گو بیا سیل غم و...
همیشه که روز نیست
گاهی ام شبه.
.
امروز روز بدی داشتم
اول صبح یه تصادف جانانه برای اولین بار در عمر ده ساله رانندگیم
که نمیدونم چطور چیزیم نشد وقتی نصف ماشین رفت و از طرف خودم
با شدت ضربه خورده بود ب ماشین
حتی هیچیم نشد!:)
همینقدر بادمجون بم
.
بعد این روند کوفتی...
.
تموم روز نگه داشته بودم خودم رو...
از افتادن،از گریه،از حس بد ...
دوست دارم گوشیو بردارم و با گریه همه چیو برات تعریف کنم
ولی نمیشه...
غروب با تهوع شدید میرسم خونه،درحالیکه تمام راه خودم رو
محکم نگه داشتم بالا نیارم!
با رسیدن به خونه اما
تهوعی که از عصبانیت و ترس و گرسنگی ... ایجاد شده بود میره
و سد پشت پلکام شکسته میشه
صدای خفه شده تو گلوم رها میشه...همه من رها میشه..
خانه ز بنیاد میبره ...
.
امروز ... راستش خیلی نیاز داشتم باهات حرف بزنم
ولی قول دادم...بهت قول دادم.
.
ولی مطمئنم فردا که پاشم...بازم صبح شده