تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۳۶ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۵۹
تاسیان ...

صدای پیامای گوشیش

مثل صدایی بود که روی پیام های «اون» گذاشتم

دوسه باری صداش بلند میشه

من تو دلم: لطفا سایلنتش کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۲۹
تاسیان ...

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۵
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۳۹
تاسیان ...

هذیون دارم

اما جون گفتن اش رو نه!:)

.

تمام‌روز خودمو مشغول کردم که تهش

اینجوری کج بیفتم گوشه تخت؟!-_-

.

واقعا اونم قدر من اذیت میشه؟!

اونم مث من مریض و زار و‌نزار میشه؟!

امیدوارم نشه

ولی برام سواله واقعا..

.

میخام بگم خستم از درد و مرض

ولی...

فقط میگم راضی ام به رضات...

تلاشمم برای خوب شدن میکنم

اگر نخواستی نمیشه دیگه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۰۶
تاسیان ...

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

.

نمیدونم دیروز چه اتفاقی افتاد که ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۳۷
تاسیان ...

همین یک دقیقه پیش بالاخره رسیدم خونه

ولو میشم روی تخت

و بجای گریه که شدیدا بهش احتیاج دارم

و بجای داد و جیغ که فک میکنم شاید خالیم کنه

پناه میبرم به نوشتن

نمیدونم چرا عصر، یکباره انقدر حالم بد شد

با وجود تجربه بالابلندی که انواع درد دارم

در نوع خودش نو و بدیع بود:)

اون لحظه طوری بود که دوست داشتم دستم رو بذارم روی سرم

و فقط جیغ بکشم

و هرکی دورم بود لت و پاره کنم

یک حس انزجار شدید

سر درد و سرگیجه و تهوع و ...

قابل وصف نیست واقعا

یک سر درد معمولی نبود

انگار افسار یه دیوونه رو در من ول کرده باشن

اما با تمام توان ایستادگی کردم:))

و سکوت کردم

نمیدونم چجوری

ولی فقط سکوت کردم!

.

حس های مختلفی هجوم اورده بودن

یه برون ریزی بی هوای شدید

از همه بدم میومد

و روحم بهونه شو میگرف

بعد از مدتها تو خودم ناله زدم که من ....رو میخام

و گریه ای که جلوش رو گرفتم

فقط احتیاج داشتم که باشه اون لحظه

و انقدر دیوونه شده بودم از فشار این خواستن

که اگر اونقدر بدحال نبودم شاید کار دست خودم میدادم

.

هذیون اینطوری شکل میگیره...

حرف های نگفته ی روح

میشه دردهای ممتد جسم

و میریزه به همه تن و جونت

و میشه تب

نه لزوما تب جسمی

گاهی فقط روحت تب میکنه

و باز دردهای ممتد جسم میشن هذیون ها

میشن حس های وحشی 

میشن تهوع و سرگیجه 

میشن شیدایی کلمات

میشن همین حرفای بی سروته این متن

گاهی برای فرار از واقعیت

چی دارم میگم واقعا؟!

 

نوشتن نتونست نیازم به جیغ و گریه رو مرتفع کنه

همچنان دوست دارم گریه کنم

از خستگی

از دلتنگی

و از درد

خسته از درد و دلتنگی 

دردناک از خستگی و دلتنگی

دلتنگ از درد و خستگی

با همین شدت این سه چرخه هم رو تقویت میکنن

.

اولش

_منظورم اول روزه که بیدار شدم_

باز تموم شب تا اخرین لحظه ای که چشمام رو باز کنم

خوابش رو میدیدم

منطقیش اینه که بخشی از شب رو خواب ببینی

و از وقتی هشیاری به سطح بالاتری میاد 

و عمق خواب کم میشه

و تو خودت رو حس میکنی در جسمت و بیدار میشی،

خوابی درکار نباشه

اما با تمام قدرت تا یک آن! قبل از باز شدن چشمام خواب میبینم

به محض بیدار شدن توی گوشیم مینویسمش تا بیخیالش شم

اما شاید از همون جا شروع شد ...

.

گاهی از شدت فشار این خوابها

دوست دارم برم یقه شو بگیرم

و بگم دست از سرم بردار،چی میخوای از جونم،تروخدا ولم کن

به اینجا که میرسم ولی،اول گریه ام میگیره

و بعد متوجه میشم چقدر فکر احمقانه ایه

.

زنها فقط از مردی که دوسش دارن عصبانی میشن

زنها فقط به مردی که واقعا دوسش داشته باشن فرصت میدن

و در اخر،زنها بعد از فرصت دادن ها،و تلاشهای زیاد،علیرغم

علاقه شون،میتونن رابطه رو ترک کنن

.

صداش تو گوشمه وقتی با خنده( که خنده ای از سر درد بود)

میگفت «تو از تموم کردن رابطه پشیمون نیستی

واقعاااا هم پشیمون نیستی»

آره... پشیمون نیستم

آره من همونی ام که رابطه رو تموم کردم

آره من همونی ام که پشیمون نیستم

و آره من همونی ام که دارم بخاطر 

تصمیمی که ازش پشیمون هم نیستم

نابود میشم....

.

بالاخره گریه میکنم

دقایقی دست از نوشتن برمیدارم

و بعد با همون اشک به‌نوشتن ادامه میدم

حس تنفر و انزجار هنوز باهامه

یهو،بی دلیل،بی متعَلق خاصی

نمیتونم مهربون باشم در این لحظه

نمیخوام که باشم

و نیاز دارم علیرغم نامهربونیم

یکی باهام واقعا مهربون باشه

دل نازکم

خیلی دل نازک.

.

ولی لااقل اینطور نیست که من بدحال و ناراحت و بهم ریخته باشم

و بابتش توبیخ شم

باهام قهر شه

پیادم کنه و بره بی اونکه براش مهم باشه اون وقت شب تو خیابون تنها و ناراحت...

بگذریم

واقعا خوب نیستم‌...

من دیگه چیزی نمیگم...باشه برای بعدا:)))

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۳
تاسیان ...

سخت ترین قسمتش،شبهاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۲۶
تاسیان ...

سرم دردناکه

خوندن نوشته های یک غریبه هم حالم رو بدتر کرد

و اشکهام رو جاری

از تجربیات و حس های مشابه

درسته من عمق فاجعه روزامو رد کردم

و الحمدلله اون حال وحشتناک کشنده ...برطرف شد

 

 این روزا با سرعت و شدت خیلی کمی تحلیل میرم

و وقتایی هم هست که حال خوبی دارم

حال خوب نه شاااادی

رضا !

نمیدونم شاید رضا از ارکانی تشکیل شده باشه

مثل ارامش،پذیرش،شادی،نشاط،پویایی و...

اگر اینطور باشه نمیشه گفت یک رضای حقیقی و کامله

من فقط پذیرفتم 

و بالطبع اروم شدم

اما هنوز چشم هام خالیه...

 

سرم درد میکنه ولی میخوام بنویسم

اما اینها هم حرفایی نیستن که میخواستم بزنم

بی فکر مینویسم...که نوشته باشم

که شاید سرم سبک شه

از دکتر رفتن خسته شدم راستش

اما تحمل درد و مریضی هم ندارم

از درد کشیدن خسته ام

نوشته بود

«انسانهایی که روحشان آسیب دیده

از جسم خود انتقام میگیرند»

حرف دقیقی بود

برای منی که مشکل جسمی ندارم و همش مریضم

میشه گفت صدق میکنه

دکتر ... وقتی نبودم به س گفته بود

همش روحیه! این مشکل جسمی نداره

مشاورم میگفت تو با درد...خودتو تنبیه میکنی

برای همین حالتو بهتر میکنه 

:) ما ادری

حالا البته خیلی بهترم از اون روزا

یبار به ...گفته بودم نجف برم خوب میشم

و همینطور بود

نجف از مرگ نجاتم داد

اما وقتی نوشته هاشونو میخونم 

به معنای واقعی کلمه لمس میکنم چی‌میکشن

میخوام بگم بهشون این روزام میگذرن...

که ان مع العسر یسرا...

_( اشتباهی تایپ میکنم ان مع العسر سیرا..)

و لبخند میزنم به اشتباهم...

که شاید خیلی هم اشتباه نبود :)_

اره خلاصه..‌ میخوام بعنوان یه همدرد بگم، واااقعا میگذره

اما دیگه، میدونم گفتن این حرفا گاهی نه تنها امیدوار نمیکنه

و سبک‌ نمیکنه

که گاهی انقدر غرق شدی که شنیدن این حرفا درداور و توهین امیز بنظر میرسه

یاد آهنگ بغل مهیار افتادم یهو:)

البت که از شبای گریه با این اهنگ خیلی میگذره

ولی خب...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

شمار وبهایی که میخونم بیشتر و بیشتر میشه

بعد از نوشتن،خوندن واقعا کمک کننده اس

وقتی با قلم دیگه ای حرفهای توی فکرت رو میخونی

خالی کننده،خنک کننده،سبک کننده،جذاب،دلنشین،از تنهایی در آورنده

و خیلی چیزهای دیگه اس

اینه که اگر هم نشه همه چیزهارو نوشت

میشه خیلی چیزهارو خوند

.

تاحالا شاید دوسه باری شده

وبی رو دیدم و فکر کردم اونه و جا خوردم

بعد بیشتر و بیشتر خوندمش

و تهش 

تهش

به این رسیدم که بیشتر دوووست داشتم که این وبش باشه:)

در ادامه توهماتم

.

چندین بار وبهایی دیدم که حس اشنایی داشتن

و یکبار یادمه وبی دیدم که فک کردم خودمم :)) 

خلاصه دنیای نوشتن

دنیای جالبیه

و اگر نوشتن نبود

ادمهایی مثل من راهی برای گفتن نداشتن

حالا گرچه نوشتن هم خیلی ابزار محدودی هست

ولی به از هیچیه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۵۴
تاسیان ...

خوابامو یادمم نمیمونه حتی ها

ولی همون خوابی که یادمم نمیاد

گند میزنه ب کل حال و روزم

:/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۱۱
تاسیان ...

‏فیا لیت أن الدهر یدنی أحبّتی
إلیّ کما یدنی إلیّ مصائبی..!

.

رنج فراق هست و

امید وصال نیست

 

این هست و نیست کاش

که زیر و زبر شود !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۲
تاسیان ...

گفت 

عشقی که به گریه رسیده باشه

هیچوقت دروغ نبوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۴
تاسیان ...

دل تنگی

دل نازک میکنه ادمو

هر کلیپی اشکمو درمیاره

وقتی نگاه میکردم و دلتنگ تر میشدم برای مشهد

حالم تغییر کرد یکباره

از اون همه درد که میخواستم شفاشو بگیرم

از اون همه خواسته و درخواست و دعا و ..

هیچ چیز باقی نمونده بود 

هیچ چیز جز تمنای اینکه نگاااااهم کن

و گرچه،اون نگاه همه اون خواسته ها و بیش از اون رو در خودش داره

و گرچه ما محتاج ترینیم به اجابتشون

ولی فقط

فقط

و فقطططط

محض نگاه امام رو میخواستم

میخواستم توی نگاهش غرررق شم

هیچ شم

فانی و ذوب شم تو محض نگاهش...

و فقط این از وجودم میگذشت

که اگر توووو میخوای که من در این حالت باشم

اگر تو خیرم رو‌ در این میبینی

من راضی ام و چیز دیگه ای نمیخوام

( این حال عارضی بود...در من ثابتش کن)

.

اقا...

هیچ نمیخوام

میخوام که هیچ نخوام

.

تا چی بخوان برای حرم....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

الحمدلله که مارو گریه کن شما افریدن

الحمدلله که شما هستید تا ما توی این دنیای بی در و پیکرِ سخت

و فرساینده

نمیریم

غرق نشیم

تنها نمونیم

الحمدلله که مادر دعامون کرد...

الحمدلله که منت گذاشت سر ما و شما رو برای ما فرستاد تو این دنیای پست

که نمونیم توش و فرو بریم

دلم چقد هوای دعای عرفه رو کرد

طوریکه حسین...تصویر میکنه ستایش رو

طوریکه که ما.... اشک میشیم از شوق و خوشبختی و عشق

ولی دلتنگی غریبی دارم

که نمیدونم چطور باید رفعش کنم

نجوا و اشک تسکینه

اما فقط تسکینه

حرم تسکینه

ذکر تسکینه

راه های تسکین زیاده

اما چطور قرار بگیره این روح

وقتی آغوشتو میخواد!؟

دلم برای تک تکشون تنگه

یه دلتنگی غررریب...

بیش از هرچیز

برای رحمت واسعه اش

برای اون وجود لطیف 

برای اون مهربونی بی حد

.

گفت روح قویه

ما روحو خیلی ضعیف میدونیم

راست میگفت

روح وقتی یکم

فقط یکممممم، هواااای اوج و پرواز هم به سرش میزنه

سر از جاهایی در میاره

که عقل هم بهش قد نمیده

ولی دل روحو میکشه میبره اونجاها

که نه‌چشمی دیده

نه گوشی شنیده

.

اشک

اشک

اشک

یابن امی....یابن امی...یابن امی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۳۱
تاسیان ...

خوابم میاااااد

اما نمیرررره

.

نصف شب یهو؛

....ام چرا باید بره داخل؟!-_-

.

فک کنم یه دوست جدید پیدا کردم

.

سلامتی نعمتیه که شکرش ممکن نیست

.

امشب تو مالکیت معنوی

دیدم یه «دوستت دارم»

سرقت ادبی شده ازم!:))

مدتهاااا پیش البته :)

.

یه کلیپی بود

به طرف میگه حاضری عشقتو در مقابل پول زیاد بذاری کنار

طرف اول میگه نه

بعد میگه نه یه لحظه

پول خیلی خیلی زیاد اره

:))

.

با اون حال تو گرما میرفتم سمت مترو

نگام رف سمت آسمون که خیلی خوشگل آبی بود

با برگایی که با نسیم ملایم ذاکر بودن

منم همنوا شدم باهاشون

با لبخند رضایت

که شکر

شکرت

شکرت

الحمدلله

حالام

از همین نقطه ی تاریک دنیا

لک الحمد علی حسن بلائک و ...و...و...

.

۹ روز تا دیدار...:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۱۹
تاسیان ...

چــرا ؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۰۱
تاسیان ...

امروز میخاستم برم انتخاب واحد

انداختمش فردا 

حوصلللله درس و موارد مربوطه شو ندارم

ولی خب باید رفت

فردا میرم.

.

نهار خونه .... بودیم

تا عصر.

بعد رفتم دکتر

بهترم.

(البته اصلش بعد کربلا بود خوب شدم

خیلی بهتر شدم بعدش 

شفا گرفتم حقیقتا:)) )

اما خب هنوز .... ام درگیره

الانم یجوری شلم و حجم دردام کم شده

و ....ام سبک شده

که دردای دیگم به چشمم نمیاد

و در حالت شولِکس و ریلکسی ام که دلم میخواد بخوابم تخت

اگر نزنه سرم البته و بیخواب شم

البته عصر تا دکتر بیاد

یک ساعت یا بیشتر پشت میزش خوابیدم-_-

توی اون شلوغی

انگار بیهوشی زدن بهم یهو

.

چه روزایی رو پشت سر گذاشتیم دختر:)

الحمدلله .... الحمدلله 

.

میدونی دلم چی خواسته؟!

دلم خواسته برم مکه

و چادر سیاه کعبه رو تو دست بگیرم

در آغوشش بکشم

سرم رو بهش تکیه بدم

دورش بچرخم...

دورش بچرخم

اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۳۱
تاسیان ...

دوهفته ایه که شروع کردم به خوندن در بیان

مدتهای طولانی _بیش از دوسال_بود,که کسیو نمیخوندم

دنبال نمیکردم

ولی شروع کردم به فالو آنفالو کردن

البته که پنهااان

فقط به اینهایی که انقد راحت و صریح و ساده

از احساسشون و افکارشون مینویسن غبطه میخورم واقعا

خیلی اوقات میگم، عه

چقد شبیه تجربه منه ولی چقد طبیعی و ساده عنوانش کرده

بعد فک میکنم نوشته هام خیلی تراژدی، و دراماتیکه حتی

شاید!

نمیدونم!

اگر بعنوان یه شخص از بیرون نگاهشون کنم اینطور بنظر میاد

و اگر از نزدیک بعنوان خودم فکر کنم بهشون،

خب من همینطوری درک و حسشون میکنم

چی میگم:))

کاش یاد میگرفتیم بدون ترس از هرچیزی

هرررچیزی

فکر و حسمون رو درمیون بذاریم باهم

این چیزیه که این روزا بهش فک میکنم

و به خودمون حق میدم

و درک میکنم چطور شد که ..اینطور شد

.

ولی هرچی فک کردم

بنظرم چیزی بعنوان خوب تموم کردن

یا تموم کردنِ خوب

نداریم.

:)

.

+

اهنگ زخم شروین پلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۴۹
تاسیان ...

چرا انقد فکرای این دو روزه ام غیر قابل پخشه؟!-_-

.

امشب با خودم رفتم بیرون بستنی خوردیم

قبلش برا م هدیه و چیزمیز بردم خوشال شه

بعدش ف نرسید بیاد ، اومدم خونه

.

کاش الان اول مهر بود

.

من دیگ اون ادم قدیم نیستم

اما من همون ادم قدیمم

میفهمی؟!!!!

.

... گف علت و حکمت محبت،سنخیت است

....گفت ارواح هم جنس و هم سنخ هم رو جذب میکنن

حتی اگر رفتی تو سالنی و جای خالی زیاد بود و تو

پیش شخص خاصی نشستی ،به اون شبیهی

....گف سنخیت میتونه منفی باشه

که با اصلاحش برطرف میشه

.

روانشناسی میگه جذب شدید در همون جلسه اول 

نشونه اینه که احتمال زیاد

بخاطر تله های روانیت جذبش شدی ناخوداگاه

و باید محتاط باشی

یعنی مثلااا اگر محبت کمی دریافت کردی در زندگی

شدیدا جذب کسی میشی که سرده و محبتش رو دریغ میکنه

اگر حس شرم و گناه زیادی بهت دادن در زندگی و تجربش کردی

جذب کسی میشی که مدام حس گناه بهت بده

اگر....

.

دل میگه به عشق در نگاه اول معتقدم

.

چه کشش مثبت،چه کشش منفی،چه سنخیت مثبت چه منفی

چه افتادن در تله خود

چه امتحان

چه عقوبت

چه معیشت ضنک

چه ربوبیت و تربیت

چه رشد

چه لطف و لطف و لطف

چه عشق

چه تلک الایام نداولها بین الناس

چه هرچیز دیگه

شکرت

من راضی ام

درد داره ها

سخت هستا

سوزش عمیق داره ها

ولی از تووووووو و عمل و علم و حکمت و رحمت و نقمت و ...

از همه چیزت راضی ام

توام رضا شو ازم....

.

خودم دربارش چطور فکر میکنم؟!!

همه ی اینها هست و نیست!

یه چیزی بین همه اینا هست و نیست...

نمیشه گف قطعا حرف اون عارفه

یا حرف اون دوست

یا حرف اون روانشناس

یا حرف فلانی و بهمانی

توضیح اینکه همه اینها هست و نیست هم،

با کلمات سخت و بلکه غیرممکنه

چیزی از جنس غیر ماده اس

که توی قلبم لمسش میکنم

لمس که نه

میبینمش

از پشت یک پرده که گهگداری به نسیمی کنار میره

به نسیم رحمتشون

این شد که رضا شدم

حالا اگر دیدارِ رضا هم برسه ...

لطفشون زیاده باد...

رضاتر شم

و اونها هم رضا شن

و بخونم زیر لب...

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

شب صبح میشه...

شب بعد از تاریکترین لحظه تموم میشه

به خدای یونس....

.

از امیدهای احمقانم هم

باید بنویسم؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۸
تاسیان ...

بلیط گرفتم برا هفته اول مهر

الحمدلله

جیغ و دست و هورا....

.

.

رزقه ،لطفه،دعوته هرچیه... شیرینه این دیدارها...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۹
تاسیان ...

اگر میشد نخوابم تا خوابی نبینم

حتما همینکارو میکردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۹
تاسیان ...

تقوا نبوده علت شب زنده داری ام...

.

نگفته بودم به خوابم نیا...؟!!!

.

دلم برا ،ز،خ ا،ت،ز س و....یعالمه ادم دیگ تنگ شده

.

دلم جمکران میخواد.زیاد.زیاددددد

.

امروز که نه،فردام نه ،پسفردام...شاید شد

.

وقتی فک میکنم یه دختر۲۶_۲۷ ساله بودم...

انگار هزار سال گذشته ها ولی...

چقد زیاد...

.

حذف شد

.

هه

.

پیر نیستم

ولی جوونم نیستم

امیدوار نیستم خیلی

ولی ناامیدم نیستم اصلا

خسته نیستم

ولی انرژی هم ندارم

غمگین نیستم

ولی شاد هم نیستم

نمیخام بمیرم

اما زندگی کردنم بلد نیستم.

.

چرا تو بین الحرمین 

چرا تو صحن که رفتم

هیچی هیچی هیچی نگفتم؟!!!

حتی هیچی

نگاه محض بودم

اون چند ساعت خیلی کم بود برای ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۰۱
تاسیان ...

وقتی دلم دلتنگ میشه

وقتی سخت میشه

استغفار میکنم و صلوات...

برای اون بیشتر

برای اون بیشتر.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۳۷
تاسیان ...

از ذهنم گذشت

اگر یکبار دیگه از نزدیک ببینمش

چه حسی دارم!؟؟؟

.

و به جوابی نرسیدم

....

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۹
تاسیان ...

گاهی شبا

به سرم میزنه که در همین تاریخ

سال گذشته یا قبلترش در چه حالی بودم

نوشته در این تاریخ یافت نشد و عقب رفتم تا

رسیدم به سال ۹۹

و چند نوشته ای که مربوط به اون بود

حسم در اون لحظاتو به یاد اوردم

جالب،عجیب،و دردناک بود این یاداوری

چرا که....

.

.

+ اون شبا خوندشون...

حالا ولی یادش نیس قطعا

همونطور که خودم...

شاید یه حسی که خیلی خیلی خیلی زیاد

باهاش تجربه کردم

دلتنگی بود

دلتنگی خوب،دلتنگی بد..

چراشو نمیدونم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۳۱
تاسیان ...

میدونی

این داستان چهار ساله رو

خیلی جورا میشه تحلیل کرد

همشونم درست میتونن باشن

از هر زاویه میشه یجور تفسیرش کرد

ولی چیزی که امروز شنیدم

همون چیزی بود که از اول بارها بهش فکر کردم

بعد فراموش شد حتی

ولی حالام که بالا اومده

نه همونطور که اون وقتا بهش فکر میکردم،درکش کردم

چون من ادم قبل نیستم

الفاظ همون الفاظن

ولی درک و فهم دیگه ای ازشون دارم

اثر دیگه ای روی من میذارن

منشا این نگاهم، احساساسات و افکار دیگه ای هستن

این نگاه، از نو،از ادم جدیدی متولد شده ...

 

که کسی که به خودش ظلم میکنه

_در بخش معنوی و اسمونی خودش_

و رابطش با معشوق های اسمونی خودش

با اله خودش

اولیا و موالی خودش

خانواده اسمونی خودش مخدوش میشه،

قطع یا کمرنگ میشه،

فاصله میگیره،

خدا دچاااار عشق های زمینی ش میکنه

و این کفاره فراموشی خداست!

که له بشه،تحقیر شه،خوار و ذلیل شه

عشق بده و ناکام بمونه

.

به نقل از حضرت صادق ع...

.

نه که چون خدا غیوره و طاقت غیر نداره

اگر خدا بود و عشق هم ریشه هاش تو این عشق بود

خداهم آب میده پای درخت عشقت

اگر اصل خدا بود...خودش محبت رو هم تو زندگیت زیاد میکنه

ولی طبیعیِ حذف خدا همینه

اون روز که خدام کوچیک و حقیر شد

بدجنس شد

ناصر نبود

رحمان رحیم نبود

غفور و ستار نبود

کریم نبود

اون وقتا بود که گم شدم

و همون وقتا بود که ....

.

.

گفتی توبه چیزی جز اقرار نیست

به بیش از اینام اقرار میکنم

و شکر که اذن اقرار دادی بعد این سالها

سوووختم

از سختیا 

از حس خسران

از عمر و جونی و سرمایه برباد داده

سوختم و عقوبت شدم همینجا

بیش از اینم اگر حقمه

تو راضی نشو بهش که به ضعف بنده ات واقفی

رضا شو ازم....که راضی ام به حکم ات....

.

لک الحمد

.

الحمدلله...کما هو اهله

.

به دعای کم...

برای اون شخص هم

راضی نمیشم

بیش از خودم برای اون خیر میخوام

چونکه اون.........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۵۵
تاسیان ...

دنبال بلیط مشهدم

برای هفته اول مهر

هنوز بلیطارو باز نکردن

ولی کش بطلبی

هفت ماه گذشته

وقتی میرفتم کربلا بعد پنج ساااال

با تموم عطشم برای نجف

وقتی س که راهی حرمت بود گفت توجای بهتری میری

و در لحظه از ذهنم گذشت هفت امام رو زیارت میکنم عملا در این سفر

اما برای یک‌لحظه بغض شدم و حسود ک کااااش مشهد هم میشد برم همزمان

یعنی میخوام بگم..‌...

اصن چی میگم

تو توی حال اون لحظه ی من حاضر بودی

میدونی چی میخوام بگم که این کلمات قاصرن...

و بله

کلهم نور واحد

و بله ... من کشته ی شاه نجفم

ولی یادم نمیره انیس النفوسم تو روزای بی کسی

حسینم تو شبای بی کربلایی

پدر و مادر و رفیقم تو روزای سخت

کی بود

که حرمش پناهم بود....

 

نمیشه یجوری من برای همه شما بمیرم؟!

برای هرکدومتون جداگونه منظورمه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۰
تاسیان ...

خواب دیدنت آزارم میده

وقتی ندارمت..

به خوابم کاش نیای...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۴۸
تاسیان ...

کاش میشد برگردم نجف

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۴۶
تاسیان ...

پشیمونم که سفرم،اونم بعد پنج سال انقدر کوتاه بود

گرچه اونا خواستن لابد که اینطور باشه

راضیم

شکر

ولی خیلی دلتنگ و بیتابم

حس نرفته هارو دارم حتا یجورایی

مثل یه خواب کوتاه بود‌..

تو حسرت لحظاتی هستم که قدر کافی،قدرشونو ندونستم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۴۲
تاسیان ...

۱.

چهارشنبه اومدم ایران

مشایه نرفتیم

گرچه پیاده زیاد رفتیم

بعد از پنج سال

بهترین اتفاقی بود که میشد بیفته

یجور پایان خوش بر اینهمه اتفاق تلخ

با تموم دردهایی که داشتم

حتی خیلی دعا نکردم

زبونم نمیچرخید

حتی وقتی از این زاویه

 

ایستاده بودم و میشد گفت

« آمدمت که بنگرم، گریه نمی دهد امان»

 

وقتی روی پا بیقراری میکردم

تنها تونستم بگم که دلتنگتم...

اره از ذهنم گذشت،

که زندگی خیلی بهم سخت میگذره

دنیا برام خیلی سخته

ولی...

نه سخت تر از ندیدنت....

دلتنگتم....

 

ولی بعد

وقتی برگشتم

و حسرت خوردم کمی،که چرا بیشتر اصرار و دعا نکردم

چرا عرض نیاز و مشکل نکردم

چرا اینهمه مشکل رو پیش مشکل گشا ابراز نکردم

چرا...

بعدش یه صدایی گفت

امام از پدر و مادر مهربونتره

و از تو به نیازها واقف تره

چه نیاز به گفتن

مگر میشه امام تورو ببینه 

تو رو به دیدار بطلبه

و کاری نکنه

اصلا همین دیدار جواب تمام سوال هات نبود مگر؟!

و حالا که دو روز میگذره

راضی ام

ارومم

دیگه از درد به خودم نمیپیچم

دیگه دنیا هوار نمیشه سرم رووم سنگینی کنه

[میشه گفت شفا گرفتم!؟:))))]

دیگه از اون همه خوف و حزن خبری نیست

و رضا شدم

به تقدیرش

به بالا پایین های این چند سال

به تلخی ها و سختی ها

دیگه به خودمم سخت نمیگیرم

خودم رو بابت گذشته سرزنش نمیکنم

حسرت گذشته، لحظه هام رو نمی سوزونه

دیگه حس خسران

حس دوست داشته نشدن

حس شکست

و....

همه تلخی هایی که این عشق بهم چشونده بود

آسون شدن

نه خوشیا و اتفاقات خوبش قلبم رو فشرده میکنه

نه تلخی هاش کامم رو تلخ

مثل یک نظاره گر....فقط نگاهش میکنم

و به دست جریان زمان و زندگی میسپرمش

و راضی ام به رضاش....

.

.

۲.

گفته بودم میخوام بندازمش بره

و امشب که از بیرون اومدم

جای خالیش روی کتابخونه به چشم میاد

سبد گل خواستگاری

که برخلاف نظر مادرش،که میگف گلاش جور نبودن و خوب نشد

من بینهایت دوسش داشتم

و برام زیبا بود

و حالا بعد ده ماه دیگه نیست

اگر یک هفته پیش بود حتی

قلبم از نبودنش متلاطم میشد 

ولی حالا ارومم

فقط یه دسته گل خشک بود

که وقتش بود ....

.

۳.

امشب شب تولدمه

فکر نمیکنم سی سالگی بحران داشته باشه

توی هر سنی میشه احساس پیری،بحران،شکست،ناکامی و ... رو تجربه کرد

همونطور که در هر سنی میشه حس خوشبختی و رضایت و جوونی و .. کرد

منم در این لحظه لااقل

و بعد از سی ساله شدن در کنار امام....

اروم و راضی ام همونطور که گفتم

و بدون امید الکی،یا ناامیدی الکی!

درحد توانم زندگیم رو پیش میبرم

.

من ازت راضی شدم....

توام ازم راضی شو. :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۳
تاسیان ...

یَا سَادَتِی وَ مَوَالِیَّ إِنِّی تَوَجَّهْتُ بِکُمْ أَئِمَّتِی وَ عُدَّتِی لِیَوْمِ فَقْرِی وَ حَاجَتِی إلَی اللَّهِ 

 

وَ تَوَسَّلْتُ بِکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ اسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ إِلَی اللَّهِ 

 

فَاشْفَعُوا لِی عِنْدَ اللَّهِ وَ اسْتَنْقِذُونِی مِنْ ذُنُوبِی عِنْدَ اللَّهِ 

 

.

.

عراقم

به سمت سامرا و کاظمین

زنده ام

درد دارم

و امید بسیار

و دلگرمی بسیارتر

پیش کَسانم...بی کس و بی پناه نیستم دیگر

الحمدلله.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۵۶
تاسیان ...

بعد از دوسه بار کنسلی

و درحالیکه دوست داشتم، ولی توانی در خودم نمیدیدم برای رفتن

ظهر یهویی جور شد 

فقط اینکه اگر اونا بخوان

حتی اگر تو اراده ای نداشته باشی

یا اراده ضعیفی داشته باشی....

میشه!

راستش اولین باره دارم اینطوری میرم

همیشه قبلش کلی توسل و دلشوره و تمنای خواستن و شدن و رفتن داشتم

هر زیارتی

ولی اینبار گرچه مدتهاست عجیب دلتنگ ضریح امیرالمومنین هستم

ولی سوز و تمنایی نبود بخاطر ضعف شدید جسمی روحیم

حتی کمی بی میل بودم بخاطر شرایط خاص اربعین

ولی خب...

لطفشون اینبار این شکلی شامل این کمترین شد...

هنوزم باورم نمیشه این فراق پنج ساله تموم شد:)

باورم نمیشه

الحمدلله کما هو اهله....

.

بازم مینویسم

فعلا نمازه نماز:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۰۹
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۱۸
تاسیان ...

بی فکر عنوان میزنم

ثانیه ای قبل واژه ها تو سرم رژه میرفتن و بعضی جملات شکل هم گرفته بودن

اما حالا ...

نمیدونم چه مدته ننوشتم

فقط میدونم توی این سه ماه و اندی از رفتن مجددش،

این اولین باره میخوام نوشتن رو «شروع کنم»

با کاغذ دیگه غریبم

حوصلم نمیگیره بنویسم

و خب... اینجاهم خواننده ای هم نداره

پس راحتترم

با اینحال در تلاشم با کاغذ قلم مثل قدیم انس بگیرم

.

میشه گفت به شکل معجزه آسایی ،یجورایی جور شد برم اربعین

یعنی شرایط بیرونی فراهم شد

فقط این جسم و روح فرسوده من بود که نهایتا،

زانوی غم بغل کرد و ....نرفت!:)

نمیدونم با چه کلماتی این خستگی رو توصیف کنم که کمی حق مطلب ادا بشه

فقط انگار همه ام ،به تمامه فرسوده شده

انگار جسمم یه قالب تهی از روحه که در بدترین شکل از حیات نباتیش بسر میبره

قلبم تمام روز درد میکنه

تمام تنم گره و درهم تنیده اس

و خالی...به معنای واقعی خالی

و حتی این حداقل کارهایی که میکنه هم نمیدونم چطور انجام میده

انگار با اخرین قطره های جونش...

و روحم....

میتونم حس کنم مچااااله شده،آب رفته و کوچیک شده،

شایدم فقط مرده...

ذهنم...

تمام روز فعاله و انقدر کار میکنه که سردرد میشم

فکرا میان و میرن فقط

بی هیچ نتیجه خاصی...جز درد شدن در روح و تنم.

و این دکتر و اون دکتر،تا این لحظه که نتیجه ای نداده

.

دلزده،فرسوده،خسته،

اینا خلاصه ای از منِ این روزهاست

.

.

امسال که بگذره میشه چهار سال

از عمری که با دردش سپری میشه

هر حرفی بزنم بخش خیلی کوچیکی از فکرام

و شکل ناقصی از تجربه ای هست که کردم

.

دیروز مشاورم میگفت تو همهههه ی تلاشتو

بهترین تلاشتو برای رابطتت کردی

و حتی بیش از چیزی که نیاز بود

تلاشهایی که من انتظار نداشتم

و ناراحت شدم برات بابتشون

و دلایلی برای اثبات اینکه تلاش هام کافی تر از کافی بودن

خ الف، هم

و همه کسایی که در جریان بودن...

ولی...اما...اگر....شاید....

 .

همین الان از ذهنم میگذره

شاید دلیل اینهمه فرسودگی م همین تلاشهای بیش از حده

نه فقط از دست رفتن رابطه و کسی که .... اولین عشقم بود.

.

تلاش بیش از اندازه از شما آدم خوبی نمیسازه!

یعنی لزوما کسی که بیشتر تلاش میکنه کار درستی نمیکنه

شاید به خودش اسیب میزنه

شاید رابطه رو از صداقت و صمیمیت و تعادل و توازن دور میکنه

شاید...فقط وقت تلف میکنه💔

جمله اخر رو مینویسم

فقط چون یادم میاد

حیف دونسته محبتی که...

.

بیا فقط به قدر کافی تلاش کنیم...نه بیشتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۸
تاسیان ...