از دوریت بونه های بیربط و باربط میگیره

و نامه ی تو که :

صراطِ ، حبل ِ ،بشیره ، سراج ِ ، کریم ِ ،نوره ، هادی ِ ، شفاءِ ،ذکره ....

بهش چنگ میزنم

ورق میزنم و دنبال تو میگردم

دنبال خودم میگردم

تصویر مبهمی از من ... تصویر مبهمی از تو ... تصویر مبهمی از دنیا ...پشت پرده ای از اشک ....

( دلم باید یقین کنه چیزی که میخوام و نمیخوای .... واسه اینه که تو میدونی و من...

واسه اینه که تو دوسم داری و من ....

من راضی میشم....راضی می...

ینی...

راضی کن دلمو

رضا کن وجودمو

رضا

رضا

ر ض ا ........... )

.

( می فرماید : " و علی الله ِ قصدُ السبیل ... " *

و کلمه ی " قصد" به معنای استقامت ِ راه است . یعنی راه آنطور مستقیم باشد

که در رساندن سالک ِ خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد

و اضافه آن به سبیل ، اضافه صفت به موصوف خویش است

بنابراین قصد السبیل به معنای "سبیل ِ قاصد " است !

و مقصود از "بر خداست قصد سبیل" اینست که بر خدا واجب است

که سبیل ِ قاصد و راه مستقیم را برای بندگانش معین کند تا آن راه ایشان را به سعادت و فلاح بکشاند )

 

* نحل-9 / از کتاب المیزان

.

وَ أَنَا أَقُولُ کَمَا قَالَ عَبْدُکَ ذُو النُّونِ‏ حِینَ تُبْتَ عَلَیْهِ وَ نَجَّیْتَهُ مِنَ الْغَمِّ،

رَجَاءَ أَنْ تَتُوبَ عَلَیَّ وَ تُنْقِذَنِی مِنَ الذُّنُوبِ یَا سَیِّدِی‏

لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏.

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۳۸
تاسیان ...

اینطوری نیست که دم گرفتنِ اسمت چیزی از حجم این دلتنگی کم کنه

اینطوری نیست که اشک ، آتیش فراقو خاموش کنه

اینطوری نیست دیگه ، که «یادت» آروم کنه ...

یادت ، فقط بیقرارتر میکنه‌...فقط دلتنگ تر

انگاری باز میخوای دلجویانه نظرمو درباره خودت بدونی و من

نظری نداشته باشم ، جز اینکه دلتنگت باشم

انگاری بازم تو بغلت میگم دلتنگتم و شونه های تو میلرزه !

و باز دلِ خراب من میپاشه از لرزش شونه های پهنت

دل من میمیره از دوریت

میمیره وقتی میبینه تو دلتنگ تری ....

میمیره وقتی تنها حائلِ بین «ما» ، خودشه !

دلِ خراب من ...!

.

دلتنگ چشماتیم ....

.

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...

.

والعصر

که انسان در خسران بزرگی ست

مگر آنانکه چشمانت را .....چشمانت را.....

.

بیا....بیا کلی حرف نگفتنی دارم .

گله کنم باز میای دلجویی؟!

بیا گله...میخوام دلجویی کنم !!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۳
تاسیان ...

 

ببخش ...

.

.

بی وضو دارم به چشم هات ، فکر میکنم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۷
تاسیان ...

 

اینهمه آدمو ...

هیچ کدوم تو نیستی .

.

فقط اگر بودی و بهم یه دسته نرگس می دادی

من خوشبخت ترین زن جهان بودم ، امشب .

.

نرگس نماد ِ عشق ِ پرشوره

به همسرتون نرگس هدیه بدید :)

.

.

.

و اما " مـــادر" ...

 

که خدا خواست کامل ترین و زیباترین "کلمه" اش باشد

انسان را از نفس واحده ای آفرید و خواست دلش را تجلی گاه تمام و کمال عشق سازد و ...

مادر را آفرید .... زن را آفرید ..

و انسان ... زن ...

در مادری به کمال بودن رسید ... 

رسول به "قاب قوسین"  رسید و... "او ادنی" مقام مادر بود شاید ...

که فرمود حضرت حق : "یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما "

.

و فرمود :" أنّ الشّجرة الطیبة رسول‏ اللّه‏ صلّى اللّه علیه و آله

و فرعها علیّ علیه السّلام

و عنصر الشّجرة فاطمة

و ثمرتها أولادها

و أغصانها و أوراقها شیعتنا  "

کفی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۸
تاسیان ...

وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مُؤْمِنِ آلِ فِرْعَوْنَ‏

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ.

فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ‏

 

وَ التَّفْوِیضُ‏ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ لِکُلِّ حَرْفٍ مِنْهَا حُکْمٌ فَمَنْ‏ أَتَى بِأَحْکَامِهِ فَقَدْ أَتَى بِهِ

التَّاءُ مِنْ تَرْکِهِ التَّدْبِیرَ فِی الدُّنْیَا

وَ الْفَاءُ مِنْ فَنَاءِ کُلِّ هِمَّةٍ غَیْرِ اللَّهِ

وَ الْوَاوُ مِنْ وَفَاءِ الْعَهْدِ وَ تَصْدِیقِ الْوَعْدِ

وَ الْیَاءُ الْیَأْسُ مِنْ نَفْسِکَ وَ الْیَقِینُ بِرَبِّکَ

وَ الضَّادُ مِنَ الضَّمِیرِ الصَّافِی لِلَّهِ وَ الضَّرُورَةِ إِلَیْهِ

وَ الْمُفَوِّضُ لَا یُصْبِحُ إِلَّا سَالِماً مِنْ جَمِیعِ الْآفَاتِ وَ لَا یُمْسِی إِلَّا مُعَافًى بِدِینِه

 

"مصباح الشریعه"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۳۰
تاسیان ...

 

نعمت ، بلای "چشم هات" بود که بر ما نازل شد

نعمت ، "نامت" بود که کلام به گفتنش آغازیدم ...

که هر با در پی ِ افتادن ها ، پدر و مادر بجای گرفتن دستم به تکرار نام تو از خاک بلندم میکردن

که هر افتاده ای به تکرار نام تو قائم میشه

که اسم تو قوام دلم بود تموم این سالها

" که هنوز من نبودم ، که تو در دلم نشستی ..."

.

.

وقتی احساس غلبه کنه پای منطق میلنگه

تو اما منطقی ترین احساس منی

تو یقینی ترین تردید من

تو نزدیکترین دور به من

تو آشناترین غریبه با من

تو "خودم" ترین "غیر" ...

تو "همه چیزم" ترین کسی که ندیدمت

تو همه چیزی هستی که "دارم" و "ندارم"

که "میخوام" و "نمیخوام"

که "هستی" و "نیستی"

تو جامع اضدادی و من .......

.

غریق دریای خواستنت ....

.

هیچی اندازه صدای تیک تیک ساعت اعصاب خورد کن نیست !

.

هیچی اندازه صدای جاروی رفتگر شهرداری ، این ساعت شب ، دوست داشتنی نیست

.

سوره بلد عبدالباسطو که گوش میدی

انگار نشستی داری صحبت کردن خدا با پیامبرش رو تماشا میکنی

یعنی خدا میتونه با لحن دیگه ای گفته باشه این کلماتو ؟؟؟!

.

منتظریم بیای و صوت حجازی ت رو بشنویم

منظریم بیای و ...خیلی چیزها .....

.

آشفته یعنی من ...

حیران هم یعنی من ...

نگاه یعنی ............ تو

.

* ضحی-11

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۰۲
تاسیان ...

 

کز دست غم خلاص من ... آنجا مگر شدن .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۴
تاسیان ...

 

برای مایی که تاب نداریم جسمیت رو

تاب نداریم زمان رو

برای مایی نمیفهمیم مفهوم زمان رو

پردازش نمیکنه مغزمون مجاهدت ِ سالیان رو!!!

مایی که الان

همین الان و‌در لحظه

و نه حتی لحظه ای بعد !

میخوایمتون

چشم هاتونو میخایم

مایی که برنمیتابیم «بودن» رو

مایی که میخواییم نباشیم

یا سرتابه پا همه تو باشیم

برای مایی که دستی توی آستین نداریم که کوتاه باشه یا بلند!

مایی که نمیگنجیم به دنیات

چی تجویز میکنی یا طبیب القلوب؟!

 

 

√ در نظربازی ما بیخبران حیرانند ...

وقتی روبروی ایوون طلات همه چشم میشم و همه ...اشک

که «فیها عینٌ جاریه»...

که بهشت من چشم هاته ...

که تو شرط و شروط دلم بودی برای خدا

که تو بودی تسکینم لحظه ی هبوط

که به اطمینان حضور تو رو زمین موندم و تن به بلا دادم

که ...

حالای کجای روزگاری؟

حالا من کجام؟که پیش تو‌ نی....

ینی مثل پسر مهزیار قراره لحظه دیدار ....

.

.

+پریشونی ضمیرها همه از اینه که ... معلوم نیست در این میانه ........

++ فرمود :هنر آنست که بمیری قبل از آنکه ... آسد مرتضی! بی هنر عالمیم....همین!

+++تو که هنوز زنده ای!

-هوووم... زنده ام و ...بودنم رو درد میکشم!

+بس که بی هنری!

-هوووم ... جایی برای مردن میشناسی؟

+تو که بلدیش! میگفتی جون میده واسه مردن!

-میدونی چقدر از من تا اونجا فاصله است؟

+بس که بی هنری !از تو تا اونجا فقط ۴شب فاصله اس!

-۴شب؟؟؟؟۴شب خیلی زیااااده ... ۴شب خیلی دوره ...خیلی دور

.

إین غیاثک السریع ؟!!!!

.

رفتی که مثل سایه ای روی زمین آواره باشم ؟؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۹
تاسیان ...

ما رو بی دلیل بودنمون ول کردن تو این خراب آباد ...

انصافه ؟!!!!

ما پی دلیل و دلیل ... مثل خورشید پشت ابر ، هست و نیست .

ما پی دلیلیم برای خودمون

واسه بودنمون

واسه نبودنمون

واسه نبودنتون

بودنتون دلیل نمیخاد...باید باشید .  اما نبودنتون؟؟؟

ما پی دلیلیم واسه سوالای بی جوابمون

با شما هستم ...

حضرت دلیل المتحیرین !

.

تو دعاها بعد یا دلیل المتحیرین بنام یا غیاث المستغیثین صداش زده و لابد...

لابد کار باید به اونجا برسه

به گودال قتلگاه

لابد پایان سرگشتگی اونجاست!

حتما خواسته اونطوری ببینتمون !!!

.

أین غیاثُکَ السریع ؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۷
تاسیان ...

 

و فرمود : " أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ وَ الْقَبْرَ بَیْتُهُ وَ الْجَنَّةَ مَأْوَاهُ وَ الدُّنْیَا جَنَّةُ الْکَافِرِ وَ الْقَبْرُ سِجْنُهُ وَ النَّارُ مَأْوَاهُ "

و دنیا سجن ما بود ... سجین ِ ما بود ... جهنم ما بود ...

که ما تاب نداشتیم جسمیت و زمان رو ...

ما تاب نداشتیم محصور بودن در مفهومی بنام جسمیت !

تاب نداشتیم محصور بودن در مفهوم زمان رو

که ما نمی فهمیدیم اینها رو

ما به اینها فکر نمیکردیم وقتی با سحر نگاهت ... با جادوی چشم هات ، امضا زدیم پای میثاق ِ خدا و بار امانت رو به دوش کشیدیم!

که ما فقط در سر ، هوس عشق تو داشتیم و بس

که ما به چشم هات مومن شده بودیم !

 

که ما شنیده بودیم " کل من علیها فان " و .... به فکرمون هم خطور نمیکرد اینطور محبوس شیم در سجن دنیا

ما به دنبال فنای "خود" و بقای "تو" بودیم که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم ...پا به لعنتی آباد ِ دنیا گذاشتیم !

دنیا زندان ما بود ، که ما تناسبی با دنیا نداشتیم !

که تنها تناسب ما با دنیا جسم ِ از خاک آفریده شده ای بود که به ما تحمیل شد

که ما رو محصور در ظرف جسمیت کرد و پر و بال مون رو بست

 

 

و فرمود : " (یَا أَبَا ذَرٍّ ) کُنْ فِی الدُّنْیَا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَوْ کَعَابِرِ سَبِیلٍ وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی أَهْلِ الْقُبُور"

فرمود و ما فهمیدیم چرا همیشه وصله ی ناجور بودیم به قبای دنیا و مردمش ... که ما اینجا غریب بودیم !

که ما برای جنگ و کشتن اومده بودیم ... جنگ با خودیت ... با وجودی که ابراز شده بود!

که ما عابر ِ راه ِ سخت عشق بودیم که اسفلش دنیا بود و اعلی ش ... بهشت لبخندت !

 

 

و فرمود : "... الدُّنْیَا سِجْنُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ وَ جَنَّةُ الْکَافِرَ وَ مَا أَصْبَحَ فِیهَا مُؤْمِنٌ إِلَّا وَ هُوَ حَزِینٌ فَکَیْفَ لَا یَحْزَنُ ..."

که دنیا محبس ما بود ...

که ما شب رو با حزن ندیدنت صبح کردیم ... ( صبح کردیم ؟!!!)

و چگونه محزون نباشیم ؟؟؟ که ما سر سودای تو داشتیم که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم ...

که ما به شرطی و شروطی ! "لا اله الا الله "گفته بودیم ...

 

و فرمود : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ‏ /‏ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ‏ سافِلِینَ‏ [ بِبُغْضِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ ]

و چطور زندان ما نباشه دنیایی که تو رو با "خار در چشم و استخوان در گلو " دید و دم نزد ؟!

و چطور زندان ما نباشه دنیایی که 18 سال بیشتر تاب نیورد وجودت رو !!؟

و چطور زندان ما نباشه دنیایی که زهر نوشاند و پاره پاره کرد جگرت رو ؟!

و چطور زندان ما نباشه دنیایی که غریب کش ات کرد ... ذبحت کرد ... زیر سم اسبان لگد مالت کرد ...

و چطوووور زندان ما نباشه دنیایی که زندونی ات کرد در محبس غیبت ...

دنیایی که حاضر ترین حضور رو ، غایب کرد ....... یا شاید ما رو از حضورت غایب کرد ..... یا شاید .....

 

 

 

+ مینویسی و فاصله آنچه هست و آنچه نوشته میشود و آنچه گفته میشود .......گفتنی نیست .

++گفته بودم چُنان دوستت خواهم داشت که معنای دوست داشتن را عوض کنند ؟!!!

+++ گفته بودی :" لقد خلقنا الانسان فى کبد " و ما ...

فکرش رو هم نمیکردیم بهای پذیرش امانت عشقش ... سختی حضور در دنیا باشه !

.

چی چی میگن " إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ " از متشابهاته ؟! مگر آیه ای محکم تر از "چشم هات" دیدن 

که هنوز نفهمیدن حصن حصین ولایتت ، عشقت ...امانتی بود که این "دل" جای زمین و آسمون و کوه به دوش کشید !؟

که این دل ... فقط به "مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ" آروم می گیره ... به نشستن رو به روت و ... نگاه کردنت !

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۲۸
تاسیان ...

 

1. نه فقط میلادش ...

تهرانو از دور که نگاه کنی کلاااا کجه !

 

 

2. اطراف تهران زندگی میکنه ... میگه یه روز در هفته مجبوره بیاد تهران و تا چند روز حالش بده 

خانوم ِ مخاطبش هم میگه بیچاره...چی میکشی !؟

اونم برگشت گفت نه بابا بیچاره شما چی میکشید !!

_ نگفتم زجر !!!

آخرشم خانوم مخاطبش گفت : به جای ما هم نفس بکش :))

 

 

3. من به چشم هات فکر میکنم و ....

نفس می کشم .

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۴۱
تاسیان ...

 

بی وطنی

 

بیماری عجیبی ست ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۳
تاسیان ...

 

نوشتن بعد از سه سال ،

برای کسی که جنون نوشتن ! داشته و یکباره کاغذهارو پاره کرده و قلم هارو شکونده

شبیه می  مونه به باز شدن زبون کودک تازه زبان باز کرده

شبیه می مونه به بینا شدن ِ آدم سالها کور بوده !

شبیه می مونه به شنوا شدن آدم  ِ سالها ...

 و خب کیه که ندونه این لذتیه توأمان با درد و رنج ...

مثل تموم لذت های دیگر عالم !

.

کلام ... واژه ...

قدرت زیر و زِبَر کردن داره ...

و احتمالا یکی از دلایلی که قرآن به شکل کلام نازل شده همین باشه !

قرآن عالم رو ، هستی رو ، زیر و زبر می کنه و کلام  ِ همچون منی ...

همین که عالم خودم رو زیر و زبر کنه ...

همین که تووش خودم رو به تماشا بنشینم و با بودنش ، ردپای خودم رو دنبال کنم برای گم نشدن

کفــایته !

.

"عجبت لمن ینشد ضالته وقداضل نفسه فلا یطلبها" (علی ع )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۱
تاسیان ...

گاهی میشه

شبی ... نصفه شبی ... خدا یه گوشه کناری ، تک و تنها گیرت میندازه

اونوخ تویی که باد شدی و باد شدی و باد شدی

تویی که به واسطه خوبی هایی که خدا ازت منتشر کرد و سر زبونها انداخت که ربطی به تو نداشت

تویی که صبح تا شب ، همه و همه بادت کردن و خودتم باورت شدی کسی هستی ... چیزی هستی !

یه جا گیرت میندازه و یه سوزن گنده میده دستت که : بزن ! بزن سوراخ کن ...

نگاش که نگاه مرددت رو می بینه

نگاش که سوزنو می بینه که تو دستهای مرددت میلرزه

دست میاره جلو و سوزنو از دستت میقاپه و تا به خودت بیایی سوزشی همه وجودتو می گیره . . .

و صدای فسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس که تو فضا اکو میشه !!!

نگات میفته به خودت !

چهارتا استخون که به ضربه ای خورد میشن و یه تیکه گوشت که قراره خوراک جونورای زیر خاک شه !؟

همه ی سوزش وجودت ، چشمهاتو هدف می گیره و . .

به سجده میفتی . . .

اونوخ خدا هم محکم بغلت می گیره که :

تو اگر چیزی نیستی . . . غصه نخور . . . که منی رو داری که همه چیزم !

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 

 

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ 

 

 

 

یک نوشته هایی هست ... بنام نوشته های تنهایی

یعنی وقتی تنهایی

خیلی خیلی تنهایی !

بی پرده ای بین خودت و خودت !

رک و راست می شینی و خودت رو انتقاد میکنی

مویی که قراره اونطرف از ماستت بکشن همینجا بکشی بیرون و حسابتو با خودت صاف کنی

گاهی زندگی عمیقا وحشتناک میشه

اونجا که فکر میکنی درست ترین کار اینه که هر چی نوشته داری آتیش بزنی

دفتر زندگی تو .. دفتر اعمالتو آتیش بزنی

بدیاشو پاک نویس کنی تو یه دفتر جدید تا سر فرصت بیفتی به جونشونو پاکشون کنی

اونوخ دفتری که پر کردی از خوبی های خیالیت به آتیش بکشی

خوبی هایی که اون بالایی محض آبرو داری انداخت سر زبون این و اونو . . .

تو جدیش گرفتی و زدی به حساب دلت . .

دلتو دل دونستی و هر چی خوبی شنیدی و خیال کردی نوشتی و زدی به حساب دلت

قلم حیله گرت هم به نوشتن بدی ها که می رسیده جوهرش ته می کشیده و . . .

چقدر باید زور بزنی برای خوندن بدی هایی که به کمرنگی و با لرزش نوشته شدن

دلت میخاد دفتر دستک تو بزنی زیر بغل و بزنی به دل بیابون و . .

یه آتیش به بزرگی اتیش نمرود به پا کنی و دفتراتو بسوزونی . .

نوشته های پر تزویرتو بسوزونی . . .

و اونها هیچ راه نجاتی از اون اتیش نداشته باشن

اونوخ بشینی و زل بزنی به سوختنشون

بعد که سوختن و سوختن و تموم شدن

خیالت که از سوختنشون راحت شد

پاشی خودتو بتکونی و . .

یه نگا بندازی به اسمون کویرو . .

راه کویرو پیش بگیری

انقدر بری که یا تو ازدحام سرابها از عطش بمیری . .

یا برسی اونجا که از زیر پات زمزم بجوشه و . . ................... کعبه ای بنا کنی اونجا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۹
تاسیان ...

" هیچ  وقت از پرسیدن دست نکش

 

اینکه چرا بدنیا اومدی ؟ و برای چی زنـده ای !؟

 

همینکه فراموش کنی

 

عشــق از زندگیت محو میشه ...

 

گرفتی ؟!!! "

 

.

 

من اومده بودم که بمونم

من

نیومده بودم که برم ...

 

.

گرفتـــی ؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

همش دقیقا بعد از عبور عقربه از نیمه شب شروع شد

مثل قصه ی سیندرلا ... !

با صدای آونگِ ساعت که نیمه شب رو نشون میداد...

رویا تموم شد

حقیقت عریان شده ، ... 

خودش رو به نمایش گذاشت !

.

مهمونی تموم شده

حالا چرا شب جمعه هارو برای مهمونی انتخاب میکنن

اونم امشب و اولین شب جمعه ی ماه

بگذریم ...

.

ماشین رو روشن میکنه

شیشه پایینه

نسیم آرومی صورتمو نوازش میکنه

بیخود بیخود بغضم گرفته !!!

 

آهنگ پلی میشه ...

.

این حقیقته آدما همیشه تنهان .. "

 

میدونی فاطمه !

همه چی از شب جمعه شروع شد ...

احتمالا شب جمعه ها هورمون سروتونین تو بدن مون ترشح نمیشه

حتما یه دلیل علمی چیزی داره نه ؟

وگرنه اینهمه غم قابل توجیه نمیتونه باشه !؟

وگرنه این حجم از بغض برای حجم کوچیک گلو زیادی زیاده

رسوب این همه تنهایی تو مفاصل روح اصلا با عقل جور در نمیاد نه ؟!

.

" با خاطراتت هم میشه مُرد و هم زندگی کرد

حتی با یادت دیوونگی کرد اما با اشک با درد

با درد ... "

 

میدونی فاطمه

میخوام اعتراف کنم

امیدوارم اما هیچ وقت این اعتراف منو نخونی

امیدوارم هیچکس نخونه

اما نه

امیدوارم همه این اعتراف منو بفهمن ... ببینن !

بفهمن ... بفهمن ...

راستش فاطمه

من هیچ وقت عاشق نبودم !!!

حتی روزهای 17-18 سالگی م که مامانم شک کرده بود

و از نگرانی گشته بود و دفترمو پیدا کرده بود و خونده بود

و فکر کرده بود دختر دردونه اش عاشق شده و با گریه به بابام گفته بود که من عاشق شدم

من هیچ کدوم از لحظه هایی که اون جملات رو سرهم میکردم عاشق نبودم !!!

حتی بعدتر وقتی مامانم اعتراف کرده بود که اون روزا فکر کرده عاشق شدم و گشته بوده دنبال نوشته هام

و من هم متعجب و با خنده ی صدا دارم میگفتم که اونا رو (مثلا) برای خدا نوشته بودم

و اونهم جواب داده بود که میدونم .. بعدا فهمیدم ...!

به نون و قلم قسم که هیچ کدوم از اون لحظات من عاشق نبودم !!!

هه ..

مامانم شاید هیچ وقت نفهمید دخترش اون روزها و روزهای بعدش چقدر تلاش کرد تا عاشق بشه و ...

نشــد !

.

" خیلی روزا گذشت .. خاطره های تو کم نشد ..

هیچی اونی که خواستم نشد.. اونی که خواستم نشد ... "

 

روزی که تو از عاشق بودن درد میکشیدی ...

وقتی میله ی مترو رو گرفته بودیم و ناراحت عشقی بودی که پر و بالت رو بسته بود

و من آرزو میکردم عشقی بود که مانع عاشقی کردنم میشد ...

آره فاطمه ...

من همون لحظه ها حسرتت رو میخوردم ...

دختر 18 ساله ای بودی که از عاشقی پشیمون بودی 

و من آرزو میکردم برگردم به 18 سالگی و یه عشق بچگونه حتی داشته باشم !!!

روزهای 18 سالگی من که با عشق مادر گذشت

با عشق فاطمه به علی گذشت

با عشق زینب به حسین گذشت

با عشق حسین به خدا

با عشق محمد و خدیجه

عشق حبیب به حسین

عشق عباس به سکینه و رقیه و زینب و حسین

من تموم اون روزا فقط شاهد ماجرا بودم

می دیدم و گریه میکردم

نه تموم اون روزها..

تموم روزهای این 23 سال و اندیِ لعنتی ِ زندگی ِ لعنتیم

.

" خیلی روزا گذشت ولی غم از دل ما نرفت

بی تو پاییز از اینجا نرفت

پاییز از اینجا نرفت .... "

 

حالا فاطمه

دلم روی دستم مونده

خودم روی دستم موندم

مثل وصله ی ناجور چسبیدم به زندگی

عشق نیومده رفت

عشق نیومد

عشق رفت

عشق نموند

رویای پرواز ندارم

روی دست خودم موندم

بلکه روی دست خدا هم

میدونی ؛ شبا تو محراب که میشینم

کافیه پرده سورمه ای اتاقمو بزنم کنار تا آسمون سورمه ای تو قاب پنجره ی رو به سجاده م خودنمایی کنه

وقتی میشینم یه ستاره روبرومه !

توام وقتی به ستاره ها نگاه میکنی میلرزن ؟ دل توام از این لرزش میلرزه ؟ توام دلت میخاد بری اون دور دورا ؟

.

" واقعیته .. بی تو بارونو نمیخام ... 

از تو خیلی دوره دستام ... خیلی سرده بی تو دنیام ..

دستای من تو رو میخان .. بدتر از هر لحظه م الان ...

این حقیـــقته .. آدما همیــشه تنهان ...... "

 

خلاصه که همه چی از شب جمعه شروع شد

شبی که احتمال داره فرداش ... اون نیاد ...

بغض لعنتی ای دارم امشب

حتی تا این لحظه که دارم می نویسم هم دست از سرم برنداشته !

حتی وقتی تو محراب رو به ستاره میگفتم :"یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین" و گریه میکردم

حتی وقتی جواب داد "سوف استغفر لکم ربی انه هو الغفور الرحیم" و .. گریه میکرد

و می دیدمش که دعا میکنه که بیاد و ما رو در آغوش بگیره و تنهایی مونو تموم کنه

می دیدمش و گریه م گریه تر نمیشد ... بغض تر میشد !

.

" راهی ام نبود ... باز دوباره باد و بارون

چی دیگه مونده برامون .. ما چه کردیم با دلامون ؟؟... "

 

امشب توام نگاهت به گذشته اس

امشب منم نگام به گذشته اس

گذشته ای که تو خوابم نمی دیدم آینده اش اینی باشه که الانه ..

آره فاطمه

اینجا نه شکم ماهیه نه آتش و نه گلستان

اینجا همون جاییه که میخوام بگم و نمیشه

میخوام یه توجیه برای اون گریه ها و شبا و روزا و خاطرات بیارم و نمیشه

میخوام دلیل ِ توانِ پیاده رفتن تا کربلا رو پیدا کنم و نمیشه

میخوام سر از کار شبای هییت این چهار سال در بیارم و نمیشه

میخوام بگم تموم این هشت-نه سال عاشق که هیچ ... من هیـچی نبودم و ...

نمیشه

اره

اینجا ته دنیاست

اینجا اصلا تل زینبیه اس که با نگاه به قتلگاه سرت گیج میره از نزدیکیش !

اینجا ..

حجابِ حجابِ حجابِ

منم ...منم...منم...

منی که

هیچ وقت عاشق نبودم

دروغ محضی بودم ... تا این لحظه ...

.

* سیروان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۵۹
تاسیان ...

یونس را از دل نهنگ ، خدا آزاد کرد

ابراهیم را از دل آتش ، خدا آزاد کرد

یعقوب را از غم فراق ، خدا آزاد کرد

یوسف را از دل چاه ، خدا آزاد کرد

ایوب را از بند ابتلا ، خدا آزاد کرد

خرمشهــر را ... ، خدا آزاد کرد

.

علی را از غمــ ، .... زهـــرا آزاد کرد ... زهرا

و حسین را ... زینب ...................

.

.

نمی دونم اوج غربت حق کی بوده در تاریخ بشر

مسلما شیعه از روضه ی سیلی و صورت نیلی قرن ها سوخته

مسلما از روضه دستهای بسته علی گُر گرفته

مسلمه که از روضه های خیمه و عمه جان زینب بارها جون داده

اما .....

هیچ روضه ای جگرسوزتر از 1178 سال سرگردونی فرزندان زهرا نیست

هیچ دردی نمیتونه عمیق تر از ندیدن اش باشه

اگر این پایین ما جون میدیم با روضه ی مـــادر

شک ندارم اون بالا.... مادر خون گریه میکنه 

با روضه ی نسل های بی ثمری که سرگردونی خودشون و امامشون

تمومی نداره

.

اینکه چقدر دیگه باطل قبای حق به تن ، خود نمایی باید کنه تا بیایی

اینکه چقدر دیگه حق گفته بشه و شنیده نشه تا بیایی

نمیدونم چقدره اما ........

کاش زودترتر بیای ...

کاش..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

 

 .... "فلذا اقا باید این منِ خودمونو بکشیم" ....

.

مهم نیست چقدر یه حرف تکراری باشه

چقدر کلیشه ای

چقدر زده شده...که حالت از شنیدنش بهم بخوره و دلت بخاد هرجا این حرفا هست رو حرف و گوینده بالا بیاری

مهم اینه که از لسان مبارکی تراوش کنه

از دست کریمی بگیری

سر سفره حلال خوری نوش جان کنی

اون وقت تکراری ترین واژه های عالم نو میشن

اونوقت دوست داری دست و دهان گوینده رو ببوسی و طلا بگیری

اونوقت دلت میخاد هزارتا از این حرفای تکراری برات بزنه و تو کیف کنی

حالا جمع کن همه اینارو

با مجلس همه کس ام ........

موسی بن جعفر

 

فعل دوست داشتنت

مسبوق به سابقه اس

حرف امروز و دیروز نیست

...که هنـــوز مـن نــبودم ...که تو در دلم نشستی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۵
تاسیان ...

امروز یه روایت از حضرت رسول .ص. خوندم . .

که باید بزرگ بنویسم بزنم جلوی چشمم :

 

صبـر نیـمی از ایمان و یقیـن همه ی ایمان است " *

 

* : نهج الفصاحه / ص 282  / حدیث 1849

 

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای کرم های ابریشم . . به خدای پروانه ها ایمان داشته باش

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای آدم یقین داشته باش

به خدایی که آدم رو از هیچ آفرید . . به وجودش اورد و مسجود ملائکه اش کرد

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای نوح یقین داشته باش . .

به خدایی که برای کشتی ِ توی بیایون نوح آب فرستاد

خدایی که بنام او کشتی به حرکت در اومد . . از مهلکه در امان موند و به نام او کشتی ایستاد

خدایی که بخشنده ی مهربانه

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای ابراهیم یقین داشته باش . .

خدایی که برای ابراهیم اش کافی بود . .

خدایی که آتش بر ابراهیم گلستان کرد . .

و به خدای اسماعیل !

خدایی که از زیر پاهای اسماعیل ِ تشنه ، تو دل بیابون چشمه ای جاری کرد

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یعقوب ِ از یوسف دور افتاده . . . خدای یعقوب منتظر !

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یوسف ته چاه . . خدای یوسف سالها زندانی . . خدای یوسف از پدر جدا افتاده !!!

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای ایوب ِ سالهای سال در سختی امتحان شده . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای موسی افتاده در رود نیل . . . خدای موسی از آب کشیده شده

به خدای موسی در دل ِشب ، در بیابان گم شده . .

به خدای موسی تنها . .

دلم !

یقین داشته باش . .

به خدای یونس در دل نهنگ . .

دلم !

یقین داشته باش . . .

به خدای محــمّد ِ بلاکش . . . .ص.

به خدای محمد در دل غار . .

به خدای محمد ِ شبهای حراء . . .

دلم . .

صبور باش و یقین داشته باش . . / یقین داشته باش که یقین تو کارها بکند ! /

یقین داشته باش . . .

به پروانه شدن !

به "آدم" شدن . . خلیفة الله شدن و مسجود ملائک شدن !

به سالم رسیدن این کشتی به خشکی

به شکسته شدن بت های این بت خانه و . . به گلستان شدن این آتش !

به جاری شدن چشمه ی حیات در دل بیابان از زیر پایت . .

و به باز آمدن "یوسف" به کنعان ِ جان !

به از دل چاه بیرون آمدن . . از زندان جان بیرون آمدن و عزیز خدا شدن !

به تمام شدن سختی های امتحانات و . . به میوه دادن درخت صبر

به پیدا شدن نور خدا در ظلمات این بیابان . . به . .

به شنیدن صدای خدا !

به نجات از دل نهنگ ِ نفس !

به آمدن خود ِ خود ِ خدا به غار تنهایی ات !

دلم !

یقین داشته باش . .

و تا مضطر نشوی ، یقین نخواهی یافت !

مضطر که شدی . .

خدای آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و یونس و

محمد .ص. . .

خواهد آمد  . . .

خدای تو  . .

خدای جهانیان می آید و . .

تو را به آغوش می کشد . .

خدا می آید و . .

قبل از رسیدن خدا  . . .

چه می شنوم خدایا ؟!

بوی یوسف است که می آید ؟!!!

 

 " امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء " . . .

 

+ تنها که میشی . . ناراحت نشو . . .

وقتی یکی رو کار خصوصی داشته باشی تنهایی میکشیش یه گوشه و . .

خدا که تنهات کرد . . .

یعنی کار خصوصی باهات داره . .

هرچی تنهاتر . . . خصوصی تر .

تنها شدن علامت راهه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۹
تاسیان ...

دنیــا کارَش به جایی می رسد که خـِر ات ! را می گیرد . . .

پنجه می اندازد به گلویت . .

راه نفس ات را محکم می بندد . .

دنیا کارش به جایی می رسد که تو را به بیزاری می کشاند . .

دنیا . .

این دنیای پست . .

این دنیای قفس !

کارش به جایی می رسد که کم کم تو را می کُشد . . .

هوای مسموم اش را نفس می کشی و جزای تو . .

مرگ است . . .

 

هوای روضه اما برای همین است . .

که تو را بر گرداند . .

اصلا خدا حسین را برای لحظه های از دست رفتن تــو خلق کرد !

می دانست یک جای روزگار نفس کشیدن در دنیایی که جزای بی ادبی ات بود ، سخت می شود

می دانست عذاب دلتنگی ، عذاب الیمی ست . .

می دانست و باب الحوائجی خلق کرد برای تو . .

که بابش باب رفع دلتنگی باشد . . .

که خیال نکنی فقط تو هستی که عمری ست زندانی می کشی و . .

یاد زندانی کشیدنش . .

آن هم با آن شکنجه ها و . . آن شکنجه گر . .

داغ این همه سال زندانی ات را از یادت ببرد . . .

آن وقت به اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ی خدا خرده بگیر . .

دل ات می آمد باشی و ذره ای نباشی به دامان مهر این آقای از پدر مهربان تر ؟

دل ات می آمد باشی و زهرایی نداشته باشی که مــــادر صدایش بزنی و . . .

حل شوی در مهر مادری اش !

دل ات می آمد آدم !؟

که باشی و . . .

حسین ای نباشد که نامش بر وجودت خوانده شود و تو بهشت را در همین عالم تجربه کنی ؟

حسین ی که خراباتیان ِعشقش ، نامش را فریاد می زنند و تو می پرسی :

بهشت مگر نباید همین جا باشد ؟

خراباتیان تکیه زده اند بر پشتی هایی و رودهای شیر و عسل هم جاریست

شیرینی محبتت ارباب . .

که مثل رودی در دلم جاری می شود و . .

شیرینی اش تمام عسل های دنیا را از چشمم انداخته . .

مگر این همان رود بهشتی نیست که خدا در قرآنش آورده ؟

زیر سایه تو نشسته ام سینه میزنم

و این مگر همان سایه درختان بهشتی نیست ؟

دلم که هر اراده ای می کند مهیاست !

دلم اراده می کند صدایت کند مهیاست

دلم اراده می کند سلامت دهد . . . مهیاست . .

دلم اراده می کند بر غم ات بگرید ، مهیاست

دلم اراده می کند پسر فاطمه ! صدایت بزند و . .

اصلا بهشت من مدتهاست که مهیاست !

از همان روزهای 5.6 سالگی که آخر صف زنجیر زنان مثل وصله ی ناجور بین آن همه مرد و پسر زنجیر بدست

می شدم و غم ات را ضربه ضربه هوار می کردم بر شانه های کوچکم . .

از همان وقت که اصرار میکردم برای برداشتن زنجیر بزرگتر بجای زنجیر کوچکم ،

و پدر با چه مصیبتی که قانع ام می کرد به اکتفا کردن به همان زنجیر کوچک

از همان شب های مسجد که چراغ ها خاموش بود و زنها با صدای روضه خوان شیون و زاری میکردند

و من . .

من که نه از سر از روضه در می آوردم و نه دلیل این گریه ها را می فهمیدم

فقط یک جای دلم لک میزد من هم سهمی در این گریه ها داشته باشم

و تو خنده ات نمی گیرد اگر بگویم وقتی اشکی نمی آمد چطور برای تو گریه کن می شدم ؟

نخند اما انگشت اشاره ای که آغشته به آب دهانم بود ردی مثل رد اشک از چشم هام به سمت گونه ها

می کشید

و چقدر بهشت تر میشد که می دیدم من هم در این گریه های _ نمیدانم برای چه و که _ سهمی دارم !

هر چند با تقلب !

می بینی پسر فاطمه !؟

بهشت من سالهاست مهیاست و من از ثمره ی درختهای آن هر لحظه میوه ای می چینم

و دروغ چرا ؟

میوه های درخت موسی بن جعفر طمع اش چیز دیگری ست . .

باید از جاهای خوش آب و هوای بهشت باشد !؟ نیست ؟!

 

اینکه شما خاندان رسول خدا چطور می آیید در دل آدم جا باز می کنید . . .

چه می گویم ؟!

ذرات وجودم که قائم به محبت شماست . . .

منی که خاکم با آب محبت شما سرشته شده . .

با اشک روضه ها سرشته شده . .

جز هوای روضه هاتان جای دیگر نمی توانم ، که نفس بکشم . .

اصلا همین است که نفس های حرمی ام عمیق ترین نفس های عمرم بوده . . .

اصلا خدا نمی توانست طور دیگری مرا خلق کند . . .

اصلا از چه مرا خلق میکرد ؟

می گویند خدا آدم را از هیچ آفرید و من می گویم از محبت شما !

خواست عشقش را نشان دهد شما را آفرید . .

عاشق تر شد و خواست

ذوقش را نشان دهد . .

مرا آفرید . .

عالم عاشق شد و خدا عاشق تر . .

عالم عاشق تر شد و . .

خدا عاشق تر از این حرفها . .

خب خدا بود و باید عاشق تر از مخلوق می بود !

این شد که کار به اینجا رسید . .

این شد که امشب خدا برای من گریه میکرد و . .

من برای خدا . . .

خدا دلش تنگ بود و . .

من دلم تنگ تر . . .

خدا عاشق بود و . .

مجبورم میکرد عاشق باشم . . .

خدا می بارید و زمین های خیابان را می شست و . .

من گریه می کردم و غبار این همه فاصله را می شستم . . .

خدا گریه می کرد و عشقش را فریاد میزد . . .

من گریه می کردم و عشقش را اعتراف می کردم . .

خدا گریه می کرد و در آغوش میفشردم . .

من گریه می کردم و در آغوشش گم می شدم . . حل می شدم . .

و آن میان . .

نام حسین بود که این عشق بازی راه انداخته بود . .

خدا عاشق بود . . قبول !

اما حتم دارم از روزی که تو را آفرید . .

طور دیگری عاشق بود !!!

.

 

+ درست که واژه ها همه چیز را خراب می کنند . .

درست که نمی شود هر آنچه هست را گفت آقا . .

اما . . .

این دستها به ثبت این شبها معتاد است . .

می نویسم یادم نرود . . عالم یادش نرود . .

می نویسم خدا بخواند بخندد .................

++ مگر چنبار به دنیا اومدیم که این همه می میریم خــدا ؟!

+++ به آینه میگم . .

نباش . .

نباش که دیگه کسیو نگران نکنی . . .

کسیو نرنجونی . .

کسیو ( دیوونه ) نکنی . .

کسیو . . .

و یه شب از این شبها . .

زورم اگر برسه . .

آینه رو میشکونم . . . ................

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۷
تاسیان ...