از کنار دجله روزی ، با یزید
میگذشت او جمله با خیل مرید
ناگهان از بام عرش کبریا
خورد بر گوشش که : ای شیخ ریا
میل آن داری که بنمایم به خلق
تا چه پنهان کرده ای در زیر دلق ؟
تا خلایق سنگبارانت کنند
دست بسته بر سر دارت کنند
گفت یا رب میل آن داری تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم؟
تا خلایق از ستایش کم کنند
از نماز و روزه و حج رم کنند؟!
پس ندا آمد که ای شیخ فتن
نی ز ما و نی ز تو ، رو دم مزن
۰۰/۱۰/۰۹