هستی من....
1.
همین پارسال شب ولادت بود که گفت
برای اولین بار توی این سالها بود که میگفت
که بعد کلی دوا درمون و نذر و نیاز
آخر نذر حضرت معصومه کرده بوده و ...
بعدش منو باردار شده
2.
گریه ام گرفت
درست توی اولین سجده
وقتی از دلتنگی بغضم گرفته بود
فارغ از نقشی که تو عالم داره و جایگاهش
دلم فقط برای خودش تنگ بود
من که چیزی حالیم نیست
فقط میدونستم دلم براش تنگه
و ممنون بودم از خدایی که خلقش کرده
ممنون بودم ....
3.
گرچه دلم میخواد بساط واژه هامو پهن کنم دم خونت
بعد هی بهونه بتراشم برای از تو گفتن و با تو گفتن
فارغ از پریشونی نوشته
فارغ از سه متری شدن این متن
من اما خیلی دل و دماغ نوشتن ندارم این روزا
گرچه پر از حرفم
فقط اینکه من
می دونم!!!
همه ی "هستی"م رو ...مدیون تو هستم
موسی بن جعفر.....
موسی بن جعفر و فرزندانش ...
4.
از بین همه اما ، این روزا دلم برای سید حمزه سخت تنگه
بشینیم روی پله ها ؛ روبرومون سید حمزه باشه و سمت راست مون سید کریم
تو یس بخونی و من زیر لب باهات زمزمه کنم
گاهی ام حواسم پرتِ سید شه
بعد پیرزنی که کمی اونطرف تر
چادر گل گلیش رو از روی کتف رد کرده و
پشت گردن گره زده و کمی خمیده راه میره بهم نشون بدی و بگی
قبلتر فلج شده بوده و مدتیه سید حمزه شفاش داده
و اونم هر روز مسیر طولانی رو پای پیاده برای زیارت میاد
بعد سید نگاهی به ما کنه و ...
بلند شیم بریم...
بریم ....
از همه ی عیدها عیدتر
روز دیدنته ...