چِقَدَر نشانه ی حسرتم ...
نگفتم برات،
که این روزها آرزوم تنها یک شب خوابیدنه!
نمیشد بگم چطور حالیه که با بستن چشم هات کابوس شروع بشه و
با باز کردنشون ادامه پیدا کنه
که چه کشنده است زندگی تو خواب و بیداری
که خوابت بیداری و بیداریت خواب باشه
که ...
چِقَدَر واژه ندارم برای گفتنش .... بگذریم!
.
قبل تر هم از این فراز دعای یا شاهد کل نجوی گفته بودم برات
"اللهم رب الشیاطین و ما اضلت
خدایا ای پروردگار شیاطین و هرکه را گمراه کردند ..."
که گرچه شاید بیشرمانه به نظر برسه
اما هنوز هم، خیالم رو عجیب راحت می کنه
.
یک بار هم گفته بودم
( این حقیقتِ دردناک ، که من خوشبخت بودم
خیلی خیلی خوشبخت
با تموم این ها
با اعتراف و شکر از تموم نعمت هایی که لایقشون نبودم حتی
می خوام بگم
زندگی م ، به شکل غمناکی ،
خالیه !)
حالا که بیشتر بهش فکر می کنم
انگار این منم که از زندگی خالی ام
خیلی خیلی خالی .
.
فقط
نمی دونم چرا گریه م می گیره وقتی می گی
فان مع العسر یسرا ...
ان مع العسر یسرا ...
.
« هرجا پی ات رفته بودم ، دلتنگ برگشته بودم
آشفته و خسته انگار ، از جنگ برگشته بودم ..»