هل مِن مَحیص ؟
"....
_ پایین چطور بود ؟
+ سخت بود آقا . خیلی سخت بود.
_تو چه کار می کردی ؟
+ من منتظر بودم آقا.
_ منتظر چی ؟
+ منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد.
آن پایین همه مأیوس شده بودند ، اما من منتظر بودم.
آن قدر انتظار کشیدم که چشم هایم بی سو شد، اما کسی نیامد .
ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم .
_ هیچ کاری از دست تو ساخته نبود ؟
+ از دست هیچ کس کاری ساخته نبود .
وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند.
شاید کسی می توانست کلیات را درست کند ،
اما سامان دادن به جزئیات از عهده ی هیچ کس برنمی آمد.
همه چیز به وضوح از دست رفته بود.
هیچ کس نمی دانست چه باید بکند .
آن جا مثل جهنم غیرقابل تحمل بود.
بهترین کاری که از دست ما ساخته بود ، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم .
_ خوب ؟
+بله .
تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم .
اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و
جزئیات را هم اصلاح می کرد
جزئیات به شکل تأسف باری تباه شده بود .
آدم ها همه در جزئیات تباه می شدند اما کسی به جزئیات اهمیت نمی داد .
همه در فکر کلیات بودند.
در کلیات انسانی وجود نداشت .
من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود .
آن پایین دلم را به هم می زد.
من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم.
خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می رسید که تنها راه نجات است .
_ ببریدش تو باغ "
" مجموعه داشتان عشق روی پیاده رو-مصطفی مستور"