تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۱۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۲
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۸
تاسیان ...

سال بی بهار محسن داشت پخش میشد

یجور که دلسوزی(دل سوختن) هم چاشنی لحنش بود

با خنده میگه،متنش فقط یه «کچلِ موفرفری» کم داره قشنگ!!!

و میخندیم

دوتا دیوونه...اون هست زیاد تنها نیستم:))

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۴
تاسیان ...

هفته دوم بهمن بود گمونم

گفت تو خواب گفتی، قبر ابراهیم هادی رو گم نکنی

من اما چیزی یادم نبود

حرفش هم فراموشم شد

فقط هفته قبل که رفتم بعد مددددتها سر مزارش(شاید بعد دو سه سال)

یاد حرفش افتادم

و یاد اینکه قبر ابراهیم رو...مدتها بود گم کرده بودم.

ابراهیم ممنون اومدی پیدام کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۰
تاسیان ...

درونِ ما تفاوت هاست

تو مبتلا به درمانی...

و من دچارِ بیماری!

_حسین صفا_

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۰
تاسیان ...

آخرین قطرات شارژ گوشیمه

گوشیم خراب شده و معلوم نیست درست شه،نشه،کی گوشی دار بشم

حرفهایی داشتم اینجا بنویسم...که ممکن نیست

زندگی همینه...فرصتا کوتاهن...

زندگی عجوله و من ...حوصله کار!

دوست داشتم با سید و مولامون حرف بزنم...که میزنم بی اونکه بشه ثبت کرد

میخواستم از حال خودم بنویسم...

با تو ...به تو..از تو...بگم...که...

.

امیدوارم سال خوبی در انتظارتون باشه

امیدوارم نور دل و زندگیتون بیشتر از قبل باشه

نمیگم دلتون بی غم...که غم جایگاهش دله

ولی امیدوارم دلتون انقدر وسیع بشه...که گم بشه گوشه کنار قلبتون اون غما

.

چقدر زدن آخرین حرفا کار بیخودیه...

آخرین حرفا...آخرین آغوش...آخرین بوسه

آخرین بوسیدن چشم ها... آخرین خداحافظی...

آخرین ثبت های ۹۹...

می خوام ثبت کنم؛

ممنونم...خدایا

برای خانواده ای که تو بهم دادی

برای محبت هایی که تو تو دلم قرار دادی

برای تمام غم ها و شادی هایی که برام تدارک دیدی

برای تموم چیزهایی که دادی...تموم چیزهایی که گرفتی...

برای شدن ها و نشدن ها...

برای اشک ها و لبخندها...

و برای....

.

گفت سال ۹۹توو یه کلمه

بی فکر گفتم؛ انتـظار!

۹۹تو یه کلمه خلاصه میشه و اون انتظاره

درباره این انتظار مفصل تر باید بنویسم...بعدتر که گوشیم توانشو داشت.

.

سال نو مبارکت:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۰۰
تاسیان ...

من بی تو امشب دلم شادمان نیست اینجا
بی من تو هر جا که هستی دلت شاد امشب

#حسین_منزوی

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۲
تاسیان ...

تو مفاتیح برای نوروز یه دعایی وارد شده که آخرش اینطوری تموم میشه

 

اَللَّهُمَّ مَا غَابَ عَنِّی 
فَلاَ یَغِیبَنَّ عَنِّی عَوْنُکَ وَ حِفْظُکَ 
خدایا هر آنچه از من غایب شده باک نیست 
مبادا کمک و نگهداری ات از من غایب گردد، 

 

وَ مَا فَقَدْتُ مِنْ شَیْ ءٍ فَلاَ تُفْقِدْنِی عَوْنَکَ عَلَیْهِ

حَتَّی لاَ أَتَکَلَّفَ مَا لاَ أَحْتَاجُ إلَیْهِ یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الإِْکْرَامِ

و هرچه را گم کرده ام، یاری ات را بر آن از من گم مساز

تا در آنچه به آن نیازمند نیستم، خود را بر زحمت نیفکنم، ای صاحب بزرگی و بزرگواری.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۵
تاسیان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۸
تاسیان ...

چهارده ساعت

۱۴ساعت دقیقا تا پایان امسال مونده

اینور اونور همه نوشتن..

از خونه تکونی دل

از برنامه ریزی برای سال جدید

از تحلیل و بررسی سالی که گذشت

از نوشتن آرزوها و برنامه هاشون برای سال جدید و ....

من هم شاید سالهای قبل این وقتا این وقت سال بهونه ی خوبی بود 

برای انجام یکی از همین کارا...

حالا اما دارم فکر میکنم چه لزومی داره

این ربطی به حال ناخوشم نداره

از سر ناامیدی و ناراحتی نمیگم

فقط دارم فکر میکنم چرا چند روز گذشته خودم رو تحت فشار گذاشته بودم

تا قبل تموم شدن سال، خودم رو جم و جور کنم!؟

چه لزومی داره؟!

من کی تونستم تعیین کنم هیچکدوم از زخمام،

توی موعد مشخصی خوب بشن

حالام...اونی که خواست_از سر لطف و مهربونی_

منو اینطور بزرگ کنه،امتحان کنه یا هرچی...

و این درد و زخم رو روو دلم گذاشت

به وقتش مرهم میشه برای این زخم

.

فقط چقد پی خواب دیشب

دلتنگ حرم عمه جانم...دختر موسی بن جعفر...

.

غمگینم

احساس پوچی میکنم

بی هدفم

توو دفترم پره برنامه است...

اما الان...درحال حاضر

هیچ هدفی ندارم

چه اشکالی داره...

میدونم فرصتا مثل ابر میگذرن

میدونم عمر دو روزه

جوونی چند لحظه

میدونم عمر ارزشمندترین چیزیه که دارم

ولی خسته ام

حالا خسته ام...

میخوام یکم بشینم

شاید این نشستن چند ساعت

یا چند روز بیشتر طول نکشه

شایدم طولانی بشه

نمیدونم...

الان اینم برام مهم نیست

نمیخوام به اشتباهات خودم

به نامردی اون

به کار و حرفای بقیه 

فکر کنم

راستشو بگم...

زندگی برام مثل صحنه نمایش میمونه

میدونی تا دقایق دیگه نمایش تمومه و پرده ها بالا میره

میدونی همه بازیگرن و دارن سناریوی نویسنده و گارگردان رو بازی میکنن

ولی هیچکدوم اینا، باعث نمیشه با جاهای خنده دار نمایش نخندی

با جاهای عاشقانه اش دلت نره...با جاهای غمگینش گریه ات نگیره

با اینحال ته دلت میدونی همه چی الکیه!

یکم دیگه همه چی تمومه.

.

اینارو گفتم که بگم

حتی اگه غمگین باشم

حتی اگه احساس پوچی!! کنم

اگه حتی خسته باشم

اگه بریده باشم و سینه ام سنگین باشه و هوام ابری

حتی اگه سالم بی بهار شده باشه

هرچی...

من راضی ام!

من به تقدیر کسی که « ... و ما تسقط من ورقه الا یعلمها ..»

به خواست تو راضی ام

نه رضایتی از سر ناچاری!

رضایتی از سر رضایت و سپاس

دیگه حتی شکایت خودمم پیشت نمیارم

همه تلاشمو برای بهتر شدنش میکنم

همه تلاشمو برای بخشیدن و دوست داشتنش میکنم

.

میدونی خیلی میشه به اون آیه فجر فک کنم

که .. یا ایتها النفس المطمئنه...ارجعی الی ربک...راضیة مرضیه...

فادخلی فی عبادی...وادخلی جنتی...

این بهشتی که میگه رضوانه؟!

همونجا که من از اون راضیم..اون از من....

میدونی راضی بودن اینطورم نیست همیشه که حتما

دلخواهِ طرف محقق شده باشه که راضی بشه

نه!

راضی شدن...رااااضی بودن...سوای این حرفاس

وقتی ربوبیت خدارو میذاری کنار تموم دردا و سختیا

میبینی تهش این درد خوب بود...لازم بود..

با وجود اون درد و سختیی که متحمل شدی...راضی میشی

شاید هیچی حتی با خواست اولیه ات مطابق نبوده باشه...

یا خدا میبینه با تموم نقص و کاستی هات...تموم تلاشت رو کردی

با تموم تلاش اندکت...راضی شدی به تقدیرش...

از تو با تموم نقصات راضی میشه...

میشی راضیه ی مرضیه

یعنی اینجوریاس؟!!!!

چجوریاس راس راسی؟!

کاش یه روز بفهمم...قبل دیر شدن

.

دوس دارم پرحرفی کنم

باشه پست بعد هذیوناتم....

.

.... خرابه! پس حوّل الی احسن الحال...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۶
تاسیان ...

بقول فاضل

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست نه! دیگر قرار نیست

 

شادم که زود می گذرد شادی ام، ولی

غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست 

.

.

بگذار در غبار فراموشمان کنند !

این سینه را تحمل سنگ مزار نیست......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۸
تاسیان ...

گفت

دردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد

.

گفتم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی...نمی بینم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۴
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۱
تاسیان ...

مینویسم براش؛

بزرگ شدن واقعا درد داره

شنیدم نوزادم وقتی از دنیای تنگ و تاریک رحم داره خارج میشه درد زیادی میکشه

نمیدونم...

اگرم باشه..اینکه الان اون درد رو یادمون نمیاد

امیدوارکننده اس!

امیدواااارم بعد از زندگی این دنیا و رفتن به دنیای بزرگتر آخرت...

این دردارو هم فراموش کنیم.

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۶
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۴
تاسیان ...

سه روزه رفتی و سی روزه حالا !!!

زمستون رفته ای نوروزه حالا.......

 

خودت گفتی سر هفته می یایم شماره کن ببین چند روزه حالا

شب تاریک و مهتابم نیومد 

نشستم تا سحر خوابم نیومد

نشستم تا دم صبح قیومت... قیومت اومد و یارم نیومد!!!

.

*...یا سی هزار روز...

.

آقای محسن ببینید کاراتونو!!!

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۹
تاسیان ...

می خواهد گریه ام بگیرد،

اما غمگین تر از آنم. 

.

.

+

«با چون منی به غیر محبّت، روا نبود!»

++

از این خوابا که بده و باید ازش بپری و گریه کنی

من اما تا تهش میشینم میبینمش

آخرشم آروم چشمامو باز میکنم

آبِ دهن خشک شده ام رو قورت میدم

چندبار پلک میزنم

و خیلی آروم، میرم که وضو بگیرم.

+++

گفتم بیداریمو گرفتی

دست از سر خوابهام بردار.

++++

هی پلاس میزنی که چه؟!

از حس بدت کم کنی؟!

الان چیزای دیگه ای از حس بدت کم میکنن

که ممکن نیستن

پس بیا بخوابیم

شاید اینبار خواب خوبی دیدیم

یا دست کم، شاید هیچ خوابی ندیدیم

بیا بخوابیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۶:۱۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۴
تاسیان ...

چقد طول میکشه تا بعضی خاطرات،

راهِ نفست رو، نَبُرَّن!؟؟؟؟

هوم؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۴
تاسیان ...

آقای محسن*،

اینکه من موسیقی گوش میکنم همش تقصیر شماست

تقصیر صدای شما

عواقبش هم گردن شما!

.

*چاووشی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۷
تاسیان ...

یا حبیبی...وابن حبیبی...

یا شفیعی...وابن شفیعی...

سیدنالکریم...

یا حبیب ابن الحبیب...سیدنا حمزه...

ممنون ... 

#روز ولادت ارباب.

.

دلخوشی ها کم نیست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۸
تاسیان ...

[دل زده ] :

بی میل پس از متمایل بودن

دل زده شدن از چیزی:

بی میل گشتن بدان

سر خوردن از آن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۴۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۱۷
تاسیان ...

تشنه ی عشق می داند که تو چشمه ی حیـاتی ...

.

بیا بریم

کجا؟!

اونجا که تموم این سالا هروقت دلتنگ کربلا بودیم رفتیم

کاش «ببرن»..رفتن قشنگ نیس، بردن قشنگه...

مارو ببرید ... سیدناالکریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۸
تاسیان ...

که به هرکس نزدیکتری،

یا می کشد تو را، یا دیـوانه ات می کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۰۳
تاسیان ...

این چینی بند زده دوباره شکست...

بفرما مال خودت.

.

💔

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۴۷
تاسیان ...

صبر می کنم دیگه.صبر نکنم چکار کنم؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۸
تاسیان ...

یا کاشف الزَفَرات ...

ای برطرف کننده ی آه های بلند و نفس های عمیق _ دعای عبرات_

 

.

یه فرصت یه بخشایی از این دعای دل رو بذارم عشق کنیم :) 

+

دعاؤه ارواحنا له الفداء فی المهمّات، المسمّی بدعاء العبرات

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۳
تاسیان ...

« شبت بخیر، ای غمـی که ما را بزرگ می کنی! »

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۱
تاسیان ...

تو بفرما که منِ سوخته خرمن چه کنم؟!!!

.

_حافظ علیه الرحمه_

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷
تاسیان ...

سنگا سخت دلبسته میشن، 

ولی وقتی شدن ...

.

+

زخمی که رو به بهبوده رو، تبـر نمی زنن (خ.ف)

.

تاسیان ...

« خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند

تا فراموش شود یاد تو، هرچند...نشد

 

من دهان باز نکردم که نرنجی از من!

مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد »

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۳
تاسیان ...

 دوس دارم برم یجای دور

خیلی دورا...

مثن استرلیایی جایی

هم دوره...هم ساحل داره

یه جزیره وسط اقیانوس آرام...

خاطراتمو بریزم تو اقیانوس

که برگشتم،هچ‌جوره موج نزنه بیارش ساحلای اینجا

.

همه آب های دنیا بهم وصلن نه؟!!!:/

.

#سه نیمه شب نویسی!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۰۰
تاسیان ...

بدجنس ترین آدمی که تو زندگیتون دیدین کی بوده؟

چجوری بوده؟

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۴
تاسیان ...

واژه ها، اشک های نریخته

تکه های قلب که ذوب میشن

اما اشک عاجزه

تکه های مذاب قلب عاجزن

عاجزن از گفتن ... از بیان.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۱
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۲
تاسیان ...

بخوان آوازِ تلخ ات را، ولکن [ دِل] به غـم مسپار!

بروز رسانی میشه .. اگه به قدر کافی تباه نبودن بگین دوزشو زیاد کنم :))

 

۱. آخرین آواز:دریافت

۲. جنون!!! : دریافت

۳. سالِ بی بهار: دریافت

۴. هم گناه : دریافت

۵. برباد رفته: دریافت

۶. قرارِ من : دریافت

۷. باورم کن : دریافت

۸. ســزای عشق! : دریافت

۹. کافه های شلوغ(...) : دریافت

تاسیان ...

هوای صید من ناتوان اگر داری
کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس

#عاشق_اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۲۷
تاسیان ...

.. نفرینِ من، خودم را.

.

آه از این درد که جز ...

مرگ من اش درمان نیست......

.

بِکَ أَسْتَجِیرُ یَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۵۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۵
تاسیان ...

دوست داشتن همون امیده؟!

ناامیدی دوست نداشتنه؟!

چه سوالای بی جوابی

کاش مغزم تمومش کنه!

و بذاره بخوابم!!!!

.

.

« من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۵
تاسیان ...

«بدانید و آگاه باشید که لرزیدن دل گناه

اما لرزوندن دل، بیشتر گناهه»

_ایت الله س.آ..._

:)

+

خاطرات خوب،بیشتر تلخن یا شیرین؟!

گس ان...گس....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۲۶
تاسیان ...

 می دونی خوبیِ این درد این بود که یادم اورد

هیـچ محبتی نباید بالاتر از محبت «هو و اهله» قرار بگیره

دل...«دِل»، باید خـالی بشه برای محبت اونا

که هیچ محبتی شیرین تر از محبت اونا نیست

که امید و عشق و حیات و لذت و ... همه چیزای خوب دنیا

اینجا...زیر سایه اونا...معنا پیدا میکنه...تداوم پیدا میکنه...

دروغ چرا...هنوز گیجم!

هنوز نمیتونم درک کنم چیشد

اما آرومم... 

هنوزم نمیدونم ترکشاش قراره بعدا بهم بخوره

یا «اونا» نمیذارن!

نمیدونم..

فقط امیدم به خداییه که، قدرتشو داره 

از دلِ بدیِ بنده هاش...اتفاقات بد و ... چیزای خوب دربیاره

که مبدل السیئات بالحسناته.

بلده چطور از دل تاریکترین لحظه ی شب،طلوع فجر رو رقم بزنه

چطور ماه تابان رو از پشت ابرای تیره بیرون بیاره

چطور نیل رو بشکافه

چطور یوسف رو از چاه دربیاره

چطور یونس رو از دل نهنگ...

خداست دیگه...

و بقول اون عارف بزرگ...

خداست و داره خداییش رو میکنه

.

ممنون منو برمیگردونی پیش خودت...ولو با سیلی...با درد

تو بهتر میدونی از خودمم...من جایی جز اینجا ندارم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۸
تاسیان ...

نوشته بود؛

«من دوست داشتنی به دنیا نیومدم ،

ولی تو دوسم داشته باش...»

تو... دوسم داشته باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۹
تاسیان ...

دلتنگم

نمی دونم چه سرّی تو خودش داره ماه رجب

که یکی مثل منم شوق اومدنش رو داره

که یکی مثل منم وقت رفتنش دلتنگی میکنه

مثل ماه مبارک،انگار داری یه عزیزی رو از دست میدی با رفتنش

ما که خسرالدنیا و الاخره هستیم...

کاش خدا به حرمت دو مولود این ماه

به حرمت مشاهد اولیائش که از سر لطف مارو مشرف بهشون کرد

به حرمت دعاهای مادر،که «می دونم» همه هستی از دستای مادر رزق هستی میگیرن

و این دل خراب هم به دعاهای مادره که سرِپاست،

کاش خدا به حرمت اینها،قصور و تقصیر و اهمال و غفلت مارو 

نسبت به ماهِ رحمتش ببخشه

امضای «از رجبیون است» بزنه پای نامه ی سیاه ما

لااقل بهره مون از شعبان بیشتر باشه

.

خیلی سال گذشت

عمرم رفت و تو خواب و خیال موندم...

خواب و خیال قصر و حوری و چشمه ی شیر و عسل نداشت این دل

آرزوش با شما بودن بود، که شما هستی و هستی بخشِ من هستید

بی شما کجا برم؟!بهشت؟!

بی هستی که عدمم...بهشت و جهنم کجاست؟!

همه ی اون دعاها رو یه عمر کردیم،یه عمر چیزای گنده ازت خواستیم خدا

چیزایی که نمیدونیم چی هستن اصلا

چه مکانت و مقامی هستن

هنوزم میخوایم

اما همش بهونس!

بچه جز آغوش مادر بهونه ی چیزی رو نمیگیره

قد هم که میکشه،میخواد بجایی برسه که

لبخند رضایت مادرشو ببینه

که دست محبت مادرش رو سرش کشیده بشه

همه اون چیزا رو میخوام، اما...همش بهونس

این دل...این وجود...جز مادر و با مادر بودن...

چیزی نمیخواد

منو ببر ... پیش هستی م.

.

ببین چه بهشتیه،وجود مادر

که پدر امت

رسول امت

حضرت ختمی مرتبت

وقتی دلتنگ بهشت میشدن...میرفتن دیدار مادر

حالا فکرکن ... بعد مردن ما از اون بهشت محروم باشیم...

مارو ببرید جهنم اگه ... مارو‌ پیش مادرمون نمیبرید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۷
تاسیان ...

مو خاموم یا تو مکاری که اوضاع دلوم اینه 

خیالتو بزرگه یا دل مو خیلی جاش تنگه 

مو که ریگی به کفشوم نی کجای کار می لنگه ...

.

لهجه اش توجهمو جلب کرد:)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۷
تاسیان ...

بالاخره بک گراند گوشیمو عوض کردم!

چند لحظه قبلتر...

فک کردم شاید باید از اینجا شروع کنم

یجوریم...

تنها چیزی که تسکینم میده عکس جایگزینه...حرم حضرت رئوف

دست میکشه سرم...

.

*برای حذف کامل ت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۴
تاسیان ...

«همه‌ی ما فکر می‌کنیم هنوز به اندازه‌ی کافی زمان داریم

تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم

و به آن‌ها چیزهایی را که می‌خواهیم و باید، بگوییم

و بعد ناگهان اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود بایستیم

و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم ...»
 

📚 مردی به نام‌ اوه | فردریک بکمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۴
تاسیان ...

یبارم یکی بین دوراهی وجدان و لذت، وجدان رو انتخاب کرد بخاطرم

که سربلند شه پیش خودش،تووامتحان دوست داشتنم

بعد یادش رف.:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۹
تاسیان ...

«دوست داشتنِ» کسی، گنــاهه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۷
تاسیان ...

آن را که دل افسرده بود دادرسی هست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۵۴
تاسیان ...

نگاهِ آخرشو چطوری باید تفسیر کنم

اونم درحالیکه وقتی داشت میرفت،

از پشت انقد راحت بنظر می رسید!؟؟؟؟!

.

بهترین لقبِ این روزامو ف بهم داد؛

سینوسی!

:)

کمی نزدیکه به حال لحظه ایم!

.

من چرا غصه بخورم وقتی اون حتی...!؟:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۰
تاسیان ...

آخییییش

امروز(یعنی دیروز) تا الان انقدرررر خوب بوده که فقط میشه اینطور شکر خدارو

بجا اورد که حضرت صادق القول ع یادمون دادن؛

الحمدلله رب العالمین

.

رجبِ مبارکی بود

پر از تجدید دیدار و زیارت عزیزان جان

از زیارت حضرت انیس النفوس

تا عمه ی سادات

تا دیدن میم

تا امروز و دیدن سید الکریم و سید طاهر و سید حمزه ی جان

تا دیدار سیدمرتضی

حاج حسینص...صیاددلها...حاج احمد

رسول...آقا محرم...حاج کاظم...علی...احمدعلی...

آقا ابراهیم..حسن آقا...و مصطفی...مصطفی جان چقدر دلتنگت بودم

تا دیدار بابا پناه

تا ملاقات پسرعموی ۱۹ساله که غده ی بدخیمی که اندازه کله من تو بدنش بود

و بعد از شیمی درمانی تازه کوچیکتر شده...و روحیه خوبش...انقد عادی بودنش...

تا هوایِ دلِ شب...

میتونستم از خوشحالی دیدن اون هوا دیوونه(تر!) شم

انگار تو زمستون چالوس باشی...هوای مه گرفته و برف بعدش

هوایی که فقط همینجای شهر داره

تا برف بازی و سرسره بازی بعدش...

همه چیزش خوب بود یک روزِ گذشته

امسال داره قشنگ تموم میشه

دوس داشتم با جزئیات بیشتری بنویسم اما کرختی دستم از شدت سرما

و حس خوشیی که زیر پوستم راه میره و وادارم میکنه بجای نوشتن،ازش لذت ببرم

مجبورم میکنه این نوشته رو کوتاه کنم

باید کمی از سید کریم و سید حمزه بنویسم

پدر و مادرم به فداتون...ممنون که .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۲
تاسیان ...

:))))

بیچاااااااره

همین یه دقه پیش خواهرم خیلی ناامید گف بااااز شب شد:)))

.

#رد دادگانیم

#رد دادگی به وقت شب

#شبا که شما میخوابین...من رد میدم، بعله:))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۵۴
تاسیان ...

شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر...


چکمه‌های کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.

- چرا نمی ری خونه؟

- آخه...دلم تنگ می شه.

- تنهایی؟

-اوهوم.

-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی منم هیچکی رو ندارم.عین تو.

-کاکشی من دایناسورت بودم.

بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری،

بغض می افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم

و خودش را می چسباند به آقای مجری

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۷
تاسیان ...

واژه های ترند مغزم طی سه روز اخیر:

 

#هه!

#عوضی!

#ناااامرد!!

#ه‍ـــه!!!!

 

:)))))))))

🤣🤣🤣🤣

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۸
تاسیان ...

همون که اون دفه تصادفی شنیدم امشبم که از کنار کافه ی پارک رد میشدیم

صداش فضای پارکو پر کرده بود که؛

«یکیو دوست داشتم، که منو با خودش کشوند... تا ته این قصه
منو به تنهایی رسوند

یکیو دوست داشتم که نموند
منتظرش موندم... همه ی لحظه هامو برد

زندگیِ من بود، منو به زندگی سپرد

یکی که ...»

:)))))

درسته :)))

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۰
تاسیان ...

چقد عیب گذاشتن رو آدما رااااحته وقتی« بخوای» اینکارو کنی

هر چرندیو خواستی میبافی و بعد منطقی جلوه اش میدی!

عیب گذاشتنه شما حاضر و آماده اس، میل بفرمایید!

:))

یهو یادم افتادم اعصابم خورد شد:)))))

.

جای خالی عنوان رو هم خودتون پر کنید با کلمه مناسب:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۱
تاسیان ...

...میمیری وقتت تموم میشه!

.

.

فقط خیلی دقت کن عاشقِ چی میشی!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۳۳
تاسیان ...

مبعث همیشه منو یاد اون روایت عزیز قدسی میندازه که

«یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، 
وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَهُ لَما خَلَقْتُکُما»

و فکر میکنم به دلیلِ مطلق هستی!

به مادر!

توی همچین شبی که سایه پدری رحمة للعالمین رو سرمون هست،

حس میشه به تمامه...

من به مادر فکر میکنم...به ام ابیها!

به اینکه اگه نبود واقعا دلیلی برای بودن ابوا هذه الامه هم نبود

که عله العلل هستی و عشق مادره

که بدون مادری های مادر هستی حتی اگر هست بشه

رشد و بلوغی نداره

که غذای هستی مهرِ مادره

که بی دریغ، هستی میبخشه

.

.

امروز که عاجزانه و مضطرانه

_و بعد از بی هوا شکستن_

صداش میکردم

عاااجزانه و بی پناه صداش میکردم

و صدای بلند گریه ی بی هوام، دل خودم رو هم آب میکرد،

نمیشد...نمیتونست نیاد و سرم رو به آغوش نگیره

نمیتونستم گله کنم پیشش...نمیخواستم...اهلش نیستم

فقط دردو زخمام رو برده بودم درمون کنه

آخه هیچکی مث مادر آدم درد بچشو نمیفهمه...درد بچشو بجون نمیخره

اینکه مادر بیش از من درد میکشید، از زخم قلبم...

منو بیشتر میشکوند...

میسوزوند اما...تیمار هم میکرد

.

مادر جان..

نگاه هستی بخشت رو از بچه ی بد و ناخلفت دریغ نکن...که نمیکنی.

.

تسکین دهنده ترین و آرامبخش ترین ذکر

نه حتی استغفار و صلوات و یونسیه و ...

که ذکر «مادر» گرفتنه

مادر مادر که دم میگیری...انگار در و دیوار و هستی باهات دم گرفتن

انگار همه چیز تو دنیا دارن باهات همدردی میکنن....

.

مادر...مادر جان..

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۹
تاسیان ...

نشستیم تو ماشین روبروی همون چراغ

هیچ ماشین مزاحمی اون طرف خیابون نیست

و بارون هم نمیباره

توی ذهنم جورچین محسن پلی میشه 

که مهربونی ای عشق ...

ذهنم پوزخند میزنه که هه... 

نه

بیرحمی...

ناااااامردی!

:)

.

*شایدم به لجن کشیدنشون

شایدم به لجن کشیده شدن خودم توسط اونا

ما ادری...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۸
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۴
تاسیان ...

پرسه و اشک و آه و غم طعنه و زخم دم به دم

دیدن تو برای من این همه آب می خورد

.

دارم از نوشتن فرار میکنم.... اما چه فایده ؟!

دارم از فکر کردن فرار میکنم ... اما چه حاصل؟!

دارم از تو .......

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۵
تاسیان ...

یکیو دوس داشتم واسه دلش ...

شاعر میگه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۴
تاسیان ...

سلام به شهرِ نفرین شده مون!

بعد یازده روز سلام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

باز زمانِ لعنتی بازی در اوردناش رو شروع کرد

حتی بیست روز نگذشته

انگار بیست هزار سال گذشته

و همزمان انگار چند ساعت همش

نمیدونم چند نفر روی زمین درگیریی مثل من با زمان دارن

اینبارو واقعا ترجیح میدم تنها باشم.

.

میترسم از شب ها راستش

این دیگه چه کوفتیه؟!!!!

ترس از شب!؟؟؟؟

من؟!!!!

منی که زمستون رو‌ اولا بخاطر شبهای بلندش دوست داشت

که زمستون بهارش بود چون بیشتر شب بود

حالا از شب میترسم

و خیلی بیشتر میترسیدم اگر خدا اینطور دست نوازش به سرم نمیکشید!

اگر موسی بن جعفر و فرزندانش نبودن...

دلتنگ سیدم...سید میشنوی صدای دلتنگیمو؟!!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۸
تاسیان ...

ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کرد!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۰
تاسیان ...

گفت :

عقل اگر خواهی برو جای دگر
عشق اگر خواهی درآ در بزم ما

 

 .

گفتمش من بزمِ «تو» رو می خوام

اصلا بزم یا رزم

عقل یا عشق

فرقی نداره

که من فقط «تو» رو می خوام

عقل و عشق سوخت...

من موندم و ...

نه!

عقل سوخت و عشق هم..

و فقط «خودش» موند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۶
تاسیان ...

آقای محمدمهدی سیار شما هم بله؟!!!

 

این احساس که بعد دیدنِ کسی «تنها» به اون معنا نیستی

و بعد از رفتنش ... تنها نیستی و هستی...

تنهایی، گرچه تنهاییت رو از دست دادی!

تنهایی ای که، بگم پذیرفته شده بود؟! عادت شده بود؟!

نه اینا نیست

نمی دونم چه کلمه ای اما براش مناسب باشه

اما حتی دیگه تنهایی عزیزت رو هم نداری

دارم درباره همچین احساسی حرف می زنم

میفهمی چی میگم؟!

.

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰
تاسیان ...

الان بودی و میگفتی این چیزا چیزی نیست که بخاطرش

احساس شکستن یا تحقیر و .. کنی

یا احساس تنهایی کنی، «دخترم»!

تو بالاتر از این حرفایی

 

منم قانع میشدم

با همین جمله ساده ات قانع میشدم و

همه این تلخی و سنگینی محو میشد!

.

* گفتنِ خودم، قانع ام نمیکنه راستش!

.

« هوای خواب ندارد دلی که ....»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۴۷
تاسیان ...

دوساعت ازش میگذره

و نشستن توو جمع و گوش فیل و دوغ خوردن!

نشستن با عزیزترین رفیق و گپ و شوخی کردن و حواس پرت کردن هم

نمیتونه حس بد و تلخش رو کم کنه

به محض رفتن میم و تنها شدن چشمام میسوزه و نفسم تنگ میشه

سینه ام سنگینی میکنه

آخه امشب اولین بار بود که اینطور بخاطر تو، سرزنش شدم

احساس تحقیر کردم

تنها بودم

ناراحت و عصبانی بودم

دلم میخواست تو دلداریم بدی...تویی که باعث این درد بودی

ولی فقط هم تو میتونستی آرومم کنی

امشب بخاطرت بد سرزنش شدم و شکستم جلوی غیر...

خوب شد؟!!!!

.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۲۷
تاسیان ...

دلم به وسعت دریا ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۸
تاسیان ...

دیشب داشتم توو حیاط باکس(باشگاه) راه میرفتم

یه لحظه چشمم افتاد به ماه.

گرد و زرد و خیلی بزرگ و نزدیک، توو آسمون سرمه‌ای رنگ.

یاد تو افتادم.

همینطوری خیره چند دقیقه‌ای فقط نگاهش میکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۴
تاسیان ...

عشق فهمانده که یک «کوه» اگر عاشق شد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۷
تاسیان ...

توو این عکس، چشمات که میگفتم غم عمیقی توشونه،بی نهایت شادن!

البته که اون غم عمیق همچنان سرجاشه

و میشه گفت عکس، خوب توصیفت میکنه!

عجیب غریب و مبهم و ... متناقض

 

دیگه هر وقت این عکسمون رو‌ نگاه میکنم

یاد هوای معرکه ی اون روز و نمای زیبای روبرومون

نم بارونی که میزد

نماز قشنگی که تو اون هوای قشنگ خوندیم و ... نمی افتم

فقط یاد این این شعر میفتم که

«بَر که خواهی بست دل را، چون ز من برداشتی!؟»

هوم؟!!!

.

نباید خاطراتمونو اینطور اینجا جلو چشم همه بنویسم،نه؟!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۰
تاسیان ...

کوچ‌ تا چند؟... مگر می شود از «خویش» گریخت؟!!!!

.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۳
تاسیان ...

بعد یک هفته صبح میرسم خونه

دوست نداشتم حتی بعد یک هفته برگردم

حرم توی رجب یه حال و هوای خاصی داره که قابل وصف نیست

ماه رحمت و اصب و حرم حضرت رئوف و انیس النفوس...

نه! کلمات عاجزن

اونجا خوب بودم...و چقدر دوست داشتم تو آغوش مهربونش انقدر بمونم

که تمام دردها و زخم هام رو تسکین بده

خوب بودم ولی دلتنگی برای خوده حضرتش

دردی نبود که فقط با نشستن تو حرم تسکین پیدا کنه

گریه...فقط گریه کمی تسکین بود...چشمام هم اما کم میوردن.

بعد یک هفته صبح رسیده بودم و دیده بودم نمیتونم بمونم

چهار پنج ساعت بعد دوباره بلیط گرفتم و کوله م رو بستم

حالام دو روزه اصفهانم

بقول... تور ایرانگردی راه انداختم

دو روز گذشته و احساس میکنم باید برم

اما نمیدونم کجا!

و گریه ام گرفته!

به شوخی به پدر گفته بودم: از اصفهان میرم شیراز پیشِ س..

و از اونجا میرم ....

بعد هم...

 

اما اگه همه دنیام بگردم

اگه تا ته دنیام برم

اگه...

چی میگم؟!

نمیدونم باید کجا برم!

انگار به هیچ جا تعلق ندارم!

گریه ام گرفته!!!

.

عصر با تموم وجود دلم خواست اون لحظه مدینه بودم

به ستون حنانه تکیه میزدم..نه! حنانه رو در آغوش میکشیدم و سخت گریه میکردم

و از حضرت پدر میخواستم روی سرم دست بکشه...

.

+

«گفتند آداب سفر چگونه باید، گفت: 
آنکه مسافر را اندیشه از قدم درنگذرد 
و آنجا که دلش آرام گرفت منزلش بود.»
 
واسه همینه که کسی که هیچ جا دلش آروم نیست
سفر میشه منزلش...
گرچه در سفرهم دلش...
:)

.

گفت:

«می‌خندم
همینطور می‌خندم اما
دلم شاد نمی‌شود،
چون شب
که این همه ستاره روشنش نمی‌کند...»

.

نوشته هام دارن طولانی میشن

و این الان نشونه خوبی نیست.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۴۰
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۵۳
تاسیان ...

گفتمت...

که فقط فک میکنم تهش، قراره بشکنم

بد.

دیدی حق با حسم بود؟

دیدی دلم درست حس کرده بود زندگی؟!

.

توام میترسیدی...

از برزخ خسته بودی

ولی میترسیدی نشه و باز برگردی به جهنم قبلی!

ترسی که من...بعدها خوب درکش کردم.

.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۴۷
تاسیان ...

گفته بود «شکیب جادویی» رو‌بهمراه داری و میای عیادتم...

جانِ ناصبورم ... هنوزم منتظره با شکیب جادوییت بیای عیادتم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۴۸
تاسیان ...

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت

دل پریشان بود،
دل خون بود،
دل فرسوده بود ...

.

+

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق...

از همان روز ازل هم ... جرم نابخشوده بود!

+

:)

+

.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۵
تاسیان ...

اولین روزی که فقط بخاطر من هفت صبح بیدار بودی،تا حرف بزنیم

.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۲۵
تاسیان ...

میگه کجایی خبری ازت نیس

فک کردم رفتید مشهد عقد کنید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۵
تاسیان ...

ممنون که به خوابهام میای

ممنون که تو رویاهام هم مهربونی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۰۶
تاسیان ...

وقتی صدایت را نمی‌شنوم
شب،
کشتنگاهی می‌شود
وقتی که در تار رؤیاهایم نمی‌آویزد
تک صدای تو با واپسین نفس‌هایت

.

.

من گریه م گرفته ... باور کن.

.

چه خالی ام این روزا

انقدر که حتی از بغض شبها

از گریه های روز

از پناه بردن ها ...

از هرچیزی خالی ام

یکجور عجیبی گیجم

یکجور عجیبی معلق ام

این حالت گاهی من رو می ترسونه و یاد آرامش قبل طوفان میندازه

گاهی ام آرومم میکنه...یجور که میگه دل قوی دار که سحر نزدیک است...

.

تو حالت چطوره این روزا؟!

از سخت ترین قسمتاش همین بیخبری از حالته

که ندیدن چشمات،ندیدن صدات،نبودن دستات،محرومیت از آغوشت و هرچیز دیگه رو

به حاشیه میبره

لبخند قشنگت وقتی به گوشیت خیره شدی و میدونم من باعث اون لبخند قشنگم...

باعث میشه بی نهایت دلم بخواد بودم و

باز همچین لبخند قشنگی رو روی صورتت میوردم

من گریه م گرفته...باور کن.

.

به عمه جانمون قسم که من ........

هیچی....هیچی.

.

حرفامو به خودش میگم ... بعد زیارت رجبیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۰۶:۰۶
تاسیان ...

به محض نوشتن پست قبل

اشکها نمیدونم از کجا بعد چند روز راه خودشونو پیدا میکنن

چشمام میسوزن و میسوزونن تصویر خاطراتتو...

بغضم جاری میشه یواشی تو تاریک و روشن اتاق

بنظر «گیج» تنها واژه مناسب این روزام باشه

هنوزم گیجم که چیشد و چرا...

ناراحت و عصبانی نمیشم که حتی لایق توضیح ندونستی

یا نتونستی ...

فرق نداره

در هر حال نه ناراحتی از تو به دل هست

نه این ندونستن قانع کننده...

یجوری گیجم انگار غریبه ای از ناکجا اومده و

بی هیچ حرفی سیلی جانانه ای مهمونم کرده

منم بدون فکر کردن به اون غریبه یا حتی سیلی

فقط دارم سعی میکنم بفهمم این سوزش از کجاست...

با این کارای روزگار و این سیلی زدن های غریبانش

راستش ناآشنا نیستم

اما یجورایی هیچوقت عادی و عادت نمیشه ...

.

خوش خیالی کردم اگر دلم هی بگه

اونم دلتنگته...اونم قدر تو...

!؟!؟!؟؟؟؟؟؟

.

...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۱
تاسیان ...

نیستی اشکامو پاک کنی

دیگه حتی گریه نمیکنم

میتونم با خودم بیرحم تر از اینها هم باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۵۴
تاسیان ...

احساساتم زیر تلی از خاکسترن...یا خاکستر شدن...یا...؟!!!

.

دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۴۸
تاسیان ...

چه انتظار عظیمی نشسته است در دل ما....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۴
تاسیان ...

نمیدونی چه امیدی بستم به این سفر

که دستمو بگیرن،برگردونن...یا ببرن... یا...

نمیدونم چرا انقد به این سفر امید دارم...

حسی متفاوت از سه سفر قبلی...

.

آقا...ما که بلد نیستیم...

بقول اون شاعر...قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم...‌.

شما میبری...خودتم ادب مون کن... قلب بی ادب مارو مودب کن...

بخر مارو برای پسرت....

.

نصیحتی،توصیه ای،تذکری؟! برای زیارت بهتر!

.

چقد جات...خالیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۶
تاسیان ...

دلا در عاشقی ثابت قدم باش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۴۴
تاسیان ...

چقدر این رفتن ها این حس رو در من تقویت میکنن

که اونها دلتنگن

اونها گدا پرورن و کریم

اونها پدر و مادرن و هیچوقت قرار نیست ما بتونیم لطفشونو حتی شاکر باشیم

چقدر خوشحالم

چقدر خدارو شاکرم که مارو از فاضل طینت شما آفرید

چقدر امیدبخشه که شما بیخیال ما نمیشید حتی اگر خودمون

پدرومادرم به فداتون

جواب سوالام پیش شماست...نگام به دستای شماست

.

.

نایب الزیاره هستم

دعاگو هم

محتاج دعا هم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۳۵
تاسیان ...

گفتی هستی تا وقتی زمان کش میاد

زمان هر لحظه اش هزااار سال کش میاد و .. *

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۲
تاسیان ...

حالا پدر خودم تنها دربیاد عب نداره

دارم پدر بقیه رو‌ هم درمیارم :))

.

خدا به اونا رحم کنه به دل ما اگه نمیکنه.

.

.

ف میگه رد داده

از دپ نبودن خطرناکتره این حالتش

ف منو خوب شناخته :))))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۰
تاسیان ...

برای بار چهارم توی امسال دارم میرم حرم

الان نگاه کردم، هر فصل رفتم

به ف میگم امسال سال خیلی خوب و پربرکتی بود

چهار بار رزق زیارت داشتم

ح رو دیدم...

.... شدم

کلییییی خاطره خوب دارم...

کلی تجربه قشنگ

کلی اولین بار....

امسال سال خوبی بود.

.

بار قبل فک نمیکردم به این زودی و بعد سه ماه برم باز

خواسته بودم بار بعد باهمی بریم

توو اخرین خدافظی خواسته بودم

حالا باز دارم میرم.تنها.الحمدلله.ممنونشم.

امیدوارم اقا تورو هم بطلبه زیارت رجبیه.امیدوارم.

.

*صدات...یا چشات...یا...عطرت...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۱
تاسیان ...

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبـر کن ... که دوا می فرستمت

.

.

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل!

میگویمت دعا و ... ثنا می فرستمت.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۵۱
تاسیان ...

چقدر دوست داشته باشم

امشب نماز عشا رو زیر نور ماه

به تو اقتدا کنم و بعد پیشونیتو ببوسم

خوبه؟!

.

.

بعضی خاطرات هیچوقت قید گذشته نمیگیرن

بس که زنده ان، همیشه _حال_ میمونن...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۵۷
تاسیان ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۳۳
تاسیان ...

اکنون کجایی
ای خودِ دیگرِ من؟
آیا در این سکوتِ شب،
بیداری...؟

 

#جبران_خلیل‌جبران

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۵۳
تاسیان ...

اومده بالا سرم میگه:

«مگه تو یه ساعت دیگه قرار نداری؟!

من مونده بودم

اون روز که ح میخواست بیاد تویی که همیشه مغازه اول خرید میکردی

کل تهرانو واسه یا لباس گشتی و آخرم به زور خرید کردی

تا دقیقه آخرم داشتی فعالیت میکردی

حالا یه ساعت دیگه قرار داری لم دادی فیلم میبینی؟!!!

من باید فکر قرار تو باشم

اینجاست که میگن تفاوت را احساس کنید»

و میخنده و می ره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۵۷
تاسیان ...

این دو روز به غایت شلوغ بودم

سرم شلوغ...دورم شلوغ

تموم عصر تا شب به کار منفورِ خرید کردن گذشت

با خنده به ف میگم بریم خرید درمانی

میگه اره منم اونشب که اومدم خیلی خوشحال بودم

برای من اما که اجبارا و از سر احتیاج اومدم برای خرید

این فقط یه شوخیه

و غم انگیزِ ماجرا اونجاست که بعدِ کلی پیاده شدن

نه تنها حس خوبی ندارم

که میخوام بشینم و گریه کنم

این حس برام بینهایت عجیبه

شهر که اول صبح با آسمونِ صافِ آبیش و کوههای دلبره سفیدشو نور خورشید

بینهایت دوست داشتنی بود

حالا با تاریکی هوا بازم منفور شده

دوس دارم برسم خونه و بخزم تو کنج خلوت

مثل صبح با هیجان از قشنگیای شهر عکس نمیگیرم

جاش دلم میخواست اونجا بودم

چه غم انگیزه که انقد ناراحتم اما حتی نمیتونم گریه کنم

.

میدونم این روزام میگذره

من از این روزا اما....

هیچی

.

شب بخیر زندگی

شب بخیر بی معرفت!

.

.

.

عوضی: عزیزی که اذیتت میکنه و تو حتی نمیتونی ازش دلخور باشی

زخم زننده ی دوست داشتنی

عزیزِ دل شکن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۳
تاسیان ...

 

 

.

ساکتی اما توو چشات....

.

...که غرق طوفانِ توام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۵۸
تاسیان ...

چون مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم به دعا آرزو کنید

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۰
تاسیان ...

میگه فک کنم اینجا خاطره دارن هرشب اینجاس

می خندم که نه

میگه پس اینجا تنها جاییه که خاطره ندارن

میخندم که آره

بعد خنده محو میشه ...یاد دونقطه ی نزدیک اینجا افتادم

در اونور و در اینوره پارک...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۶
تاسیان ...

از اون شبا که خودتو تموم روز مثل چی غرق کار کردی و خسته

تا شب بخوابی بی فکر

بعد از شدت خستگی خوابت نمیبره

تراژدیه خنده داریه :))))))

.

#ژانرِ_این_روزهام

.

چار روز و پونزده ساعت تا حرکت.

.

فک کن یه شب تصادفا وسط صحن انقلاب،یا گوشه صحن قدس عزیز

ببینمش

خوش خیالیام همه رو دیوونه کرده،خودمو دیوونه خونه! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۲
تاسیان ...

یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ 
وَ مَنْ لَم یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً 

این فراز دعا رو عاشق بودم همیشه

این فرازی بود که میگفت خداست و داره خداییش رو میکنه

کار نداره خیییلی بنده داره چکار میکنه و چقدر کارخرابی میکنه

اون خوب داره خدایی میکنه...

اینه که تو ماه رجب،تو مشهد الرضا،کنار حضرت رضا...میبره برای راضیة مرضیه..

انقد کم نبینش...نگو واسه جم و جور کردنت...نه فقط برای بلند کردنت...

کم نخواه از رجب...مثل قبل زیاد ببین...زیاد بخواه...

زیاد بگیر.

.

دل من از غم دوریت مرده...تو خیال میکنی خوابش برده.....

.

۵روز و ۱۸ساعت تا موعد حرکت...

.

لک الحمد

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۷
تاسیان ...