نظری ! که تو ...
راستشو بخوای
ما هر وقت دلتنگ کربلاتون شدیم رفتیم _ری_
وقتی دلمون رفت واسه ایون طلا و صحن انقلابتون ، رفتیم _ری_
هر وقت شبی نصفه شبی نفس مون از تنهایی گرفت ،
خودمونو تو _ری_ پیدا کردیم .
دلمون خواست پیاده بریم کربلا...پیاده اومدیم اونجا
دلمون هوای صحن قدس کرد... نشستیم و زل زدیم به سید حمزه تون
.
حالام
درست که ، جمعه ای ، انقد بی تاب مشهد الرضا بودیم که تا رزرو بلیط و هتل
هم پیش رفتیم تا فقط یه شب مهمون ناخونده بشیم و ... نشد که بشه
درست که شب جمعه ای هرکاری کردیم نشد که بیاییم و روی ماهتونو ببینیم
درست که واس خاطر حرفی که میخواییم بهتون بزنیم انقد هول برمون داشته
که دل دل می کنیم واسه اومدن
ولی
این دلتنگی هم
از جنس دلتنگی برا کربلا و ارباب و سقا نیست که
از جنس دلتنگی برای نفس کشیدن تو حرم الرضا نیس
دلتنگی ای از سر تنهایی نیس
این دلِ خراب
انقد به هوای حسین اومد اونجا :)
که دلش گیرِ صاحبخونه شد
انقدری که وقتی داشت می رفت کربلا ، پیش حسین
_گرچه نشد حتی از خانوادش حضوری خدافظی کنه_
ولی نتونست بی دیدن روی ماهتون ، حتی راهی کربلا شه !
می رفت کربلا و اونجا گییییر بود
ما تقصیرکار نیستیم
تقصیر دله که خرابی میکنه
بی تابی می کنه
کوتاه کنم
دلمون داره دق می کنه از دوری تون
#سیدنا_الکریم !
.
میخوام یه شعر بنویسم واسه حال این لحظه ام
چیزی اما بنظرم نمیاد