نوشتن تسکین است!؟؟؟
بعد از بیدار شدن و نماز و تعقیبات
دراز کشیدم و به قلب دردی فکر میکنم که بااااز شروع شده
یعنی اینهمه تلاش و دکتر و .. هیچ؟!
پوووف...
خسته از تموم نشدن ها
یهو
یهوووو یه تیکه از یه آهنگ میاد بالا
میشنوی هرنفسم رو واسه تو زنده ام انگار…
همه ی زندگی من با تو شد خلاصه ای یار…
سرچ میزنم
اهنگ حبیبِ
میگیرمش بعدا گوش کنمش...
شایدم نکنم...
همه ی زندگی من... با تو شد خلاصه ای یار...
.
و باز خیلی یهویی مغزم که هر لحظه یجایی میپره واسه خودش
و گودرز رو به شقایق ربط میده
یادم میفته تو یکی از صحبتامون
خیلی وقت پیش ها... ۹۹ ...
در تایید خودآزار بودن ما دوتا
این بیت رو نوشته بود برام که؛
مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن
یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد.
اره خلاصه ... اگر تیک های خودازارانه داشته باشی
اینم میتونی درک کنی...
که تکرار هر لحظه ی تو..چه عذابیه...چه لذتیه..
چه عذابیه..چه لذتیه...چه عذاب لذت بخشی...چه لذت عذاب بخشیه
.
اگر اینهمه یاد تو...جاش رو به یاد اون میداد...
امید میرفت از بندگان مقربش باشیم:)