تاسیان

تاسیان؛
دلتنگی غریب
غمِ فزاینده
حالتی که در نبود کسی به انسان دست می دهد
.
درزبان کوردی همان شوق دیدار می باشد
وقتی برای مدت طولانی از کسی دور باشی
.
حالتی است که در اولین غروبِ
پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد
هم چنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است
من خود تاسیانم
منی که از من رفته هرگز برنمی گرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه
.
«گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ،
سکراتی که بعد از رها شدن جان،
انسان به آن دچار می شود.
شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی،
منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض ».

بایگانی

۲۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هر روز سر راه برگشتم یه کامیون پارک شده

که بالای شیشه جلوش ،روی سقف یه جمله نوشته

که هر بار با دیدنش ، "حالم" خوب می شه اصن

با خط قشنگی نوشته شده :

 

" مه صداته می شناسم "

 

 :)

 

 بالهجه بخونید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۶:۳۹
تاسیان ...

اگر جز تو ببینم و بخوام و ... بخوام

سزاوار جهنمم و بس

.

یا صاحبی السجن

ءارباب متفرقون خیر

ام الله الواحد القهار -39یوسف-

.

ممنون برای همه ی این نبودن ها

الحمدلله...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۲۶
تاسیان ...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم ، که بمیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۷ ، ۱۰:۱۸
تاسیان ...

1.

فکر نمی کردم کار سرماخوردگیم به اینجا برسه

ظهر برای چند ساعتی ، درواقع از حال می رم

که گوشی ِ همیشه روی سایلنتم که حالا روی آخرین درجه صدا به انتظار خبری هست ، زنگ می خوره 

خیس عرق از جا می پرم و نمی دونم چرا فکر می کنم جایی قرار داشتم و خواب موندم

موهام به صورتم و لباس به تنم چسبیده

صدام گرفته تر شده

بر که می دارم می پرسه با این حالت می خوای بیایی

اول می گه برای یک نفر جا هست و برنامه اش به من نمی خوره

و می پرسه که اسم تو رو بنویسم ؟

می گم بنویسه و فطع می کنم

هنوز برای ویزا اقدام نکردم ...

باز از حال می رم ...

 

 

2.

بالاخره غروب هم درخواست ویزا دادم

هم کاروان مشخص شده

خودش هم هست

وقتی میگه همه آشنا و از خادما هستن

با خنده می گم

پس فقط من اون وسط نخاله ام ؟!

 

 

3.

خادم های سید ...

سید کریم

سید حمزه

سید طاهر

سید حمزه ... سید ....

 

 

4.

این شکل و حجم از تنهاییِ با سابقه!

من رو یاد قبر میندازه

و خب تو که باشی

"لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ..."

این تنهایی ، که همیشه بزرگترین رنج آدمی بوده

تنها تسکینش ،

یاد چشم هاته ......

 

 

5.

انار سرخ توی سینی من رو یاد تو میندازه

درواقع چیزهای سرخ زیادی هست که تورو یادم میاره

مثل سیب سرخ

که منو می بره به کوه های برفی و سیب سرخ هایی که وقت استراحت گاز می زدیم

حالا هم این انار سرخ

منو می بره به صبح های جمعه

گاهی کوه بود و گاهی جنگل و گاهی جاده

هیمشه دوتا انار سرخ با خودت داشتی ، تا صبح جمعه ناشتا بخوریم ...

یا شب های جمعه بعد زیارت

قبل از خواب باز دوتا انار سرخ میوردی و با دقت مواظب بودی دونه های انارمون قاطی نشه

انگار آسمون میومد زمین !

گاهی اذیتت می کردم و از دونه های انارت می دزدیدم

اونوقت حرص خوردنت دیدنی بود

نمی دونم چرا یاد این چیزها افتادم

شاید چون قراره راهی رو برم که اولین بار با تو رفتم اش

ما قدم به قدم اون راه رو باهم رفتیم

و این چیزی نیست که بعد پنج سال که هیچ ، تا بعد مرگم هم فراموشم بشه

انگار هنوز دست هات توی دستامه و زیارت عاشورا می خونیم با صد لعن و صد سلام

انگار هنوز الهی عظم البلا بارها تکرار می شه و بی وقفه می ریم

هنوز تصویر تو با پاهای برهنه زیر بارون ، توی اون نیمه شب ، جلوی چشم هامه

چقدر حرف دارم که از تو به تو بزنم

اینکه این فکرا تو سرم می چرخه شاید بخاطر حرفای اون شب  ... هست

وقتی از رفیق راه گفت و زیارت پیاده ، تو اومدی تو خاطرم

دلم می خواد برم سر مزارش و ازش بپرسم وقتی انقدر از لزوم رفیق می گفت

کمی هم از اینکه چطور می شه تنها رفت بگه

اینکه ............ 

بگذریم

  

 

 

6.

یا رفیق من لا رفیق له .....

 

 

7.

تصاویر زیادی از حافظه بلند مدتم یادم نمیاد

خصوصا بچگی ترها

اما یکی از معدود تصاویری که یادم هست

مربوط به 6-7 سالگی میشه شاید

که فکر می کنم این اولین تجربه من از تو هست توی این دنیا

سفره نهار پهنِ و بقیه غذاشون تموم شده

من تنها سر سفره هستم و اتاق خالیه

و تلویزیون داره تصاویری از حماسه ی تو پخش می کنه

تو ، یکه به دل لشکر می زنی و مشک رو پر آب می کنی

بعد دست راست

بعد دست چپ

بعد "جشم هات" ...

بعد تیر خلاص و ... مشک

"شرم" که می کنی ... می شکنم ... هزار بار

نمی دونم چطور درکی داشتم اون لحظه

تنها یادمه اون شرم عمیق تو تا عمق وجودم رفت و ریشه های بودنم رو سوزوند

نمی دونم چرا ، اما فکر می کنم

اون تجربه مهم ترین چیزی بود که من رو تموم این سالها کشوند و ...

باعث شد در این لحظه اینجای عالم باشم

من تا همیشه

به "چشم"هات ، مدیونم

چشم های شرمگینت

که جان های عالمیان به فداشون .... 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۲۲:۵۲
تاسیان ...

 

 

 

"این راه را ، حسین با سر رفته ،

تو چگونه می خواهی

با غرور و بی اعتنایی

و با خور و خواب و ولنگاری

به انجام برسانی ؟!"

_ع.ص_

.

" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر ...نبود"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۵
تاسیان ...

شاید یک لحظه بنظر بیاد مانع فعلی

نبود پول هست

لحظه ای نبود اذن ولی

و لحظه ی بعد نبود کاروان

و لحظه ی بعدتر .. 

تموم این لحظات اما می دونی

تنها بسته به اراده و خواست خودشونه

و تنها مانع

خودِ خودِ خودِ تویی

.

این رهایی از سبب ها

و توجه به علة العلل رو

امیدوارم همه تجربه اش کنیم

حتی از دور و در حرف هم

احساس رهایی اش فوق العاده اس..

.

.

«من» ،

بی «تو» چیزی نیستم ...

+

برای تموم لحظاتی که در زندگیم بجای تو

متوجه اسباب بودم

و اونها رو صاحب اثر می دونستم در عمق جان خودم

عذری ندارم

فقط اینکه ...

.

یا کریم العفو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۰:۳۸
تاسیان ...

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۲
تاسیان ...

همین چند لحظه پیش اجازه رفتن صادر شد ...!

گرچه منوط به پیدا شدن یه کاروان مطمئن هست...

 

صبح میخواستم پول سفر رو بدم بره که بخاطر بدحالیِ مریضی نشد

این عکس العمل بعد از جواز خودم رو هم به شک انداخت که واقعا دلم میخواسته برم؟

به روبالشی نگاه میکنم و به حال این مدت فکر می کنم و ...

جوابی ندارم

راستش می ترسم

می ترسم زیادی شادی کنم و...

همیشه قبل هر زیارت حال عجیبی داشتم اما به محض قطعی شدن...

ترس از خواب پریدن بوده یا ..

هیچ وقت نتونستم تا وقت رسیدن به حرم شادی و شکرم رو بجا بیارم

.

 

.

حالم انقد بده نمیفمم چی و چجوری مینویسم....

.

.

.

انتظار برای آدم امیدوار

کشنده ترِ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۳
تاسیان ...

 

" ای صبا ای پیک دور افتادگان

اشک ما بر خاک پاک او رسان "

.

.

.

میگم

در بهترین حالت یکسال باید صبر کنم

میگم بنظرت

تا سال دیگه زنده ام ؟!

میگم حرف و حدیثا درست بوده یعنی؟

میگم ...

میگم و تو ساکتی همچنان ....

.

تو نمی دونی فکرهای این روزها

با من چه کرده

.

* ... شب انتظار من رو .. آیا پایانی هست ؟!

.

" صبا به لطف بگو تو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۲
تاسیان ...

از تو و این روزها

سهمم 

یه رو بالشیِ

که باید بشورمش ...

.

.

« می گریم و مرادم از این سیل اشکبار

تخم محبت است که در دل بکارمت ... »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۲۰:۴۱
تاسیان ...


خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست


من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست


تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم
فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست


آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آن جاست


درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست


نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست


سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست

.

.

" [انا لست حزینة

انا حزن العالم!

ففی صدری وطن یبکی...]

 

من اندوهگین نیستم

خودْ اندوهـ ِ عالمم

و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند... "



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۱
تاسیان ...

 

 

  "ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه ی تنهایی ...."

 

 

"مَنْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِی إِلَى عِزِّ التَّقْوَى

أَغْنَاهُ اللَّهُ بِلَا مَالٍ

وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِیرَةٍ

وَ آنَسَهُ بِلَا أَنِیسٍ

وَ مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

وَ مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالْیَسِیرِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِیَ مِنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَحْیِ مِنْ طَلَبِ الْمَعَاشِ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ وَ نَعَّمَ‏ أَهْلَهُ

وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَةَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا

وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَامِ.

 

قال الصادق ع ..."

.

انقدر این حرف ها لطیف هستن

انقدر اعجاز با خودشون دارن

انقدر ناب هستن

دارم فکر می کنم 

امام از اینکه اینطور با واژه ها معجزه کردن و 

این معجزه رو زیر دست و پای ما ریختن

چه احساسی داشتن ؟!

.

وقتی هستی

دنیام انقدر پره

که با رفتن آدم ها خالی نمی شه

.

"آهسته تر برو....

بذار

منم باهات بیام..."

.

.

بالاخره باز بودن شب تا صبح این شبا سرما رو داد به خوردم

میام و انقدر سرماخوردگی بیحالم کرده که دوست دارم بخوام

اما وقت سرما خوردن ندارم

سوپ میذارم و ... به تو فکر می کنم

دمنوش می خورم و ... به تو فکر می کنم

پنجره بسته است و از هوایی که مدتها منتظرش بودم محرومم و ...

به تو فکر می کنم

.

من همینم ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۰
تاسیان ...

دوباره بی تابی

دوباره دلتنگی

دوباره حسرت

دوباره آه ه ه ....

.

.

.

من اگر از خودم بریدم

اگر از دنیا و "آدماش" ...

اسم ات کافیه منو

.

منو یکم ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۰
تاسیان ...

 

1. نمی دونم از چند روز و هفته ی پیش

و حتی نمی دونم چرا

اما بارها و بارها شد که به خودم اومدم بی اونکه یادم بیاد کجا سیر می کردم

فقط به خودم میام و می بینم دارم غذا درست می کنم و چشمام می بارن

دارم ظرف می شورم و چشمام ...

دارم برمی گردم خونه و چشمام ...

دارم می خوابم و چشمام .........

نمی دونم چند بار غذا سوزوندم و چند بار در مرز سوختن نجاتش دادم

نمی دونم چند بار نفس کم اوردم

چند بار به تو فکر کردم و ... نفس کم اوردم

چند بار بی اونکه بدونم چرا و چجوری

دلتنگ ات شدم ..

بی اونکه بخوام حتی ....

حالا اما که کار به اینجا رسیده می گی که ....

.

2.آدم شاکر ، ناامید نمی شه

آدم وقتی دید غرق لطف ِ

ناامیداز لطف بعدی نمی شه

وقتی لطف بالاتر رو دید که عطا شده

از دریافت لطف پایین تر ناامید نمی شه

با خودم می گم

حالا که تخم محبت تو توی این دل کاشته شده از روز ازل

حالا که این لطف ازلی که لطفی ازش بالاتر نیست داده شده

دیگه چی هست که ازش بخوام و نده

وقتی بالاترین نعمتش رو داده !؟؟؟

 .

3.آدم شاکر ، گله نمی کنه . طلب نداره

وقتی خدا به آدم لطف کرد و بهش فهموند که هر چی هست خودشه

که چیز دیگه ای "نیست"

و بعد آدم نظر انداخت به زندگیش و دید که سراسر زندگیش رو خدا گرفته

و همش سراسر لطف بوده و لطف بوده و لطف

اونوقت عمیق ترین زخم هاش می شن بزرگترین نعمت های زندگیش

.

4. لحظه ای که دیدم تموم اون دردها رو تو دادی

که بشی درمون اون دردها

لحظه ای که "فهمم" شد که اون زخم ها چه نعمت هایی بودن

گرچه دردها ، هنوز درد بودن و زخم ها ، ردی از خودشون بجا گذاشته بودن

دلم اما حتی به سقوطی که همه چیزم رو گرفته بود و ...

بی چیز ترم کرده 

راضی شد

بی چیزی خوب چیزیه

بالاخره این دل خراب باید یجا حالیش بشه

هو الله الذی لا اله الا هو .......

.

5.آب پاکی رو می ریزه رو دستم و ...

می گه راضی نیست که برم

عادتا می خوام تا آخرین لحظه امید داشته باشم

گرچه ...

بهرحال دارم فکر میکنم پولی که برای سفر کنار گذاشتم 

بدم یکی دیگه بره ، یا همچین چیزی ....

این پای پر آبله...این سر افتاده...این دل خراب رو اگر قبول نکردن

کاش این پول رو ...

.

6. دلم در آستانه ی سخت شکستن ِ

.

7. بی کَسَم ......

همه کَس و کارم تویی .

.

8. قرارِ ......دل بیقرارم ...... تویی

.

9. بیا  و این دلِ شکسته را .......

.

10. بیا ...

.

+

گاهی به خودت میای و می بینی

ضعفی که سالها باهاش دست و پنجه نرم کردی و راه به جایی نبردی 

دیگه نیست

انگار در لحظه سعه ای داده و وجود کوچیکت رو رشد داده

بی اونکه تو تلاشی کرده باشی

بی اونکه تو نقشی داشته باشی

یا حتی متوجه اش شده باشی

وقتی اینطور هیچ بودنم رو به رخم می کشی

شکرت لذت دیگه ای داره ...

.

الحمدلله الذی یفعل ما یشاء...

.

.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۷
تاسیان ...

با این بی پر و بالی

با این پای زمین گیر

با این حال خراب

با این دل معیوب

ولی با تموم توان

دارم میام

کشون کشون ...

کشون ...کشون .

.

.

.

تنها ترسم اینه

وقتی برسم که سرها ،

به روی نیزه بلند شده باشن .

.

اینجاست که دیر رسیدن ، 

هیچ بهتر از هرگز نرسیدن نیست ...

.

.

.... محیای من....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۳۲
تاسیان ...

 

«انّ اللَّه تعالى لینادى کلّ لیلة جمعة من فوق عرشه من اوّل اللیل الى اخره:

ألا عبد مؤمن‏ یدعونى لدینه أو دنیاه قبل طلوع الفجر فاجیبه؟

الا عبد مؤمن‏ یتوب إلىّ من ذنوبه قبل طلوع الفجر فاتوب الیه؟

الا عبد مؤمن‏ قد قتر علیه رزقه فیسألنى الزّیادة فی رزقه قبل طلوع الفجر فازیده و اوسّع علیه؟

الا عبد مؤمن‏ سقیم فیسألنى ان اشفیه قبل طلوع الفجر فاعافیه؟

الا عبد مؤمن‏ محبوس مغموم فیسألنى أن اطلقه من سجنه فأخلّى سربه؟

الا عبد مؤمن‏ مظلوم یسألنى ان اخذ بضلامته قبل طلوع الفجر فانتصر له و اخذ له بضلامته؟

قال: فلا یزال ینادى بهذا حتّى یطلع الفجر».

.

.

.

گفت :

فکر نکنید خدا ،

به این راحتی بی خیالتون می شه ...

.

.

از روزی که فهمیدم "عباس"ـی هست

هیچ وقت همچین فکری نکردم

حتی تموم لحظه هایی که امید داشتن سخت ترین کار دنیا بود

.

.

فقط این دنیا

دنیایی بود که "ساقی"ش هم 

باید با لب تشنه ازش بره

همین .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۰
تاسیان ...

 

مسافر جا مانده را ...... با خود ببر .

.

.

.

چند ساله شد این ذکر ؟!

نذر تو شد ، جانم ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۷
تاسیان ...

1.

من از خودم 

به تو پناه می برم

و از این ، پناه بردن از خود هم ،

به تو پناه می برم

 

از ادا اصول های این نفس به تو پناه می برم

اما

وقتی این پناه بردن ها هم ، از ادا اصول های همین نفس ِ

تو بگو چه کنم !؟؟؟

.

2.

وقتی بابا ، شب مجدد نکته علمی اش رو با همون هیجان اولیه برام میگه

می خوام بگم قربونت برم اینو که صبح وقتی داشتیم از حیاط می رفتیم بیرون

با همین جزییات برام گفتی

اما دلم نمی یاد بزنم تو ذوقش

بجاش انگار برای اولین بار یکی از مهم ترین نکات علمی جهان رو دارم می شنوم

حرفای صبح رو تکرار می کنم در جواب و ... اضافه هم می کنم

بعد فکر می کنم احتمالا اون حس عجیبی که پدر مادر ها از بزرگ شدن بچه هاشون دارن

و اسمی براش وجود نداره

بچه ها هم حسی از همون جنس دارن به وقت پیرتر و پیرتر شدن پدر مادراشون

و همونطور که اونها بزرگ شدن بچه هارو باور نمیکنن و تا اخر عمر مثل یه بچه باهاشون رفتار می کنن

برای ما هم پیر شدن اونها خیلی قابل باور نیست

برای من بابا ، هنوز همون مرد جوونیِ که وقت 5سالگی ام

با محبت بیدارم می کرد و توی جام نرمش ام می داد تا سرحال بشم

 .

3.

لطیف ترین دعاها ، دعاهای سیدالساجدین ع هست

نجواهایی که بعد سالها گریه های مدام در مصیبت پدرشون با خدا داشتن

نه می شه گفت و نه می شه فهمید

فقط می شه قدر این ظرف کوچیک سوراخ

آبی به کویر خشک دل زد

برگی حتی اگر سبز نشه ...

 

وَقَدْنَزَلَ بى یا رَبِّ ما قَدْتَکَاَّدَنى ثِقْلُهُ، وَاَلَمَّ بى ما قَدْبَهَظَنى

الهی، بلایی بر من فرود آمده که سنگینی اش مرا به زانو در آورده

و به دردی گرفتار آمده ام که با آن مدارا نتوانم کرد

 

وَ بِقُدْرَتِکَ اَوْرَدْتَهُ عَلَىَّ، وَ بِسُلْطانِکَ وَجَّهْتَهُ اِلَىَّ

 

این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده ای و به سوی من روان کرده ای

 

فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَافْتَحْ لى یا رَبِّ بابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ

پس بر محمد و آلش درود فرست، ای پروردگار من ، به احسان خویش درِ آسایش به من بگشا

 

وَاکْسِرْ عَنّى سُلْطانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ

و به نیروی خود ، سختی اندوهم را در هم شکن

 

وَ اَنِلْنى حُسْنَ النَّظَرِ فیما شَکَوْتُ

 

و در آنچه زبان شکایت بدان گشوده ام ، به نیکی بنگر

 

وَ اَذِقْنى حَلاوَةَ الصُّنْعِ فیما سَاَلْتُ 

و مرا در آنچه از تو خواسته ام ، شیرینی استجابت بچشان

 

وَ لاتَشْغَلْنى بِالْاِهْتِمامِ عَنْ تَعاهُدِ فُرُوضِکَ، وَاسْتِعْمالِ سُنَّتِکَ

فَقَدْ ضِقْتُ لِما نَزَلَ بى یا رَبِّ ذَرْعاً، وَامْتَلَأْتُ بِحَمْلِ ماحَدَثَ عَلَىَّ هَمّاً

 

وَ اَنْتَ الْقادِرُ عَلى‏ کَشْفِ ما مُنیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ ما وَقَعْتُ فیهِ،

فَافْعَل بى ذلِکَ وَ اِنْ لَمْ اَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ

و مرا به خاطر چیرگى غم از رعایت واجبات و به کار بستن مستحبات خود بازمدار،

چرا که من به سبب آنچه به سرم آمده بی تاب و توان شده,

و قلبم از تحمل آنچه در زندگیم رخ نموده لبریز از اندوه گشته،

و تو به رفع گرفتاریهایم و دفع آنچه در آن در افتاده ام توانایی

پس قدرتت را درباره من به کار بر گرچه از جانب تو مستحق آن نیستم" بخش هایی از فرازهای 5تا آخر دعای هفتم

.

.

این دل انقدر بلا می کشه

تا از کجی دربیاد و راست شه

تا بفهمه کجا و چطور این همّ رو خرج کنه

این غم رو درمان ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۵۹
تاسیان ...

انسانهای آرمان گرا هم اگر بمیرن

اگر حتی همه آدم های شهر بدون آرمان ، روی زمین بخزن!

آرمان ها....

آرمان ها هیچ وقت نمی میرند ....

هیچ وقت !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۲
تاسیان ...

تنها چیزی هست که باعث می شه

 به <بودن> ادامه بدم

.

.

دیدن ِ اومدنت ...

.

"مرا امید وصال تو زنده می دارد..."

.

.

.

کسِ بی کسی های شب های کاظم ..............

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۵۵
تاسیان ...

 

خیلی معمولی می پرسم چه ساعتی بر می گرده و ...در بسته می شه

یک ثانیه

دو ثانیه

سه ثانیه

پیاز پوست نمی کنم

سبزی پاک می کنم

چشم هام اما به سوزش افتادن

سبزی پاک کردن دقت زیادی می خواد 

تا به سبزی های سالمِ گم شده بین سبزی های خراب اجحافی نشه

یک ثانیه

دو ثانیه

سه ثانیه

حتی خودم هم باورم نمی شه یک لحظه در عادی ترین حالت ممکن هستم و لحظه ای بعد 

سر می خورم و روی زانو می شینم

توان ایستاده بودن ندارم

خیلی عادی داشتم با تو حرف می زدم

و خیلی عادی داشتم مرور می کردم خودم رو

حالا اما هیچی عادی نبود

سرم رو کردم توی کابینت و هق می زنم

حسرت مثل یک گلوله دردناک و گداخته توی تنم می دوه

یک لحظه توی سرم داغ می شه و لحظه ی بعد دلم آتیش می گیره

پاهام می سوزه

پاهاااام

پاهام با تاول های نامرئی شون 

اون روزها با تموم دویدن ها و زمین خوردن ها و بلند شدن ها و زخم خوردن ها

با تموم جنگیدن ها با خودم و دنیا و آدم هاش

مجسم میشه جلوم

دلم بحال دخترک می سوزه

دلم برای تموم اون فرصت های فوق العاده ای که هرکسی امکان تجربه شو نداره...

اون روزها من فقط

" فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ..."  رو می دیدم

تو رو نمی دیدم که طبیبانه دردهام رو دوا می کنی

من به خیال دیر نشدن و دور نشدن از همه چی زده بودم

اما دورتر شدم

دیرتر شدم

انقدر دیر که حالا ...

.

یا من بدأ خلقی و ذکری و تربیتی و برّری و ......

این تو بودی که شروع کردی...که شروعش کردی

.

.

هیهات

انت اکرم من ان تضیع من ربّیته....ربّیته ....ربّیته ............

تموم اون روزها و این روزها فقط تو بودی و تو بودی و تو ...

دارم می بینم ... خیلی واضح

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۶:۳۷
تاسیان ...

بعد از ده ساعت جلسه و .. فکر میکنم حالی ندارم برم حرم

به خودم اما که میام دارم از کنار بازارچه میرم سمتش

طلاییِ گنبدش همه خستگیامو می بره

تازه می فهمم چقدر دلتنگش بودم

سلام سید...

.

.

.

فقط اونجای که میگه

السلام علیک .... یا حبیب ابن حبیب

تو پسر حبیب منی ...

.

.

حبیبی !

من اراده کردم

همه چیزی که می خوام رو امروز فردا ازت می گیرم

.

قال له کن .... فیکون !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۰۱:۱۲
تاسیان ...

 

" می پرسد از من کیستی؟ میگویمش ، اما نمی داند

این چهره ی گم گشته در آیینه ، خود این را نمی داند!


میخواهد از من فاش سازم خویش را ، باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

 


می کاودم، میگویمش : چیزی از این ویران ، نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن ، چیزی از این دنیا نمی داند

می گویمش: گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری به جز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

 


می گویمش : آن قدر تنهایم ، که بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین

"آن گونه می خندد ، که گویی هیچ از این غم ها نمی داند

_محمدعلی  بهمنی _

.

.

.

آخرین بار کی از ته دل خندیدی  ؟

 

آخرین بار؟

اینو یادم نمیاد

اما اولین باری که از ته دل گریه کردم 

روز تولدم بود

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۰۱:۳۰
تاسیان ...