تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۲۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

 

 حضرت امیر : " ..... وَ الْمَوْتُ فَضَحَ‏ الدُّنْیَا فَلَمْ یَتْرُکْ لِذِی لُبٍّ فَرَحاً. "

 

مرگ (فقط) قرار بود دنیــا رو مفتضح کنه ... نه ما رو .

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۲۵
تاسیان ...

 

"آه می بخشی که چندی در گمانت داشتم

من نیودم آن که چشم دل به راهش داشتی "

.

.

و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته ...

 

گاهی فکر می کنم می خوای اینطوری ازم انتقام بگیری

لابد وقتی می بینی چقدر برام سخت و سنگینه

اینطوری می خوای تربیتم کنی ....

تربیت کن ولی ... اهل هم کن .

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۸
تاسیان ...

 

درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟

تو ترچمان جهانی بگو چه می بینی ؟

 

تویی برابر چشم _چشم در برابر چشم_

در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟

 

تو هم شراب خودی ، هم شراب خواره ی خود

سوای خون دلت در سبو چه می بینی ؟ 

 

به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای

میان همهمه و های و هو چه می بینی ؟

 

به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید

که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی ؟

 

در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است

و باد می بردش سو به سو چه می بینی؟

 

.

 

بی عشق چه فرسوده چه فرسوده ای ، ای دل!

انگار که عمری ست نیاسوده ای ، ای دل!

 

بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام

در عشق اگر پای نفرسوده ای ، ای دل !

 

چندان که غریب همه ای ، ای همه ایام

همراه که هم سویِ کجا بوده ای ای دل !

 

تا نگذری از خویش چو ز آتش که سیاوش

با عـــالمی از آب هم آلوده ای ای دل!

 

تا شعله ور از عشق نباشی ، به دم سرد

هربار به جز درد نیفزوده ای ای دل !

 

از صفحه ی بی آینه ، دیدار چه جویی ؟

تا شیشه به سیماب نیندوده ای ، ای دل !

 

چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت ،

بی عشق که بیهوده ی بیهــوده ای ، ای دل !

 

.

 

پر گشودیم و به دیوار قفس ها خوردیم

وه که در حسرت یک بال پریدن مُردیم

 

فدیه واری است به زیر قدم گل ، باری

نیمه جانی که ز چنگال خزان در بردیم

 

مشت حسرت به نوازش نرسیده خشکید

ناتمامیم که در غنچه ی خود پژمردیم

 

سهم خاکیم لبی از نم مان تر نشده

خود گرفتم می صافیم و گرفتم دُردیم

 

تا چه آریم به کف وقت درو ؟ ما که به خاک

جز تنی خسته و فلبی نگران نسپردیم

 

خم نکردیم سر سرو به فرمان ستم

گرچه با تیشه ی توفان ز کمر تا خوردیم

 

زهر خندی که نچید از لب مان دوزخ نیز

آه از این میوه ی تلخی که به بار آوردیم ..............

.

.

توی خواب خواب دیگه ای دیده بودم و داشتم برای "...." تعریفش می کردم

که رفته بودم زیارت

که اول فکر کرده بودم ضریح اربابه

بعد فهمیده بودم ضریح سید الکریم ِ

بعد خادما با یه ضریح کوچیک روی دست وارد شدن که چنتا شهید توش بود

و من تموم مدت _حتی وقتی با حسرت به اون شهدا نگاه کرده بودم و با حسرت گریه کرده بودم

و با حسرت سر روی ضریح گذاشته بودم_ ، به این فکر می کردم که چقدر دلتنگم

که وقتی بیدار شم از این خواب تو در تو

باید برم مزار... باید برم سید الکریم ...باید برم ........

بعد توی خواب داشتم به "..." می گفتم تعبیر این خواب اینه که

ارباب ، سید کریم یا شهدا

فرفی نداره

این واسطه ها همه ، کانال های فیض "یک نفر " هستند ...

و "..." گریه می کرد ...

.

اینطوری بود که دیشب وسط هیئت که متعجب از قلبی بودم که این مدت بدون اینجا زده بود

یا حتی کنار سید حمزه که از خوشحالی دیدنش رو پا بند نبودم

یا وقت زیارت سید کریم که دلتنگی م بیشتر و بیشتر می شد

حتی وقتی از دور برای اقا مجتبی و حاج عبدالکریم فاتحه می خوندم

تموم این مدت

داشتم به اون "یک نفر" فکر می کردم

من تموم این مدت ، با همین دل خراب

با همین دل پر از اغیارم

با همین دل سنگین از گناهم

داشتم به تو فکر می کردم

می دونی چقدر می تونه سخت باشه برای همچین دلی

حتی همین فکر کردن های لحظه ای

حتی همین سجده های دروغی ِ فرارگونه

آخ می دونی که ..............

آره می دونی

پس بیا کوتاهش کنیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۰
تاسیان ...

این عمر اگر قراره بی تو سر شه

زندگیم اگر قراره بی تو به پایان برسه

بگو این نعمت عمر

دقیقا به چه کارم میاد !؟

.

عمر دراز ، _این متاع قلیل دنیا رو_  نمی خوام

من فقط ،

تو رو می خوام .

.

.

« وَامْتَلَأتُ بِحَملِ ما حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً

پر از اندوهم...یک ظرف پر از اندوه

وَ أَنتَ القادِرُ علی کَشفِ ما مُنِیتُ بِهِ»...فقط تو ...

فقط

تو

_دعای۷ صحیفه علی ابن الحسین ع _

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۷ ، ۱۸:۵۹
تاسیان ...

سلام

خدای فرعونی که نذاشتی کم آبی نیل ،

خدایی اش رو زیر سوال ببره

اونم وقتی می دونست همه کاره تویی

.

من که می دونم همه چیز ملک توست

حتی این دل عاصی...

.

همه ی بودنم زیر سواله

خدای ِ مبدل السیئات بالحسنات..

.

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۷
تاسیان ...

"فاش است به نزد دوست راز دل من

آشفته دلی و رنج بی حاصل من

 

طوفان فزاینده ای اندر دل ماست

یا رب ز چه خاکی بسرشتی گل من"_روح الله الموسوی_

 

هنوز برام سواله

حالِ امام ، وقتی مثلا

این بیت رو در حاشیه روزنامه روز مکتوب می کرده

تا کمی از بار دل کم کنه ...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۰
تاسیان ...

«خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

....»

اما

بی سر و پایی مثل من رو ....

.

« یا ذُخرَ المُعدِمین...»

ذخیره روزای نداریم !

.

تصویری غمگین تر از این در جهان نیست...

من..بی تو

.

بورک من فی النار و من حولها و سبحان الله رب العالمین......

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۰۲:۳۳
تاسیان ...

گفته بودی دروغ ،

واقعیتِ دنیایِ خیالیِ آدماست ...

.

راست می گفتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۲۴
تاسیان ...

گفته بودی:

در سیاره زهره یک روز از یک سالِ زمین

طولانی تره

و خواسته بودی

که نریم اونجا .......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۲۱
تاسیان ...

گفته بودی

امسال یا پارسال،هیچ فرق نداره،

تباه که باشی،

دیگه زمان مفهومی نسبی نیست

مطلق است و تباه .......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۱۹
تاسیان ...

....«سپس ملال تنم را

دو بال پر زدنم را

در این کفن بگذارید ...

‌.

حسرت پرواز

وبال بالم شد »....فقط

.

اونجایی که خدا می فرماید این بنده ام حتی لحظه ای توی زندگیش

به من حسن ظن نداشته رو، درک می کنم کاملا

فقط نمی دونم دقیقا چطور می خواد جزای این دروغ های من رو،

_این امیدهایی که فقط به اون بستم و این حسن ظنم رو_ ، بهم بده؟!

.

جزای این دروغ هایی که دارم می گم ، بهشت نیست ...

تویی ! .......

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۳
تاسیان ...

«دلِ گمگشته ای دارم چه می پرسی ز احوالش

 دو عالم گر بود آیینه ناپیداست تمثالش »

 

بیدل حتما موقع سرودن این بیت رنجِ عظیمی می کشیده ...

حتما ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۲۳:۰۶
تاسیان ...

حتما هر کسی که اینجارو می خونه هم تابحال فهمیده

که اینهمه ترس من از «خودم» 

فرار من از «خودم»

بیزاری من از «خودم»

درگیری های من با «خودم»

یعنی که من چقدرررر منم ....

.

.

عباس به فرات زد

مشک بود و آب و ...

تصویر حسین در آب ....

.

« هرجا پی ات رفته بودم ، دلتنگ برگشته بودم

آشفته و خسته انگار ، از جنگ برگشته بودم ..»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۱:۱۵
تاسیان ...

«تمام روز نگاه من

به چشم های زندگیم خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من می گریختند

و چون دروغ گویان

به انزوای بی خطر پلک ها پناه می آورند 

 

کدام قله کدام اوج ؟

مگر تمامی این راه های پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند ؟...»_فروغ_

.

درست که من از این شهر بیزارم

اما مطمئنم هرجای دیگه این دنیا هم که باشم ...

برای همین هربار بعد از پیشنهاد رفتن از اینجا

فکر می کنم واقعا جایی هست ...؟

 

حالا که فکر می کنم

هیچوقت تو زندگی قرار نداشتم

توی هیچ نقطه این شهر

و توی هیچ نقطه این زندگی

 

من فقط تموم زندگی م فرار کردم

از خودم و ...

از خودم و ...

فقط از خودم

من نصف زندگیم دنبال جایی بودم که از دست خودم

به اونجا فرار کنم

این خود و ... این خودی

از من یه فراری ساخت

تموم زندگیم به فرار گذشت

و حتی حالا ..

حالا هم احساس می کنم با نوشتن این جملات کج و کوله

دارم از خودم فرار می کنم ...

.

از اینکه هرچی هم تلاش کنم و نتونم منظورمو برسونم

و برای فهموندنش مجبور شم هی بگم و بگم و بگم

بیزارم

.

شاید باید به عنوان ، بسنده می کردم ...

.

رسا بود صدای فریاد اعتراضِ دِل ؟ حضرتِ جان !؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۴
تاسیان ...

اینجا بجز دوریِ تو ،

 

چیزی به مَن نزدیک نیست ....!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۱:۱۶
تاسیان ...

« ظاهر آراسته ام در هوس وصل ، ولی

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

 

هرچه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری.........»

.

وای از کسی که

تو رهاش کنی ....

.

.

من خیلی زود فهمیدم

که از هیچ کس ، هیچ توقعی نیاید داشته باشم

و خیلی زود فهمیدم که انتظار "هرکاری" رو از "هرکسی" داشته باشم

انقدری که اگر یک روز مادرم حتی منو دور انداخت

یا کسی که فکرشم نمی کردم بدترین کارها رو در حقم کرد  تعجب نکنم

من این ها رو توی خودم حل کردم و پذیرفتم

این بی توقعی فقط باعث شد ، از آدم ها ناراحت نشم

و این انتظار مانع از هر کینه ای می شد

از وقتی من این ها رو فهمیدم

زندگی واقعا راحت تر شد ...

ولی ...*

.

صبحونه رو خورده بودیم و روی برفهای توچال ، به تهرانی

که داشت توی دود دست و پا می زد و خفه می شد نگاه می کردیم

از حالش می گفت

از اینکه نمی دونه کدوم حرف ها رو باور کنه

از حال خرابش و فکر بد بودن که مثل خوره روحشو می خورد

از اینکه نمی فهمید حق با کیه

خدای واقعی کدومه

کمی حرف زدیم

از تجربه های مشترک مون گفتم و رسیدم به اینکه همش

بر میگرده به درکی که خود آدم از خدا داره

استاد ز با عزم راسخی می گفت

"خدا هیــــچ اصراری به هدایت شما نداره"

اون روز کلی باهاش بحث کردم که اشتباه می کنه

اون اما معتقد بود چیزی ک از قران فهمیده همینه

من اما نمی تونستم خدایی که ازش حرف می زد باور کنم ، که من ...

 .

بعدتر استاد ت جمله ی کوتاهی وسط یه بحث گفت که شاید خیلی هم کسی بهش توجه نکرد

من اما تموم مدت درگیر همین جمله بودم

با همون بی خیالی و صمیمیت دوست داشتنی اش گفت

"خیال می کنید خدا به همین راحتی ولتون می کنه؟"

و این همون درکی بود که من از خدا داشتم ، ریحانه !

خدایی که توی "رها کردن" هاش و "رسوا کردن" هاش حتی ، محبت بود

خدایی که دروغ هامو برام روو می کرد و خودش می شد مرهم این شکستن ها

خدایی که رهام می کرد تا هر دست گلی می خوام به آب بدم و بعد خودش همه چیز رو جبران می کرد

خدایی که رها می کرد تا محکم تر بگیره

خدایی که ....

آخ ریحانه

چرا انقدر کلمات به درد نخورن ؟!!!

.

.

به تموم گریه های از سر ترس و گریه های از سر شرم قسم

همین منی که نه معادشو باور کردم و خوفم میزونه

نه محبتش رو باور کردم و رجام درسته

فقط می دونم که من

خدای استاد ت رو می پرستم ، ریحانه

خدای استاد ت ....

.

* ولی ...

هیچ وقت باور نکردم که تو ...

یک روز رهام می کنی ...

هیچ وقت باور نکردم و ...

نخواهم کرد ....................

.

و جواب منتظر را با نوید ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۲:۰۵
تاسیان ...

می گفت درختی که سه چهار سال بار نده

دیگه امید از اون درخت می برن

و این از دردناک ترین جملاتی بود که توی زندگیم شنیدم ...

.

.

تو چرا این همه سال امید نبریدی

از درخت وجود من

که هنوز که هنوزه ثمری نداده !؟؟؟؟

.

من مدتهاست از «خودم» امید بریدم‌....

.

تنها ، دیدن امیدواری تو هست

که به ادامه دادن ، وادارم می کنه

.

می گفت ۱۸سال کاااافیه

تا آدمی بفهمه همه اونچه که باید

و بشه همه اونچه که شاید...

درست می گفت

من «احمدعلی»ها دیده بودم

من...حتی من هم‌‌‌‌.......

.

 

من اتاکم نجا..و من لم یاتکم هلک ....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۳
تاسیان ...

سپاس خدایی رو که با امتحان گرفتن مون

بدی هامون رو می ریزه رو داریه ...

.

گاهی به زندگی نظر می کنم

و خودی رو می بینم

که لحظه به لحظه

ظلم کرده

ناسپاسی کرده

خرااااب کرده

گاهی هم نگاه می کنم به زندگی و ..

خدایی رو می بینم که زندگی رو

به سرانگشت تدبیر و لطف و رحمتش چرخونده

.

می دونی

فقط با ندیدن خودت

با دیدن فقط او هست

که همه چیز درست پیش می ره

.

اِرحَمنی یوم آتیکَ فرداً شاخصاً

الیکَ بَصَری

مُقَلٌَداً عَمَلی

رحم کن بهم روزی که تک و تنها میام به درگاهت

درحالیکه نگام بهته

و اعمالم مث قلاده ای به گردنمه

_دعای حزین_

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۳۵
تاسیان ...

"بود آیا که در میکده ها بگشایند

گره از کار فرو بسته ما بگشایند"

.

"السلام علیک....بجوامع السلام"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۷ ، ۰۵:۳۶
تاسیان ...

دیشب با فکر اینکه فردا می رم پیش بچه ها خوابیدم

توی خواب اما همه چیز عوض شده بود

بعد از چند ماه نرفتن همه قطعات دستکاری شده بود و این خیلی اذیتم می کرد

بدتر اما اینجا بود که هرچی می گشتم مصطفی رو پیدا نمی کردم

درواقع هیچکدوم از بچه ها رو پیدا نمی کردم

توی قطعه 24 می گشتم 

تعداد سنگها خیلی بیشتر شده بود

پر از شهید جدید بود

مصطفی رو اما هرچی گشتم .....

.

احساس می کردم ، خودم رو گم تــر کردم ... مصطفی !

.

" صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست  درد ما را بجز از صبر دوا چیست بگو"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۷
تاسیان ...

وسط شوخی خنده یهو برمی گرده میگه

_مشکلات آدمی مث تو رو خیلی خیلی سخت می شه فهمید

منظورش از آدمی مثل من رو نمی فهمم

با شوخی می گم من خودمم مشکلاتمو نمی فهمم ولش کن

میگه _ اصلا فکر نمی کردم مشکلی داشته باشی ...ولی حتما داری

باز با شوخی می گم شبیه علی بی غمم ؟!

می خنده

می گم آدم بدون مشکل مگه وجود داره ؟!

میگه _اگر بخاطر این نبود...من می گفتم فلانی... کلااا مشکلی نداره

ولی به قول تو آدم بدون مشکل وجود نداره

می گم چطور ؟!

میگه _ آدمی هستین که از زندگیتون راضی هستین و با مسائل خوب کنار میایین

.

 

هنوز هم حالم از حرف اش گرفته اس ...

.

"من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم

من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم"

.

چند روزه همش فکر می کنم 

چقدر شبیه این عکسم 

 

سایه ای از یک درخت خشکیده ( و عریان...)

و برگ زرد خشکیده ای

که نشون از روزهای سبزی درخت داره ...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۷ ، ۱۶:۳۱
تاسیان ...

می دونی

چیزی که درباره خودم تا این حد آزارم می ده

این حقیقت هست که وقتی با کسی یک دله می شم

وقتی این دل اراده دوست داشتن می کنه

نزدیکه که تمام هستی خودم رو برای این دوست داستن فدا کنم

درواقع نیازی در من هست که من رو 

بیش از محبت گرفتن و یا هر گرفتن دیگه ای

محتاج فدا شدن و ایثار کردن می کنه

می دونی اینکه بعد از بیست و پنج سال 

این حقیقت که فدای تو نشدم

چقدر می تونه دردناک باشه برام؟!!

.

منو ببر...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۳
تاسیان ...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۷
تاسیان ...

 

 یا انیس من لا انیس له ...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۶
تاسیان ...