" و أمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فحَدِّثْ " ...*
نعمت ، بلای "چشم هات" بود که بر ما نازل شد
نعمت ، "نامت" بود که کلام به گفتنش آغازیدم ...
که هر با در پی ِ افتادن ها ، پدر و مادر بجای گرفتن دستم به تکرار نام تو از خاک بلندم میکردن
که هر افتاده ای به تکرار نام تو قائم میشه
که اسم تو قوام دلم بود تموم این سالها
" که هنوز من نبودم ، که تو در دلم نشستی ..."
.
.
وقتی احساس غلبه کنه پای منطق میلنگه
تو اما منطقی ترین احساس منی
تو یقینی ترین تردید من
تو نزدیکترین دور به من
تو آشناترین غریبه با من
تو "خودم" ترین "غیر" ...
تو "همه چیزم" ترین کسی که ندیدمت
تو همه چیزی هستی که "دارم" و "ندارم"
که "میخوام" و "نمیخوام"
که "هستی" و "نیستی"
تو جامع اضدادی و من .......
.
غریق دریای خواستنت ....
.
هیچی اندازه صدای تیک تیک ساعت اعصاب خورد کن نیست !
.
هیچی اندازه صدای جاروی رفتگر شهرداری ، این ساعت شب ، دوست داشتنی نیست
.
سوره بلد عبدالباسطو که گوش میدی
انگار نشستی داری صحبت کردن خدا با پیامبرش رو تماشا میکنی
یعنی خدا میتونه با لحن دیگه ای گفته باشه این کلماتو ؟؟؟!
.
منتظریم بیای و صوت حجازی ت رو بشنویم
منظریم بیای و ...خیلی چیزها .....
.
آشفته یعنی من ...
حیران هم یعنی من ...
نگاه یعنی ............ تو
.
* ضحی-11