با دلِ ... خراب
درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟
تو ترچمان جهانی بگو چه می بینی ؟
تویی برابر چشم _چشم در برابر چشم_
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟
تو هم شراب خودی ، هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی ؟
به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی ؟
به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی ؟
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بردش سو به سو چه می بینی؟
.
بی عشق چه فرسوده چه فرسوده ای ، ای دل!
انگار که عمری ست نیاسوده ای ، ای دل!
بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام
در عشق اگر پای نفرسوده ای ، ای دل !
چندان که غریب همه ای ، ای همه ایام
همراه که هم سویِ کجا بوده ای ای دل !
تا نگذری از خویش چو ز آتش که سیاوش
با عـــالمی از آب هم آلوده ای ای دل!
تا شعله ور از عشق نباشی ، به دم سرد
هربار به جز درد نیفزوده ای ای دل !
از صفحه ی بی آینه ، دیدار چه جویی ؟
تا شیشه به سیماب نیندوده ای ، ای دل !
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت ،
بی عشق که بیهوده ی بیهــوده ای ، ای دل !
.
پر گشودیم و به دیوار قفس ها خوردیم
وه که در حسرت یک بال پریدن مُردیم
فدیه واری است به زیر قدم گل ، باری
نیمه جانی که ز چنگال خزان در بردیم
مشت حسرت به نوازش نرسیده خشکید
ناتمامیم که در غنچه ی خود پژمردیم
سهم خاکیم لبی از نم مان تر نشده
خود گرفتم می صافیم و گرفتم دُردیم
تا چه آریم به کف وقت درو ؟ ما که به خاک
جز تنی خسته و فلبی نگران نسپردیم
خم نکردیم سر سرو به فرمان ستم
گرچه با تیشه ی توفان ز کمر تا خوردیم
زهر خندی که نچید از لب مان دوزخ نیز
آه از این میوه ی تلخی که به بار آوردیم ..............
.
.
توی خواب خواب دیگه ای دیده بودم و داشتم برای "...." تعریفش می کردم
که رفته بودم زیارت
که اول فکر کرده بودم ضریح اربابه
بعد فهمیده بودم ضریح سید الکریم ِ
بعد خادما با یه ضریح کوچیک روی دست وارد شدن که چنتا شهید توش بود
و من تموم مدت _حتی وقتی با حسرت به اون شهدا نگاه کرده بودم و با حسرت گریه کرده بودم
و با حسرت سر روی ضریح گذاشته بودم_ ، به این فکر می کردم که چقدر دلتنگم
که وقتی بیدار شم از این خواب تو در تو
باید برم مزار... باید برم سید الکریم ...باید برم ........
بعد توی خواب داشتم به "..." می گفتم تعبیر این خواب اینه که
ارباب ، سید کریم یا شهدا
فرفی نداره
این واسطه ها همه ، کانال های فیض "یک نفر " هستند ...
و "..." گریه می کرد ...
.
اینطوری بود که دیشب وسط هیئت که متعجب از قلبی بودم که این مدت بدون اینجا زده بود
یا حتی کنار سید حمزه که از خوشحالی دیدنش رو پا بند نبودم
یا وقت زیارت سید کریم که دلتنگی م بیشتر و بیشتر می شد
حتی وقتی از دور برای اقا مجتبی و حاج عبدالکریم فاتحه می خوندم
تموم این مدت
داشتم به اون "یک نفر" فکر می کردم
من تموم این مدت ، با همین دل خراب
با همین دل پر از اغیارم
با همین دل سنگین از گناهم
داشتم به تو فکر می کردم
می دونی چقدر می تونه سخت باشه برای همچین دلی
حتی همین فکر کردن های لحظه ای
حتی همین سجده های دروغی ِ فرارگونه
آخ می دونی که ..............
آره می دونی
پس بیا کوتاهش کنیم .