چی می گم ؟!!!!!
هیچ اتفاقی نیفتاده
نه
فقط تو اینجایی
اینجا
توو اتاق سرد و تاریک من
تو اینجایی تا یادم بیاری که هستی
همیشه بودی
جاری تر از جریان هوا در اطرافم
جاری تر و نزدیکتر از جریان خون توی رگهام
حتما می بخشی وقت هایی که بودنت فراموشم می شه
حتما می بخشی وقت هایی که بودنت رو باور نمی کنم !
بیخیال
تو اینجایی
و همین کافیه
.
داشتم فک میکردم زندگی مثل پاندول ساعت می مونه
معلق بین امید و ناامیدی
فکر میکنی کجا بایسته؟!
داشتم به «بک عرفتک» فکر می کردم
می دونی
همین فراز و فرودها
همین امیدهای بظاهر احمقانه
همین یأس های نابهنگام
همین تا اوج رفتن ها و تا قعر سقوط کردن ها
همین افتان خیزان رفتن ها
همین در آرامش رفتن ها
همین مردد رفتن ها
همین نرفتن ها و موندن ها !
همین سرگردونی ها و حیرت ها
همین بی پناهی ها و پناه اوردن ها
همین تکبرها و تذلل ها
همین بردن ها و پوچ شدن ها
همین همین همین همه ی زندگی من
همین زندگی ای که سراسرش رو خاطراتت گرفته
تو رو به من شناسوند
من رو به من شناسوند
حالا میرم ، ترسان ...از من
حالا نشستم بر لب جوی و ،
گذر عمر می بینم...مطمئن از تو
.
چقدر نزدیکی
.
چقدر دوووووورم .